مجتبي احمدي
بهرغمِ زمستاني كه در آنيم، هنوز هم با يك كتاب تازه، گُل از گلمان ميشكفد؛ حتي اگر در آن، خبر از تبر باشد! «كارنامه تبر»، اوايل همين زمستان منتشر شد؛ دفتري از شعرهاي كوتاه نيمايي «سيدعلي ميرافضلي»، كه با اهتمام «نشر مرواريد» به كتابفروشيها رسيده. با او به همين مناسبت گفتوگو كردم؛ گفتوگويي كه از نيماييسراييها آغاز شد و به رباعيپژوهيها رسيد.
از «تقويم برگهاي خزان» - نخستين كتاب شعر شما- كه در 1373 منتشر شد، تا «كارنامه تبر» - هشتمين مجموعهشعرتان- كه همينروزها در زمستان 1397 منتشر شده، 24سال فاصله است؛ البته، شعر براي شما از دهه 60 آغاز شد؛ شما پيشتر در جاهاي ديگر به اين پرسش كه «چرا شعر نيمايي؟» پاسخهاي روشني دادهايد؛ نميخواهم اين سوال را تكرار كنم، اما ميخواهم برايمان از تجربه مستمر و چندينسالهتان در نيماييسرايي بگوييد؛ تجربهاي كه كموبيش در همه كتابهاي شعر شما نمود دارد و به باور من، در «خواب گنجشكها» به اوج ميرسد.
هركس كه درگير امر شعر است، بعد از آزمودن فضاها و زبانها و فرمهاي مختلف، معمولا با يك شيوه بياني يا قالب خاص، به توافق دروني ميرسد. من كار شاعري را با رباعي و غزل آغاز كردم و بعدا به شعر نيمايي رسيدم. آزمونهايي هم در شعر سپيد داشتم. نهايتا شعر نيمايي را با ذهنيت و روحيات خودم سازگارتر يافتم و احساس كردم، به قول اهل اقتصاد، ميتوانم ارزش افزودهاي در آن ايجاد كنم. اينكه توانستهام يا نه؛ ديگران بايد بگويند.از زماني كه نيما پيشنهاد تازه خود را در شعر فارسي عرضه كرد، حدود صدسال ميگذرد. پيشنهاد نيما، هيجان زيادي در شعر فارسي ايجاد كرد و شاعراني از چهارگوشه ايران، طيف متنوعي از شعرهاي نيمايي را با سبك و سياق و زبان و بيان و نگاه متفاوت پديد آوردند؛ مهدي اخوانثالث، احمد شاملو، سهراب سپهري، منوچهر آتشي، نصرت رحماني، منوچهر شيباني، فروغ فرخزاد، شفيعي كدكني و شاعران بسيار ديگري در حوزه شعر نيمايي، آثار ارزشمندي خلق كردند. بهتدريج، در دهه شصت و هفتاد، ما با نوعي خستگي زباني در آثار نيمايي مواجه شديم و آن سرزندگي كه در شاعران نيمايي اصيل سراغ داشتيم، جاي خود را به بيانهاي تكراري و فضاسازيهاي كليشهاي داد. در كنار اينها، جريانهاي ديگري هم به عرصه آمد و شاعران جوان را جذب خود كرد؛ به عبارت ديگر، شعر نيمايي خيلي زود كلاسيك شد. در حال حاضر، شعر بيوزن يا شعر منثور يا شعر سپيد، در نگاه اول، راه راحتتري براي ورود به حيطه شعر محسوب ميشود و عدهاي خيال ميكنند آن دنگوفنگهاي يادگيري مقدمات و مباني شعر كلاسيك را، كه شعر نيمايي هم الان جزو آن محسوب ميشود، ندارد. به همين خاطر، وقتي كسي سه دهه شعر نيمايي ميگويد، همه با تعجب ميپرسند: «چرا نيمايي؟»
شما در استمرار همين تجربه نيماييسرايي، به «كارنامه تبر» رسيدهايد كه دفتري از «شعرهاي كوتاه نيمايي» است. اين كتاب، چه تفاوتهايي با مجموعههاي قبلي شما دارد؛ بهويژه با «آهستهخواني» و «مرا مينويسي؟»
«كارنامه تبر»، چهارمين دفتر شعرهاي كوتاه نيمايي من است. قبلا «گنجشك ناتمام»، «آهستهخواني» و «مرا مينويسي» منتشر شده است. شعر كوتاه را از اوايل دهه هفتاد شروع كردم كه كوتاهنويسي هنوز مُد يا ضرورت نشده بود. «گنجشك ناتمام»، محصول سالهاي ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۴ است اما امكان چاپش تا سال ۱۳۸۳ فراهم نشد؛ البته، بخشي از شعرهاي كوتاه آن دفتر، در مجموعه «تقويم برگهاي خزان» هم آمده كه اولين مجموعه شعر من است و سال ۷۳ چاپ شده.به هر جهت، من بعد از يك وقفه ۱۵ساله، كوتاهنويسي را مجددا شروع كردم. شروع مجدد كار من در عرصه شعر كوتاه، مصادف شد با رونق شبكههاي اجتماعي. فضاي مجازي، اقبال خوبي به شعر كوتاه نشان داد كه هم فرصت و اعتلا بود و هم آفت و ابتلا. شعرهاي كوتاه «آهستهخواني» و «مرا مينويسي»، در اين فاز و فضا شكل گرفت و با هيجان اين دوران، خودش را مطابقت داد. «كارنامه تبر»، اگرچه امتداد دو كتاب قبلي است، اما تا حدود زيادي از آن دوران هيجان فاصله گرفته است. اين مجموعه، تركيبي از شعرهاي اجتماعي و عاشقانه است. ارزيابي كتاب، كار منتقدان است اما خودم احساس ميكنم زبان اين كتاب، پختهتر از دو كتاب قبلي است و نگاه اجتماعي آن پُررنگتر.
اين سه كتاب آخر شما كه در همين چهار، پنج سال اخير منتشر شده، شامل شعرهاي كوتاه نيمايي بوده؛ بر همين اساس، شايد ميشد برداشت كرد كه سيدعلي ميرافضلي، همين فرم «شعر كوتاه نيمايي» را براي ادامه سرودنهايش برگزيده. اما شما اخيرا در صفحهتان نوشتهايد كه: «شايد با اين كتاب (كارنامه تبر) پرونده كوتاهنويسي من بسته شود». چرا به فكر بستن پرونده «كوتاهنويسي» افتادهايد؟
كوتاه و بلندنويسي، دست شاعر نيست. هر شعري، اقتضاي خودش را دارد و خودش، ظرفيتش را تعيين ميكند؛ البته، تمركز بيش از حد من روي كوتاهنويسي، به خلق آثار بيشتري منجر شده. بعد از چاپ «كارنامه تبر»، به نظرم رسيد كه بايد تغييري در فضاي شعرم ايجاد كنم. دو دفتر شعر چاپنشده دارم؛ يكي شعرهاي نيمهبلند نيمايي و ديگر، طنزوارهها كه آنها هم شعرهاي نيمايي است، با زباني آميخته به طنز. دوست دارم اين دو دفتر هم چاپ و مخاطب با بخش ديگري از آثار من آشنا شود. ارزيابي كارنامه شعري من با اين دو دفتر، ارزيابي بهتري خواهد بود.
اشاره كرديد در شعرهاي «كارنامه تبر» كه سرودههاي دو، سه سال اخيرند، نگاه اجتماعي نسبت به كتابهاي قبليتان پُررنگتر است. عنوان كتاب هم، بهنوعي همين را ميگويد و نسبت به آثار پيشين كه بيشتر عنوانهايي عاطفي و عاشقانه داشتهاند، از نگاهي انتقادي خبر ميدهد. درباره اين نگاه و فضاي حاكم بر برخي شعرهاي «كارنامه تبر» بگوييد.
از اولين آثار تا امروز، دغدغه اجتماعي هميشه در شعر من بوده. از اين منظر، اولين دفتر شعر من يعني «تقويم برگهاي خزان»، با آخرين دفتر شعر يعني «كارنامه تبر»، از لحاظ موضوع و مضمون، تفاوت ماهوي چنداني ندارد. تفاوت در شيوه بيان و نوع نگاه است. بعضي شعرهاي آن دفتر، نگاه انتقادي پررنگ و گاه يأسآلودي دارد: «هر بامداد/ در گوش من/ گويي كسي به زمزمه ميخواند: / خورشيد يك دروغ قديمي است/ باور مكن، بخواب.» يا: «اين آينهها نيز به ما راست نگفتند.» يا: «چه زردهاي زيادي، چه سبزهاي كمي!»
در «كارنامه تبر»، حس نااميدي جاي خودش را به بياعتمادي و درماندگي داده است. در چارسوي ما، جنگ و خونريزي و شقاوت و بيرحمي است و در خانه خودمان، يغما و بيعدالتي و بيتدبيري. شعرهاي اجتماعي اين مجموعه، متأثر از اين دو وضعيت است. تبر، يعني قلع و قمع و نابودي. ارزيابي كارنامه تبر، در اين روزگار ضروري است.
هم كارنامه تبر و هم ارّه! به قول خودتان: «دستي براي باغ/ از آستين ابر نيامد برون، ولي/ امضاي ارّه/ پاي تمام درختهاست». اما از اين رويكرد اجتماعي كه بگذريم، همچنان سيدعلي ميرافضلي را بايد «شاعر عشق» بدانيم. كتابهاي شما پر است از نوشتن براي عشق و عاشقانههاي متفاوت. مثلا در همين كتاب تازه: «چه مستقيم، چه كج/ دلم به هيچ صراطي نميكشد بيتو/ بهشت، دوزخ ماست/ اگر نتابي و باران/ اگر نباري و صبح!». چطور ميشود اينهمه براي عشق نوشت و گرفتار تكرار نشد؟
عشق، چه از نوع شخصي و چه به عنوان يك نگاه ناب انساني، چيزي نيست كه در هيچ دورهاي دغدغه اصلي شاعران و هنرمندان نبوده باشد. آنچه جهان ما را اندوهبار و تاريك ميكند، فقدان عشق است؛ چه در قالب عشقورزي دو نفر به يكديگر و چه به شكل مهرورزي به مفهوم انسان. براي من، سرودن از عشق، يك ضرورت است نه يك انتخاب. درجهبندي كردن عشق و انتخاب مخاطبان، كار من نيست. مهم نيست چه برداشتي از اين شعرهاي عاشقانه ميشود؛ مهم اين است كه كساني، حالشان با شعرهاي عاشقانه خوش شود. در اينستاگرام ديدهام كه عكسهايي روي شعرهاي من ميگذارند كه با عوالم ذهني من فاصله بسيار دارد؛ ولي من حق ندارم در تلقي مخاطبان دخالت كنم. خيليها مرا بابت اين نوع شعرنگاريها، شماتت ميكنند كه اين چه بساطي است! وقتي ميبينم كسي با روايت خودش از شعر من، اوقات دلنشيني براي خودش ايجاد ميكند، من چه حقي دارم كه جلوي اين برداشت را بگيرم و برداشت خودم را به او تحميل كنم؟ بلاتشبيه، شعر مولانا را نيز پشت كاميون و وانت مزدا مينويسند. در هر صورت، در شعر، راه براي دخالت مخاطب، باز است و هميشه حق با مشتري است!
در مورد بخش آخر سوالتان، يا بهتر بگويم؛ نظر شما، يادم از اين شعر ميآيد: «عشق هربار كه سر ميزند از جان تو/ معناي جديدي دارد/ با كسي هرگز در كوچه ديروز قراري نگذار/ سفري بيچمدان بايد رفت».
آقاي ميرافضلي! «كارنامه تبر»، با «گرگها» آغاز ميشود و با «درختها» به پايان ميرسد. در ميانه گرگها و درختها، گاهي روايت آدمي را ميخوانيم كه از گرفتاريهاي روزمرّگي و آفات شهرنشيني و مصائب كارمندي و از اين قبيل، شكايت دارد - البته نه به صراحت- و روياهاي ديگري در سر ميپروراند؛ «و ديوانهاي در من است/ كه هرروز/ به بيگاري آهن و دود تن ميسپارد/ و ديوانه ديگري نيز/ كه روياي تنهايي ناب دارد./ ميانِ دو ديوانه، يكعمر/ ميانجيگري ميكنم!» بهگمانم، اين روايت بسياري از كساني است كه زندگيشان به «هنر» پيوند خورده، اما دغدغه معاش يا مسائل ديگري وادارشان ميكند كه به آن بيگاري تن بدهند و لاجرم بين دو ديوانه، ميانجيگري كنند. نظر خودتان چيست؟
ميانجيگري ميان دو ديوانه، يك سبك زندگي ايراني است؛ به خصوص براي هنرمندان. جنون زيست هنرمندانه و ديوانگي روزمرّگي و بيگاري، تقريبا ميشود گفت پايانناپذير است و بسياري از آثار هنري، از دل همين تضاد و تنگنا خلق شده است. هرچقدر فشار زندگي بيشتر ميشود، شاعران جنون نوشتنشان بيشتر ميشود. گاهي اين ديوانگيها، هنرمند را از پا درميآورد و گاهي هم شوق رفتن به او ميدهد. اين نوع زندگي ديوانهوار، سرنوشت محتوم ما شده است. از راه هنر و ادبيات نميشود زندگي خود را راه بُرد؛ به ناچار بايد بيگاري كرد. دل از هنر و ادبيات هم نميشود كند و فارغ زيست. چارهاي جز همين سبك زندگي ديوانهوار نيست.
شايد به خاطر همان «روياي تنهايي ناب» است كه در همه اين سالها ترجيح دادهايد زادگاهتان را ترك نكنيد و تا آنجا كه ميشود، از هياهوها و غوغاسالاريهاي حاكم بر فضاهاي ادبي، خاصه در تهران، دور بمانيد. همينطور است؟
نميدانم اين شانس زندگي من بوده كه از غوغاي پايتختنشيني دور بودهام، يا بداقبالي من. خودم كه از اين وضعيت راضيام و كارم را ميكنم. گاهي با خودم ميگويم كه در اينجا، امكان در دسترس بودنم را از دست دادهام؛ ولي به خود كه ميآيم، ميبينم اين از نيكبختيهاي من بوده. قطعا اگر اينجا نبودم، بايد با شدت بيشتري ميان ديوانههاي درونم ميانجيگري ميكردم و شايد هم ديوانه ميشدم! از آينده كسي خبر نداده، ولي عجالتا اين وضعيت را دوست دارم.
خب، نميشود با شما گفتوگو كرد و از كارهاي پژوهشي، بهويژه رباعيپژوهي، سخني بهميان نياورد. بهار همين امسال بود كه آخرين اثر پژوهشيتان با عنوان «كتاب چهارخطي» منتشر شد كه كندوكاوي است در تاريخ رباعي فارسي. پيش از آن هم، كتاب تحسينشده «جُنگ رباعي». شما چندين كتاب و چندده مقاله درباره رباعي داريد كه حاصل نزديك به سهدهه كار پژوهشياند. ميدانم كه يادداشت و مطلب منتشرنشده هم، كم نداريد. واقعا چقدر اين گستره، گسترده است؟ يا چقدر باده ناخورده در رگ اين تاك هست؟
گاهي كه به كارهاي نكرده فكر ميكنم و به كوتاهي عمر و مجال اندك، نااميد ميشوم. آنقدر ايده ناتمام و يادداشتهاي بيسرانجام دارم كه به نظرم ميرسد اين عمر پا در ركاب، كفاف سروسامان دادن آنها را نميدهد. «جُنگ رباعي» قرار بود - و هنوز هم قرار است- كه سه دفتر باشد. دفتر دومش، تقريبا شكل و شمايلش روشن است. ما اينقدر رباعي چاپنشده و متون بررسينشده در تاريخ رباعي فارسي داريم كه چندين دفتر 9۰۰–8۰۰ صفحهاي هم، حق اين مطلب را ادا نميكند. اگر آن ديوانه اولي بگذارد، ديوانه دومي شايد بتواند در حد وسع و توان و عمر و مجالش، يك دفتر ديگر آماده چاپ كند.
گفتيد چند كار ناتمام ديگر هم داريد و لابد منتظر فرصت و فراغتي هستيد براي تكميل و تدوين و انتشار. به آنها هم اشارهاي ميكنيد؟
تصحيح رباعيات اوحدالدين كرماني هم، جزو برنامههاي آتي من است. مواد كار خوشبختانه فراهم آمده. چندماهي وقت ميخواهد. اين كار را دهسال پيش بايد انجام ميدادم. اوحد كرماني، از چهرههاي شاخص تاريخ رباعي ماست و در فاصله عطار و مولانا قرار دارد. هم، عصر عطار را درك كرده و هم، روزگار جواني مولانا را. با شمس تبريزي در بغداد ملاقات داشته و ركنالدين سجاسي، احتمالا مرشد هردو آنها بوده است. اوحد كرماني، حدود دو هزار رباعي دارد كه در حوزه مطالعات رباعي، بسيار درخور اهميت است. رباعيات او، يكبار در ايران و بار ديگر در تركيه چاپ شده، اما حق مطلب - به نظر من- ادا نشده است. چند كار ناتمام ديگر هم هست كه صحبت كردن از آنها، هنوز زود است.
نكته مهم اين است كه بسياري از دواوين و تذكرهها و جُنگهاي شعر، كه منبع اصلي پژوهش در شعر فارسي است، به صورت خطي باقي مانده و از دسترس بسياري از پژوهشگران و منتقدان به دور است. همين نقيصه، جامعيت پژوهشها و بررسيهاي ادبي را زير سوال ميبرد. شايد گفته شود ما امهات متون ادبي را در اختيار داريم و ديوان فلان شاعر درجه دو كه چاپ نشده و در فلان كتابخانه خارج از كشور دارد خاك ميخورد، چه دردي از ما دوا ميكند؟ وقتي حافظ و سعدي و مولانا و نظامي و خاقاني و فردوسي و سنايي و عطار و چندين شاعر مهم ديگر هست، به شاعران گمنام و ميانمايه چه نيازي است؟ در جواب اين سوال احتمالي بايد گفت كه آثار بزرگان شعر فارسي جاي بررسي بيشتر دارد. در همين «جُنگ رباعي»، ما موفق به شناسايي و چاپ ۲۰۰ رباعي نويافته از سنايي و صدها رباعي ديگر از معزي و اثير اخسيكتي و انوري شدهايم. اين رباعيات نويافته، نگاه ما را به تاريخ رباعي، جامعتر و دقيقتر ميكند. حتي رباعيات شاعران دستدو و گمنام هم، به تحقيقات ادبي جان و توان بيشتري ميدهد و داوريها را در جاي درستتري مينشاند. چاپ اين آثار، به شناخت و درك ما از آثار بزرگان شعر فارسي كمك ميرساند. خيلي از واژگان و اصطلاحات و امثال و حكم فراموششده در دواوين شاعران بزرگ، به كمك آثار شاعران همعصر آنها، بهتر درك ميشود و دهها فايده ديگر، كه بر چاپ آثار خطي مورد غفلت قرار گرفته، مترتب است. بنابراين، زمينههاي پژوهش در شعر كهن فارسي، بسيار گسترده است اما همت و حوصله كوشندگان اين مسير، چندان زياد نيست.
«رباعيات خيام» همواره يكي از مهمترين موضوعات كارهاي پژوهشي شما بوده؛ از كتاب معتبر «رباعيات خيام در منابع كهن»، تا مقالات و يادداشتهاي مختلف. يكي از نكاتي كه براي من - و احتمالا براي خيليهاي ديگر- جذاب است، اشاراتي است كه براساس منابع كهن، به درستي يا نادرستي انتساب برخي رباعيها به خيام داشتهايد و همينطور نحوه ثبت و ضبط درست يا نادرست كلمات در رباعيهاي او. آيا به فكر اين نيستيد كه بر مبناي پژوهشهايتان، نسخهاي از رباعيات خيام را منتشر كنيد كه هم واقعا سروده او باشند و اصيل و هم به قول خودتان؛ وفادارتر به زبان و زمانه خيام؟
اين كار هم، يكي از كارهاي بر زمينمانده من است. طي اين ۱۵سال كه از چاپ اول كتاب «رباعيات خيام در منابع كهن» گذشته و جاي خودش را در تحقيقات خيامشناسي در ايران و خارج از ايران باز كرده، يادداشتهاي تكميلي زيادي فراهم كردهام و ناشر حاضر و آماده هم برايش هست اما هنوز فرصت تجديد چاپ آن كتاب به دست نيامده.
در مقدمه آن كتاب، قول داده بودم كه روايت خودم را از رباعيات خيام، عرضه كنم. اين روايت هم متاسفانه به انجام نرسيده، اما طرحش در ذهنم آماده است و ميدانم قرار است چه اتفاقي بيفتد. اميدوارم، سال آينده حتما اين كار واجب را انجام دهم. اخيرا مقاله جالبي خواندم كه نويسندهاش ميگويد در گفتمان خياميت، ما نبايد دنبال رباعيات اصيل خيام باشيم و پيدا كردن رباعياتي كه ساخته ذهن و تخيل عمر خيام نيشابوري باشد، گمراهكننده است و رابطه عمر خيام با رباعيات، نه رابطه مولف با اثر، بلكه رابطهاي مفهومي و گفتماني است. اين تلقي، در وهله اول خيلي زيبا و مجابكننده به نظر ميرسد، اما در باطنش، نوعي نااميدي از يافتن رباعيات اصيل خيام وجود دارد؛ وگرنه، ما اگر رباعيات اصيل خيام را در دست داشته باشيم، جريان رباعي خيامانه فارسي، يا به تعبير نويسنده مقاله گفتهشده: گفتمان خياميت، نهفقط لطمه نميبيند، بلكه تحليل درستتري خواهد داشت. منتها، ما چون دستمان از رباعيات اصيل خيام كوتاه است و حصول به اين نقطه هم با مرارت و مشقات زيادي همراه است، براي آنكه خيالمان را راحت كنيم، ميگوييم يافتن رباعيات اصيل خيام، ما را از شناخت گفتمان خياميت دور ميكند. اعتقاد من بر اين است كه ما ابزارهايي براي رسيدن به رباعيات اصيل خيام و تعيين گويندگان واقعي برخي رباعيات منسوب به او، در اختيار داريم. اگر اين امر محقق شود، گفتمان خياميت چارچوب واقعيتري به خود خواهد گرفت و از برداشتهاي ذوقي و داوريهاي شبهعلمي، فاصله خواهيم گرفت.
بخش زيادي از پژوهشهاي شما در حوزه رباعي، به آثار شاعران كهن اختصاص دارد اما كتاب «گوشه تماشا» را شايد بايد يك استثنا دانست كه در آن به سراغ دوران معاصر رفتهايد و مروري است بر «جريان رباعي فارسي از نيما تا امروز». البته «امروز» در اين عنوان، حالا «ديروز» شده! «گوشه تماشا» در سال 1383 منتشر شد و اگر اشتباه نكنم، در آن به تحليل رباعي معاصر تا پايان دهه 70 پرداختهايد و ضمنا منتخبي هم، از آثار رباعيسرايان معاصر آوردهايد. «گوشه تماشا»، انصافا منبع ارزشمندي شده براي رباعي معاصر در آن بازه زماني. اما آيا قصد نداريد كار را ادامه بدهيد و در جلد دوم «گوشه تماشا» به تحليل رباعي در دهههاي هشتاد و نود بپردازيد؟ اصلا اين بازه زماني، كيفي و كمي، چنين ظرفيتي دارد يا نه؟
چندي پيش، بخت يار من شد و با دوستي ملاقات كردم كه ذوق و دانش را با هم داشت. ايشان افسوس ميخورد كه چرا من وقتي را كه ميشود صرف مطالعه و بررسي رباعيات قديمي كرد، در كار بررسي رباعي امروز هدر ميدهم. به نظر اين دوست و برخي ديگر از پژوهشگران، رباعي امروز دستاورد آنچناني ندارد كه ارزش مباحثه و مداقه را داشته باشد. نگاه من با اين دوستان در اين نقطه از هم فاصله ميگيرد كه من جريان رباعي فارسي را يك جريان بههمپيوسته ميدانم و معتقدم در مطالعه تاريخ رباعي، نبايد بهخاطر ضعف و قوت رباعيات بعضي دورهها، كار بررسي را مجمل و ناتمام بگذاريم. رباعي فارسي در دوره تيموري و دوره بازگشت، با افت زيادي مواجه شد و رباعيسراي تراز اولي به ميدان نيامد و رباعي تراز اولي هم سروده نشد اما مطالعه رباعيات شاعران اين دو دوره، چشمانداز ما را از تاريخ رباعي فارسي كامل ميكند و حتي در سايه بررسي رباعيات بعضي شاعران دوره تيموري، رباعيات منسوب به ابوسعيد و خيام را هم بهتر خواهيم شناخت.«گوشه تماشا»، گزارشي بود از رباعي فارسي، از زمان نيما تا اوايل دهه هشتاد شمسي. از زمان چاپ اول آن كتاب، ۱۴سال ميگذرد. اين كتاب هم، افزودنيهاي زيادي دارد كه بايد در متن اعمال كنم؛ ضمن اينكه در اين سالها، اتفاقات زيادي در حوزه رباعي امروز افتاده و چند شاعر خوب وارد عرصه شدهاند و بيش از ۳۰ كتاب جديد رباعي منتشر شده كه بايد مورد توجه قرار گيرند. اميدوارم، ويراست دوم «گوشه تماشا» هرچه زودتر آماده انتشار شود.
در دهه شصت و هفتاد، ما با نوعي خستگي زباني در آثار نيمايي مواجه شديم و آن سرزندگي كه در شاعران نيمايي اصيل سراغ داشتيم، جاي خود را به بيانهاي تكراري و فضاسازيهاي كليشهاي داد. در كنار اينها، جريانهاي ديگري هم به عرصه آمد و شاعران جوان را جذب خود كرد؛ به عبارت ديگر، شعر نيمايي خيلي زود كلاسيك شد.