اين برگ سرخ
افشين اعلا
افكند، از عطش چو به رخساره، چين، حسين/خشكاند هرچه آب به روي زمين، حسين
با ياد دستهاي اباالفضل ميگريست/ وقتي كه حصر شد ز يسار و يمين، حسين
زخمي اگرچه شد، عرق شرم سنگ بود/خوني كه برجهيد و زدود از جبين، حسين
تعداد نيزهها به تنش چون ز حد گذشت/ فتاد با ملائكه از روي زين، حسين
«راه نظر ببند به زينب» همين و بس/در قتلگاه گفت به روحالامين، حسين
وقتي رسيد، از پس سر، تيغ بر گلوش/ جز اين نخواست در نفس واپسين، حسين:
«آزاده باش، گرچه نباشي ز اهل دين»/ در خون تپيده گفت به عالم چنين، حسين
زاريكنان رسيد به بالين او رسول/ تا گيرد التيام، دم آخرين، حسين
گيرم پيمبر از ستم امتش خجل/ ما چرا ز حضرت او شرمگين، حسين
چون سر نداشت تا كه به جدش كند سلام/ زانو نداشت تا بزند بر زمين، حسين
آه از جواهري كه شكستند و خاتمش/ در بر گرفت و رفت به عرش برين، حسين
با فرق نيمه، گفت علي: مرحبا پسر!/ پهلو شكسته، فاطمه گفت: آفرين حسين!
ديگر توان شرح ندارم چه جاي شعر؟/ شايد اجازتم ندهد بيش از اين، حسين
اين برگ سرخ، تحفه درويشي من است/ شايد كند قبول در اين اربعين، حسين