مردي از پا نيفتادني
حسن لطفي
حتي اگر محمود دولتآبادي در مراسم بزرگداشتي بهرام بيضايي را مردي از پا نيفتادني نميناميد وقتي كارنامه كارهاي درخشانش را كنار موانع سر راهش قرار ميداديم، اين خصلت برجسته او خودش را به رخ ما ميكشيد. موانعي كه انگار از دل نگاه تيره و تاري بيرون ميآمد كه صاحبانش همانند شخصيتهاي مشكوك و مرموز بعضي از آثار بيضايي همچون موريانهاي به جان آرامش شخصيتهاي پويايي فيلم ميافتادند.
اينكه از سينما مثال ميزنم به معناي ناديده گرفتن توان بهرام بيضايي در نمايش، داستان، پژوهش، شناخت اساطير نيست. اگر تعداد كلمات اين نوشته مجال ميداد، آدمهاي مخل و موانع سد راه هنرمندان را از دل تمامي آثار او بيرون ميكشيدم.
آثاري كه هر كدامش نشان از قدرت مردي دارند كه طي سالهاي مختلف صاحبان قدرت و پول به بهانههاي واهي سعي در از پا انداختن و سر جا نشاندنش كردند. بهانهاي كه گاه وصل به ابهام و رمز و رازي بود كه در آثارش مجال رسيدن بيننده به معناهاي گوناگون را فراهم ميكرد. گاه نيز از دل وسواسي بيرون ميآمد كه بيضايي كمالگرا را نشانه ميگرفت. كمالگرايي كه در پي معنايي رويايي نبود و براي رسيدن به تصويري كه در ذهن داشت از تكرار چندين و چند باره برداشتهايش سر صحنه فيلم نميهراسيد. ترسي هم اگر بود در نرسيدن به نتيجهاي مقبول پيرامون داستاني بود كه در ذهن داشت و قرار بود بر پرده
سينما بيفتد.
باقي ترسها برايش آن قدر پررنگ نبود كه به زبانش قفل بزند و گردنش را پيش مديراني كه ميآمدند و ميرفتند و او را نميفهميدند، خم كند. شايد ذكر خاطرهاي از او بد نباشد. ذكر خاطرهاي كه اگر چه خود شاهد آن نبودم اما راويش كه فيلمساز بزرگي است، آن قدر معتبر هست كه باورش كنم. سالها پيش كه هنوز آن مامور سرخود و مخالف كش با خوردن داروي نظافت فرمان مرگ خودش را صادر نكرده بود، بيضايي و آن فيلمساز بزرگ را به دفترش دعوت ميكند تا به آنها پيشنهاد ساخت فيلم بدهد. چه فيلمي را خودتان ميتوانيد حدس بزنيد. اما مهم برخورد بدون هراس بيضايي است كه آن قدر رك و صريح نه ميگويد و دليلش را بيان ميكند كه فيلمساز همراهش هنوز وحشت هنگام خروج از دفتر را با خودش دارد. اينكه بهرام بيضايي رك، صريح و لابد به همين دليل براي بعضيها كمي تلخ است در چند باري كه از نزديك ديدمش برايم روشن شد. اما اين رك و صريح و شايد كمي تلخ بودنش ريشه در آن انديشه پختهاي دارد كه انگار زمانه يا بهتر بگويم تصميمگيران زمانهاش چندان خوش ندارند.
اگر داشتند ناگزير نبود به جاي تدريس در دانشگاههاي هنري كشورش به تدريس در دانشگاه استانفورد تن دهد و به جاي ساختن فيلمنامههاي اشغال، حقايق درباره ليلا دختر ادريس، آينههاي روبرو، مقصد و.... فقط از ارث پدريش يعني سخن براي بهره با مخاطبانش بهره بگيرد. ارثيهاي كه با تلاش ديرينهاش براي بهره از كلمه، نماد، گفتوگو، نشانههاي بصري و.... آثار مكتوب درجه يكي را ثمر داده است. عمرش دراز كه ميراث بهرام براي آيندگان ديباچه نوين شاهنامه و ضيافت و هزار افسانه تازه است.