• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۹ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4286 -
  • ۱۳۹۷ شنبه ۲۹ دي

مرگ همكار رمانخوان

فرهاد گوران

همكار جوان و عزيزي داشتم كه هفته گذشته چشم از جهان فرو بست. دليل مرگ سكته قلبي، اين بيماري فراگير و غيرطبيعي، بيماري مردمان افسرده و كارگران درمانده. وقتي مجبور باشي براي گذران معاش خانواده هر روز پنج صبح با چشم‌هاي خواب‌آلود از خانه بزني بيرون و شباهنگام با تن خسته از سر كار برگردي، ديگر تاب و تواني نمي‎ماند براي مقابله با بيماري و مرگ. اضطراب نهادينه همه ما را پيشاپيش نابود كرده و ريشه آن نيز در ناشادماني و اندوه مدام است. آن همكار من، كارگري ساده بود؛ نخستين‌بار كه توجهم را برانگيخت او را در حال خواندن رمان «بارون درخت‌نشين» ديدم، اثر شگرف ايتالو كالوينو. از اينكه در ميان همكاران خود يك رمانخوان مي‌ديدم ذوق كرده بودم. گفتم وقتي خوانديش، خبرم كن كه با هم درباره‌اش حرف بزنيم. چند روز بعد در رستوران محل كارمان يكديگر را ديديم و گفت‌وگو آغاز شد. اين بخش را از آن رمان يادداشت كرده بود و برايم خواندش:

«از آرمان‌هاي دوران جواني ما، از عصر پرستش دانش و آگاهي، از اميدهاي بزرگ سده هجدهم جز خاكستري به جا نمانده است.

در گذشته وضع اين‌گونه نبود. تا برادرم بود پيش خودم مي‌گفتم: او به جاي همه ما فكر مي‌كند و من كاري ندارم جز اينكه زندگي‌ام را بكنم. براي من، رويدادي كه نشانگر عوض شدن زمانه بود فرارسيدن نيروهاي اتريشي - روسي يا ضميمه شدن سرزمين ما به پيه‌مونته يا برقراري ماليات‌هاي تازه و چيزهايي از اينگونه نبود. روزي به دگرگوني زمانه پي بردم كه پنجره را باز كردم و برادرم را بالاي درختان نديدم. اكنون كه او نيست، حس مي‌كنم بايد به بسياري چيزها بينديشم: به فلسفه و سياست و تاريخ. چند نشريه را مشترك شده‌ام، كتاب مي‌خوانم، به مغزم فشار مي‌آورم. ولي آنچه را كه او مي‌خواست بگويد در اين نشريه‌ها و كتاب‌ها نمي‌يابم. حقيقتي كه او جست‌وجو مي‌كرد از تيره ديگري بود؛ حقيقتي يكپارچه بود كه نمي‌شد آن را با واژه‌ها بيان كرد، بلكه بايد با آن و در درون آن زندگي مي‌كردي، همان‌گونه كه او زيست تا دم مرگش سرسختانه به خويشتن وفادار ماند و تنها به اين وسيله بود كه توانست به ما درسي بياموزد.» (از ترجمه مهدي سحابي.) اكنون آن همكار، آن «كارگر ساده» مرده است، با همه اميدها و آرمان‌هايش از جهان رخت بربسته، به نگون‌بختي. حتي فرصت رفتن به آيين خاكسپاري‌اش را نيافتم. تصويري از او در ذهن دارم؛ نشسته است آنجا، كنار در ورودي ساختمان. به هر كس وارد مي‌شود سلام مي‌كند. در عين حال كله‌اش گرم خواندن رماني بي‌پايان است؛ رماني كه شخصيت آن زمين را به سمت يك زندگي متفاوت و آفرينشگرانه ترك كرده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون