بيست سالي زمان برد تا گاس ون سنت، فيلمساز امريكايي زندگي جان كالاهانِ كارتونيست را روي پرده ببرد. او در اين سالها سه پيشنويس از فيلمنامه اثري كه ساختنش روياي او و رابين ويليامز، بازيگر فقيد امريكايي بود، تهيه كرد.
فيلم زندگينامهاي «نگران نباش، با پاي پياده زياد دور نميشود» كه در جشنواره فيلم ساندنس اكران جهاني خود را رقم زد، مسير جان كالاهان به سوي هشياري و دوري از اعتياد را شرح ميدهد؛ پس از سانحهاي كه كالاهان را فلج ميكند، او به قدرت شفادهنده هنر پي ميبرد و دستهاي نيمهفلجش خالق كارتونهاي بحثبرانگيزي ميشوند كه توجهها را به سوي كالاهان جلب ميكنند. فيلم «نگران نباش...» در جشنواره بينالمللي فيلم برلين روي پرده رفت و مگدالنا ماكسيموك، خبرنگار نشريه «Slantmagazine» در حاشيه اين رويداد هنري با ون سنت به گفتوگو نشست.
اين كارگردان در اين مصاحبه درباره رابين ويليامز، آزاد گذاشتن بازيگرها و موضوع فيلم صحبت كرده است.
واكين فينيكس گفته است آزاد گذاشتن او براي ايفاي نقش جان كالاهان در فيلم «نگران نباش، با پاي پياده زياد دور نميشود»، يكي از چيزهايي بوده كه او را تحت تاثير قرار داده است. سعي داريد اين آزادي را به همه بازيگراني كه با آنها كار ميكنيد، بدهيد؟
تا آنجايي كه بتوانم سعي ميكنم به همه بازيگرانم آزادي بدهم. وقتي كار را شروع كرديم در برههاي متوجه شدم بازيگران به چيزهاي مشخصي احتياج دارند. نياز است به آنها ثابت كنيد در مورد حرفهايتان مصمم هستيد و خودتان را وقف اين پروژه كردهايد. نكته اين است كه بايد با تمام وجود به ايدههاي آنها علاقهمند باشيد. يك كارگردان ملزم به باور كردن و اعتماد داشتن به بازيگرانش است و بايد به آنها اجازه دهد ايدههاي خودشان را داشته باشند. وقتي اعتمادتان را نشان دهيد و بتوانيد سازگار شويد، در آن وقت به مقصود ميرسيد.
بنابراين واكين ايدههاي خودش را براي نقشآفريني جان داشت؟
بايد اعترافي بكنم. ابتدا فكر نميكردم واكين مناسبترين بازيگر براي اين نقش باشد. همانطور كه احتمالا ميدانيد، اين نقش براي رابين ويليامز در نظر گرفته شده بود. قرار بود او نقش اول را بازي كند و به اين شكل داستان فيلم درباره بخش پاياني زندگي جان ميشد. پس از اينكه رابين ما را ترك كرد، منظور و مقصود فيلم تغيير كرد. واكين هم در ايفاي نقش شخصيتهاي حقيقي مانند جاني كش در فيلم «سر به راه باش» و شخصيتهاي داستاني مانند فِرِدي كوئل در فيلم «استاد» محشر است. انگاري كه از پس هر كاري برميآيد. ايدههاي زيادي درباره نقش داشت كه در نهايت چندتاي آن را مورد استفاده قرار داديم. براي مثال، جان كالاهان در برههاي از زندگياش سعي دارد آدمهايي را كه در گذشته او حضور داشتند، ببيند تا از آنها براي رفتار و گفتههايش عذرخواهي كند. يكي از آدمهايي كه او واقعا دلش ميخواهد با او صحبت كند دكستر است؛ دكستر پشت فرمان همان ماشيني نشسته بود كه دچار سانحه شد و فقط كالاهان بود كه صدمه ديد. فكر ميكنم اتفاقي كه براي جان حقيقي افتاد اين بود كه او نتوانست دكستر را پيدا كند. در هر حال، جان حقيقي نميتوانست او را پيدا كند يا اينكه دربارهاش ننوشت. اما من فكر ميكنم ايده خوبي باشد كه آنها را در كنار هم روي پرده نقرهاي ببينيم. در نتيجه وقتي فيلمبرداري اغلب صحنهها را تمام كرديم با جك بلك تماس گرفتيم و از او خواستيم در چند صحنه ايفاي نقش كند. بازياش واقعا فوقالعاده بود.
پيش از اينكه تصميم بگيري اين فيلم را كارگرداني كنيد، از داستان و زندگي جان كالاهان مطلع بوديد؟
جان هم مثل من در پورتلند زندگي ميكرد و ميدانستم او كيست. كارتونهاي او را در روزنامهها ميديدم و تقريبا همينقدر ميدانستم. يك زماني او را خيلي كوتاه ديدم. به نوعي شغلهاي مشابهي در دهه 1980 داشتيم. هر دوي ما اواخر اين دهه در سطح ملي مشهور شديم. او كارتون استريپ داشت و من «ولگرد دراگاستور» را ساخته بودم. فكر ميكنم هر دوي ما در پورتلند حرفههايي داشتيم كه عناصري از آنها در يكديگر منعكس ميشد. چند سال بعد، شايد در سال 1997، بود كه من «ويل هانتينگ خوب» را ساختم و رابين ويليامز به من گفت كه امتياز كتاب «نگران نباش، با پاي پياده خيلي دور نميشود» را از جان كالاهان خريده است. متوجه شدم چنين كتابي وجود دارد اما من هرگز آن را نخواندهام. هرچند داستان زندگي او را ميدانستم و يكي از طرفداران پروپاقرص داستان «فكر ميكنم الكلي بودم» بودم.
به همين دليل درخواست رابين را پذيرفتم. در آن زمان دو فيلمنامه نوشتيم. اما بيش از 20 سال گذشت و بعد من با واكين فينيكس صحبت كردم. حتي نميدانم دو پيشنويس اوليه فيلمنامه كجا هستند. شايد در استوديو باشند. در آن زمان رابين كارهاي زيادي داشت، آنقدر گزينه براي نقشهاي بزرگ داشت كه دست آخر هرگز نتوانست سراغ داستان جان بيايد. بعد هم كه از دنيا رفت. يكي دو سال پس از آن، كسي از كمپاني سوني با من تماس گرفت و گفت آنها اين كتاب را از رابين گرفتهاند و ميدانند كه من مشغول كار روي اقتباس سينمايي آن هستم. ميخواستند بدانند هنوز هم ميخواهم روي اين اثر كار كنم يا نه. آن وقت بود كه با واكين تماس گرفتم، دقيقا پس از تماس سوني. در پيشنويس جديد فيلمنامه تصميم گرفتيم روي الكلي بودن جان و درمان او تمركز كنيم.
چرا اينها موضوع فيلم شدند؟
فكر ميكنم به اين دليل كه از لحظهاي كه ميفهمد الكلي است، همهچيز پيش چشمش تغيير شكل ميدهد. تصادف به نوبه خود يك موضوع است. همچنين كودكياش. شهرت او به عنوان يك كارتونيست پتانسيلي براي داستان محسوب ميشود. احساس ميكردم شخصيت داني، با بازي جونا هيل و درماني كه هر دوي آنها شروع ميكنند، خيلي دراماتيكتر است. دستوپنجه نرم كردن او با اين تقلاها كاملا مقصود را ميرساند.
از همان ابتدا كه كار روي فيلمنامه را شروع كرديد به كيم گوردون و بث ديتو براي ايفاي اين نقشها فكر ميكرديد؟
من با كيم در فيلم «آخرين روزها» كار كردهام بنابراين ميدانستم او ظرفيت اين نقش را دارد و برنامه كارياش پر نيست. با بث جلسه بازيگرداني گذاشتيم. نقشآفريني او را در پورتلند ديده بودم اما هرگز شخصا ملاقاتش نكرده بودم. او يك روز آمد و از همان اول ميدانستم ميتواند مدت زمان زيادي را فيالبداهه بازي كند.
چه قسمتي را فيالبداهه بازي كرد؟
از بازيگران صحنهاي كه در جلسه «الكليهاي گمنام» بازي ميكنند خواستم داستانهاي خودشان را بگويند. بنابراين داستان بث و كيم فيالبداهه هستند و صادقانه بگويم كه فكر ميكنم اين بخش از فيلم بهترين صحنهها را دربردارد.
آمادگي جسماني و تغيير شكل واكين و جونا براي نقشهايي كه قرار بود به ترتيب بازي كنند را چطور توصيف ميكنيد؟
شخصيت جونا مقدمهاي جالب براي ادامه داستان است. جان يك سال پس از اينكه تصميم به ترك مصرف الكل ميگيرد به موسسه «الكليهاي گمنام» ميرود. اگرچه چنين چيزي در فيلم نيست. در برههاي، فقط به اين فكر ميكند كه هشيار بودن روز به روز برايش سختتر ميشود و ميخواهد اين جلسات كمكي به او باشد. ابتدا خيلي عصبي است. وقتي بالاخره به جلسه «الكليهاي گمنام» ميرود مردي را ميبيند كه شبيه به تام پتي، خواننده امريكايي است و مدام مزههايي درباره «الكليهاي گمنام» ميپراند. مردي كه كت چرمي پوشيده و موهاي بلند بور دارد. جان در آن جلسه با او احساس صميميت ميكند چون براي نخستينبار است كه ميفهمد در اين دست جلسات هم شوخيهايي هم ميشود كرد. فكر ميكند اين چيزها مايه تسلي است و تيپ جونا هم كه با تام پتي مو نميزند.
خب، بايد بگويم در فيلم «به خاطرش مردن» با گذاشتن كلاهگيس روي سر نيكول كيدمن بسيار موفق عمل كرديم و كار به آنجايي كشيده شد كه كيدمن در فيلمهاي بعدياش هم از كلاهگيس استفاده كرد. موهاي خود او قرمز و مجعد است. با كلاهگيس ظاهرش كاملا تغيير ميكند. بنابراين براي فيلم «نگران نباش، ...» به اين فكر ميكردم كه «چه ميشود اگر يك كلاهگيس با موهاي بور و صاف روي سر جونا بگذاريم؟» دوستم از اين كلاهگيسها خريد و جونا هيل را به خانه من آورد و آن را روي سرش گذاشتيم تا ببينيم چنين كاري امكانپذير هست يا نه. ظاهر خوبي داشت در نتيجه از همين جا همهچيز شروع شد.
بايد به اين نكته اشاره كنم كه آمادگي او و واكين هم از چشم من دور بود. ميدانستم او از فيلمنامه خوشش ميآيد و بازيگران باقابليتي هستند و با اين وجود وقتي با دو يا سه نفري با همديگر جلسه ميگذاشتيم آنها كلماتشان را خيلي كُند ادا ميكردند، بدون اينكه بازي كنند. ما درباره شخصيتها، روابط، چيزهايي كه در داستان فيلم دربارهاش حرف ميزنند، بحث ميكرديم. اما كمي بعد دوباره حرف زدنشان را با لحن يكنواخت از سر گرفتند. بنابراين فكر كردم: «خب، از آنها بخواهم صدايشان را بالا ببرند يا صبر كنم و تماشايشان كنم تا فيلمبرداري شروع شود.» ميدانم گاهي پيش ميآيد پيش از فيلمبرداري و شروع نقشآفريني، بازيگرها نياز دارند از طرق مختلف انگيزه بگيرند. اما اين نخستينباري بود كه چنين اتفاقي براي من ميافتاد. قبلا، از ابتداي كار بازي بازيگرها را ميديدم. شايد ناراحت ميشدند چون آنها با همديگر بودند و ممكن بود كارشان به وقفه بيفتد. اما ميدانستم اين كار در نهايت نتيجه ميدهد و داد.
تا آنجايي كه بتوانم سعي ميكنم به همه بازيگرانم آزادي بدهم. وقتي كار را شروع كرديم در برههاي متوجه شدم بازيگران به چيزهاي مشخصي احتياج دارند. نياز است به آنها ثابت كنيد در مورد حرفهايتان مصمم هستيد و خودتان را وقف اين پروژه كردهايد. نكته اين است كه بايد با تمام وجود به ايدههاي آنها علاقهمند باشيد. يك كارگردان ملزم به باور كردن و اعتماد داشتن به بازيگرانش است و بايد به آنها اجازه دهد ايدههاي خودشان را داشته باشند. وقتي اعتمادتان را نشان دهيد و بتوانيد سازگار شويد، در آن وقت به مقصود ميرسيد.
من و بازيگران درباره شخصيتها، روابط، چيزهايي كه در داستان فيلم دربارهاش حرف ميزنند، بحث ميكرديم. اما كمي بعد دوباره حرف زدنشان را با لحن يكنواخت از سر گرفتند. بنابراين فكر كردم: «خب، از آنها بخواهم صدايشان را بالا ببرند يا صبر كنم و تماشايشان كنم تا فيلمبرداري شروع شود.» ميدانم گاهي پيش ميآيد پيش از فيلمبرداري و شروع نقشآفريني، بازيگرها نياز دارند از طرق مختلف انگيزه بگيرند. اما اين نخستينباري بود كه چنين اتفاقي براي من ميافتاد. قبلا، از ابتداي كار بازي بازيگرها را ميديدم. شايد ناراحت ميشدند چون آنها با همديگر بودند و ممكن بود كارشان به وقفه بيفتد. اما ميدانستم اين كار در نهايت نتيجه ميدهد و داد.