رسانهها و دمدرازي سياست
سيد علي ميرفتاح
در عالم سياست بسيار حائز اهميت است كه بدانيم اصلاحطلبها چه كساني هستند و اصولگراها چه كساني و... وقتي در اخبار سياسي اظهارنظري ميشنويم يا تحليلي ميخوانيم، ضروري است بدانيم منشأ و مآب آن تحليل يا اظهارنظر كدام جريان است. تبار سياسي اشخاص و رسانههايي كه به سياست ميپردازند مهم است. مهمتر از آن رقابتهاي حزبي است كه اگر نتوانيم سياستمداران را طبقهبندي كنيم و ريشههاي فكريشان را بشناسيم راه به جايي نميبريم و به ساختار سياسي جامعه واقف نميشويم. اين نوع طبقهبنديها و جريانشناسيها جزو بديهياتند و حتي اطفال دبستان نيز كليتي از مناسبات جناحي را سردرميآورند اما از آنجايي كه ما كماكان گرفتار بعضي عادتهاي جهان سومي هستيم، لازم است از خودمان بپرسيم كه اين تقسيمبنديها تا كجاها مصداق دارند و چه بخشهايي از زندگي را شامل ميشوند؟ حتما اگر بخواهيم در انتخابات مجلس شركت كنيم بايد بپرسيم چپ كدام است و راست كدام و ميانه چه كسي است. سلمنا. اما آيا اين سوالات به مناسبات عاطفي ما هم راه دارند؟ آيا وقتي بيمار ميشويم و دنبال پزشك حاذق ميگرديم لازم است سليقه سياسي پزشك را كنكاش كنيم و در صورت اختلاف از او بپرهيزيم؟ آقاي حداد عادل كانتشناس معتبري است. در عين حال جزو اعاظم اصولگراست. در سياست ميتوان با او موافق يا مخالف بود اما آيا براي دانشجوي فلسفه كه ميخواهد از كانت سردربياورد گرايش سياسي شارح و مترجمش مهم است؟ شايد بنا به ملاحظاتي بگوييد مهم است، من هم ميپذيرم كه بياهميت نيست اما آيا به نظر شما معقول و منطقي است كه مناسبات سياسي را به همه شوون زندگي تسري دهيم؟ شايد اگر وارد مصداقهاي روشن و بيّن بشوم بهتر منظورم را توضيح دهم. روزنامههاي موجود هر كدام جرياني سياسي را نمايندگي ميكنند. «اعتماد» و شرق و آفتاب و آرمان و از اين دست تعلق به گروه اصلاحطلبان دارند، جوان و وطنامروز و صبح نو و كيهان و از آن دست متعلق به اصولگرايياند. روي پيشخوان روزنامهفروشي، گروهي اين، گروهي آن پسندند و بسته به سليقهاي كه دارند خط و ربطشان را پيميگيرند. خط و ربطهاي سياسي در صفحات رويي روزنامهها پررنگتر از داخل، خود را نشان ميدهند اما صفحات داخلي نيز كمابيش مقيد به قيود سياسياند. تا چند سال پيش اين قيود خيلي جدي نبودند و صفحات فرهنگي و ادب و هنر صبغه سياسيشان شديد و غليظ نبود. بارها پيش ميآمد كه از يك فيلم سينمايي هم رسالت تعريف ميكرد و هم سلام. يا در حوزه كتاب نويسندههايي بودند كه هم براي اينطرفيها معرفي و نقد مينوشتند هم براي آن طرفيها. در واقع ما يك حوزه نسبتا سفت و سخت سياسي داشتيم، بيرون از آن حوزههايي كه منطقـ[الفراغ بودند و در آنها نويسندگان زير بار سياسي نميرفتند و متر و معيارهاي سياسي را نميپذيرفتند. اما روز به روز سياست بزرگتر شد و سايهاش را بر ديگر حوزهها سنگينتر كرد. گفت پا روي دم من نگذار، جواب داد دم تو آنقدر دراز است كه من هرجا پا بگذارم روي دم تو گذاشتهام. دم سياست هم گرفتار درازي بيحد و اندازه شده و به دست و پاي سينما و ادبيات و هنر و كتاب و خانواده و... پيچيده. بدتر اينكه دمدرازي سياست با غرضورزي جناحي ما آميخته شده و كاري كرده كه دانسته و ندانسته تمام وجوه زندگيمان را داخل در تقسيمبندي اصلاحطلب و اصولگرا كنيم و... از ما بدتر براندازان كينهتوز هستند كه بيعينك كينه و نقار اشيا را نميبينند. براندازان به درك بياييد فكري به حال خودمان كنيم كه به هيچكس و هيچچيز رحم نميكنيم و همه امور عالم را رنگ سياست؛ آن هم از نوع پليد و پلشتش ميزنيم. ابوالفضل زرويي نصرآباد شاعر و طنزپرداز و روزنامهنگار به رحمت خدا ميرود، اما مرده او را تبديل به موضوع سخيف سياسي ميكنيم و آن را در مناسبات جناحي خود خرج ميكنيم. زرويي روزنامهنگار بود و آنقدري كه براي «زن» و «همشهري» و «شرق» نوشته بود براي «جامجم» و «ابرار» ننوشته بود؛ با اين حال وقتي روزنامههاي اصلاحطلب را ورق ميزنم ميبينم كه با بياعتنايي شاهوار از كنارش گذشتهاند، آن طرفيها هم البته تصوير واقعي او را نشان ندادهاند؛ حرفهايي ميزنند و جملاتي ميگويند كه منطبق با او نيست. او شاعر بود، شاعر درجه يكي هم بود. طنزش هم فوقالعاده بود. اما مثل روز مشخص است كه عموم گزارشنويسها چيزي از او نخواندهاند و تنها شنيدههايي را كه از فرط تكرار به امر بديهي بدل شدهاند تكرار كردهاند. بحث آقاي زرويي نيست بلكه بحث من و شماست كه آنقدر سياستزده شدهايم كه حرمت دوستي و همراهي و «مرگ» را نگه نميداريم. برايم سخت است ببينم كه فلان روزنامهاي كه آرزو داشت زرويي برايش بنويسد، حتي از درج خبر فوتش اجتناب ميكند. سياست بد نيست، سياستزدگي بد است. سياستزدگي مرض واگيرداري است كه عقل و اخلاق را از درون متلاشي ميكند.
فقط بحث زرويي نيست – خدابيامرز- بلكه متاسفانه ما به جايي رسيدهايم كه سينما را هم سياسي ميبينيم، شعر را هم سياسي ميخوانيم، بدتر از همه تاريخ را هم سياسي مرور ميكنيم. خدا به داد برسد با اين مرض سهمگين سياستزدگي كه به جانمان افتاده.