سولشير؛ نوكياي يازده دو صفر
حامد يعقوبي
فرگوسن ميگذاشت دقيقه شصت، هفتاد سولشير را وارد زمين ميكرد و عين ورقبازي كه آسش را در دقايق آخر رو ميكند، برگ برندهاش را به رخ مربيان حريف ميكشيد. سولشير به دنيا آمده بود تا ذخيره طلايي باشد، اگر بازيكن ثابت ميشد نميتوانست درخشش هميشگي را تكرار كند، در عوض هر زمان تابلوي تعويض بالا ميرفت و او جايگزين يكي از بازيكنان منچستر ميشد، گلهاي سرنوشتساز ميزد طوري كه ميشد حدس زد وقتي به دنيا آمده، پدرش در چشمهايش نگاه كرده و گفته: ببين پسرم، از اين پس تو را ذخيره طلايي صدا ميكنيم.
من شيفته آدمهاي كوچكي هستم كه كارهاي بزرگ انجام ميدهند. آدمهايي كه مدعي نيستند، از ديدن خودشان توي آينه حظ نميبرند، به بر و بازويشان نمينازند، سر جاي خود قرار گرفتهاند و توقع ندارند دنيا از آنها به نام يك قهرمان ياد كند؛ با اين حال وقتي وارد ميدان ميشوند، وفادارانه كاري ميكنند كه جهان از تماشايشان لذت ببرد. در داستان ارباب حلقهها، هيچكس فكر نميكرد فرودوي لاغرمردني با آن قد و قامت كوتاه و جثه ضعيف و قيافه معصوم كه بيشتر به نوجوانان رمانتيك عاشقپيشه ميبرد، بتواند جلوي پليديها بايستد و در تداوم حكومت شر بر زمين خلل ايجاد كند. يادم هست در منچستريونايتد افسانهاي فرگوسن بازيكنان بزرگي حضور داشتند اما هر وقت تيم به خنس ميخورد فرگوسن خونسرد دست به دامن يك بچه ريزنقش مثل سولشير ميشد تا بيايد و گره بازي را باز كند. حالا او مثل زماني كه جاي بازيكنان اسم و رسمدار منچستر وارد زمين ميشد و نااميديها را به اميد تبديل ميكرد، جايگزين مورينيوي پرمدعاي مغرور شده است. من منچستري نيستم، هيچوقت هم نبودهام اما خوشحال ميشوم اگر اين سوپرمن جيبي بتواند شادي را به اولترافورد بازگرداند.
موقع نوشتن اين يادداشت داشتم فكر ميكردم نوكياي يازده دو صفر هم تقريبا همين است؛ يك سولشير فرصتطلب، يك ذخيره طلايي، يك قلندر وفادار بيادا و اطوار كه خيالتان را از بابت داشتن يك ذخيره مطمئن براي موبايل سرقترفته يا مستعمل راحت ميكند و باعث ميشود در روزهاي بيموبايلي آب در دلتان تكان نخورد.
حقيقت اين است كه در اين روزگار وفاداري را بايد از سولشير، فرودو، سگ گله، سانچو مباشر دنكيشوت و نوكياي يازده دو صفر آموخت.