چايي دم كردن شجريان و چنجه خوردن كريس ديبرگ
اهالي توييتر رسم بامزهاي دارند؛ به محض اينكه هفتهاي سراسر از خبرهاي غمانگيز و ناخوشايند ميگذرد، بازي مجازي راه مياندازند تا كمي فضا عوض شود و در ميان خبرهاي ناخوشايند و اتفاقهاي دوستنداشتني، كمي سرگرم شوند. بازي تازه «سلبريتي ديدن» است. بازياي كه با يك توييت ساده شروع شد و اهالي خاطرههاي خندهدار خود از مواجهه با چهرههاي معروف را نوشتند. آنچه ميخوانيد منتخبي از نوشتهها و خاطرهاست.
«محمدرضا شجريان برام چايي دم كرده»، «سامان گلريز با يكي از دوستام تو يه استخر آبدرماني ميكنن»، «آتش تقيپور اومد خونه خالهم رو بخره، معاملهشون نشد»، «صاحب قبلي پرايد خاله زنم، عمه عادل فردوسيپور بوده»، «عموي رامين ناصرنصير، معلم رياضي اول دبيرستانم بود»، «با راجرواترز دست دادم و شخصا ازم تشكر كرد با هنريك ويبسكوف هم بيست دقيقه حرف زدم در حالي كه نميدونستم كيه»، «از ظريف بعد از بيانيه لوزان شخصا در محل تشكر كردم»، «مهران رجبي معلم پيشدانشگاهي شوهرم بود»، «رضا كيانيان بچه محلهمونه، باهم از يه جا ميوه ميخريم»، «پائولو كوئيلو رو تو ژنو ديدم، دومتري هم وايساده بوديم زيرسقف تا بارون بند بياد»، «شام رفتم كبابي، كريس دي برگ هم اومد چنجه خورد»، «محسني اژهاي زنگ زد خونهمون و از مامانم عذرخواهي كرد... از توضيح جزييات معذورم»، «مامانبزرگم با گلزار تو آسانسور بوده، بهش ميگه ببخشين شما يكي از بازيكنهاي تيمملي بودين، نه؟»، «شهاب حسيني همسايهمون بود، باهاش فوتبال بازي ميكردم»، «تو جلسه بودم، يهو احمدينژاد اومد تو. ده دقيقه بعد دعوا شد، 5 دقيقه مونده بود جلسه تموم شه رفت بيرون»، «خاوري همسايه ما بود، اما هيچ غلطي واسه ما نكرد»، «تو كنسرت اصفهان استاد شجريان تو چشام نگاه كرد و با حركت دست گفت كه مرغ سحر رو باهاش همخوني كنم. منم با جيغ خوندم»، «شفيعي كدكني وسط تدريس حرف رو نگه داشت و شروع كرد باهام احوالپرسي كردن»، «به بهروز رضوي گوينده دست زدم»، «شجريان معلم بابام و رفيق عموم بوده. خودمم يه بار تو يه مراسمي رديف اول نشسته بودم، از يكي پرسيدم اين خانومه كه اينور من نشسته آشناست، وبلاگنويسه؟ گفت نه منيژه حكمته»، «محمود دولتآبادي خودكار محبوبم رو گرفت براي طرفدارهاش كتاب امضا كنه، بهم پس نداد» و «عباس كيارستمي برام قهوه دم كرد».