ماخولياي مهتري
اسدالله امرايي
سيدعلي ميرفتاح، روزنامهنگار است و نويسنده و از انواع كمياب و كمرو در اين عرصه. عاشق سعدي است و خط مينويسد بهتر از ميرعماد، باور نميكنيد از خود ميرعماد بپرسيد تا شكسته نفسي كند. رمان شمسيه لندنيه كه پيش از اين به صورت هفتگي در مجله پوستكلفت و جلد نازك كرگدن منتشر ميشد حالا در قالب يك كتاب به همت انتشارات پيدايش منتشر شده است. اين رمان روايت مواجهه حاج سياح محلاتي از سفرنامهنويسان مشهور دوره قاجار با شرلوك هولمز انگليسي است. زبان و نثر داستان با زبان فارسي رايج در آن دوران تاليف شده است. حاج سياح محلاتي از شمارههاي نخستين مجله كرگدن حيات تازه يافت. ميرفتاح با شناختي كه از لحن و بيان ادبيات سنگين دوره قاجار و منشات قائممقام فراهاني دارد، يادداشتهاي روزانه حاج سياح را نوشته و طنز غريبي به آن بخشيده است. تركيب اين عنصر دوره قاجار و با حفظ خط سير داستاني سر آرتور كانن دويل، خالق شرلوك هلمز معجون جالبي براي خواننده تدارك ديده است.
يكي از ويژگيهاي مهم اين كتاب، عنوان بخشهاست كه در عين طنزآلود بودن، هوشيارانه انتخاب شدهاند؛ عنوانبندي يك اثر، شبيه دعوتنامهاي است كه خواننده را براي خواندن ادامه كتاب تشويق ميكند و در اين كتاب، عنوانها تيترگونههايي هستند كه ميتوانند مخاطب را پا به پاي نويسنده تا پايان دويست و چند صفحه كتاب با خود ببرند.
شمسيه لندنيه را ميتوان در ذيل ادبيات نقيضه و به قول ما مستفرنگها پرودي به حساب آورد. «وجود محترم ميرزا محمدباقر بواناتي در لندن بسيار مغتنم است. اين مرد درويش مسلك اكثر جاهاي ربع مسكون را سياحت كرده، بسيار السنه مردم را آموخته و به نحوي به آنها تكلم ميكند كانه يكي از اهالي آن بلاد ميباشد. بلكه بعضي از السنه منسي را از قبيل هيروقليف و سانسكريت و از اين قبيل را به نحو احسن ميداند. شعر هم ميگويد.» البته زيرنويس هم داده مبادا خواننده گمراه شود و نوشته است نام اين ميرزا محمدباقر در كتاب يك سال در ميان ايرانيان ادوارد براون هم آمده. يك ايراني مقيم لندن بوده كه به شدت اهل كتاب و شعر و ادبيات بوده و در زبان فارسي نسبت به ادوارد براون سمت معلمي داشته. البته او در اواخر عمر هرهري مذهب شده و هر لحظه به رنگي درميآمده و الي.
سيدعلي ميرفتاح نامش با طنزنويسي گره خورده، «قلندران پيژامهپوش» و «گيت دخاني» هم كتابهاي طنزي هستند كه مخاطبان خاص خود را در اندك زماني پس از انتشار به دست آوردند، «يك غول يك جن يك پري» تنها اثر ميرفتاح است كه طنز نيست و مجموعهاي از داستانهاي كوتاه اجتماعي است.
« چرا اينجا ندارم من قراري/ چرا از كف بدادم اختياري/ زبس تنها و سرگردانم امشب/ تو هم با من سر ياري نداري. ايضاًله خداوندا به من ياري ندادي/ در اين غربتكده جاري ندادي/ ولي ايكاش در اين طرفه ايام/ كنار پونهام ماري ندادي» خلاصه سرتان را درد نياورم از كوپنمان صد كلمه بيشتر خرج كرديم. اما خدا شاهد است كه مثل اكثر باقي جماعتي كه كتابهايشان را اينجا معرفي ميكنم، كتابشان را خريدهام و ايشان هم داماد هيچ مقام والايي نيستند. جار هم يعني همسايه و ارتباطي با حساب جاري ندارد. نمونهاش الجار، ثمالدار.