حرفهاي هم نيستيد
سيدعبدالجواد موسوي
بام تا شام از فرهنگ و هنر ايدئولوژيك ناليدن و ادبيات معاصر را به گلخانهاي و غيرگلخانهاي تقسيم كردن و از تقسيم خودي و غيرخودي برآشفتن و آنگاه از خبر درج درگذشت يكي از توانمندترين طنزنويسان اين روزگار دريغ ورزيدن، مضحكهاي است كه فقط و فقط مدعيان ليبراليزم ميتوانند آن را برپا كنند. اگر تا به امروز ذرهاي در اين نكته ترديد داشتم كه جنم لشكر ژورناليستهاي مدعي آزادي را با آب و گل تماميتخواهي سرشتهاند امروز نه تنها در اين نكته ترديد ندارم بلكه معتقدم توقع اندك انصاف و مروتي از اين جماعت بيهوده است. حتي بيرحمترين و دلسنگترين آدميان در مقابل مرگ كمي از نگاه خصمانه خود به پيرامونشان فاصله ميگيرند. چقدر بايد از كينه و عداوت و نفرت سرشار باشي كه خبر مرگ ابوالفضل زرويي را ناديده بگيري؟ ما كه از شما توقع سواد و دانش و سخن سنجي نداريم. از آغاز پادوي اهل سياست بودهايد و اگر دستي از غيب برون نيايد و دستگيرتان نشود تا عمر داريد بر همين نهج نفس خواهيد زد اما روزنامهنگاري هم حاليتان نيست؟ زرويي هر كه بود و هر باوري داشت با برخي از شما بيمعرفتها همكار كه بود؟ حقالتحريرش را نميداديد و وقتي تلفن ميزد گوشي را قطع ميكرديد. ايرادي ندارد. لابد معذوريت و محدوديتي داشتيد. زرويي بزرگتر و كريمتر از اين حرفها بود كه آن طلبكاريها را بگذارد براي روز حساب، از شماياني كه غايتي جز راه يافتن به مراكز قدرت نداريد هم توقع باور به معاد و اين حرفها نميرود اما دنيا كه هنوز به پايان نرسيده. مگر نميخواهيد در همين دو روز دنيا كماكان مرجع و معيار فرهنگ و هنر و ادبيات باقي بمانيد؟ چه توجيهي داريد براي جوانترهايي كه شعارهاي مبتذل شما را در باب آزادي و مدارا و نگاه غيرايدئولوژيك باور كردهاند؟ هان! چه پاسخي داريد؟