فرض كنيد سلسله صفويه در ميانه راه تاريخ، شكست نخورده و قافيه را به محمود افغان نباخته بود. تصور كنيد در جنوب كرمان ايالتي خودمختار قرار داشت كه شامل بيوند و كهستان و فجستان ميشد و افراطيهايي در آن قوت و قدرت داشتند كه با مذهب نوظهور حاكم تازه صفوي كنار نميآمدند. رمان «آلوت» در چنين فضايي نوشته شده است و ماجراي شخصي به نام فخرالدين را روايت ميكند كه بهمرور تبديل به قدرتمندترين شخصيت اين ايالت خودمختار ميشود. از توضيح بيشتر درباره داستان كتاب خودداري ميكنم چون ممكن است بر لذت خواندن آن تاثير بگذارد. اما نكته جالب توجه در اين رمان اين است كه زمان و مكان فرضي به نحوي با واقعيات درآميختهاند و شخصيتهاي كتاب بهگونهاي زنده و پويا هستند كه هيچ بعيد نيست بعد از اتمام كتاب، فجستان و كهستان را گوگل كنيد تا مطمئن شويد اينها تنهازاده تخيل نويسندهاند.
امير خداوردي، نويسنده «آلوت»، هم فارغالتحصيل سطح چهارم فقه و اصول است و هم كارشناسي ارشد ادبيات فارسي دارد و توانسته از ظرفيتهاي آموختههايش بهدرستي در پيشبرد مسير داستان كمك بگيرد. با خداوردي درباره تركيب واقعيت و خيال در «آلوت»، راوي مرموز قصه و آينده رماننويسي در ايران به گفتوگو پرداختهايم.
در رمان آلوت با تركيبي از واقعيت و خيال مواجهيم. اين دو در كنار هم به شكلي قرار گرفتهاند كه همه قسمتها باورپذير مينمايد. اين روايت تركيبي چگونه در ذهنتان شكل گرفت؟ جرقه اصلي چگونه زده شد؟
در علم منطق اصطلاحي دارند به نام «قوه خيال». منطقيون معتقدند اين قوه بين انسان و حيوانات مشترك است؛ اين قوه يك رتبه بعد از ادراك محسوسات است. دو چيزي را كه ميبينيم، ميشنويم، مينوشيم يا ميخوريم، به كمك همين قوه ميتوانيم مقايسه كنيم. همين قوه است كه مثلا اسب ميتواند بين قندي كه جلوي پوزهاش ميگيريم و كاه مقايسه كند و يكي را بهتر از ديگري بداند، يا من آوايي را بر آوايي ديگر ترجيح بدهم يا داستاني را از داستان ديگر برتر بدانم. اين قوه در شكل تكامليافتهترش ميتواند صور محسوسات را درهم آميزد و مثلا موجودي را بسازد مركب از موجوداتي كه ديده است يا شهري را تخيل كند كه اصلا نديده است. به نظر ميرسد نويسنده چنين كاري ميكند و به مدد قوه خيال است كه داستانپردازي ميكند اما نبايد از نظر دور داشت كه اين قوه خيال منبعث از محسوسات است و بنابراين محدود به محاكاتي خيالانگيز از واقعيت خواهد بود. آلوت يا هر داستان ديگري كه به قوه خيال مجال بيشتري ميدهد، در واقع داستاني برگرفته از واقعيتهاي محسوس نويسنده است. جرقه اصلي آلوت، شخصيتها و حوادث همگي بر اين قاعده استوارند و به شخصيتها و حوادثي باز ميگردند كه از نزديك برايم محسوس بودهاند. مثلا شخصيت فخرالدين، رضوان صديق و ميرزا جمال را در خودم و در دوستان و نزديكانم يافتم و از تركيب و تاليف آن شخصيتهاي محسوس به اين شخصيتهاي خيالي رسيدم.
نكته جالب توجه در رمان آلوت، راوي اولشخصي است كه هرازگاهي لب به سخن ميگشايد. ابتدا متوجه علت حضور او نميشدم و به نظرم زايد ميآمد اما با خواندن پايان قصه، علت وجودياش را دريافتم. اين راوي اول شخص كه شخصيت مجهولي دارد، از نظر نويسندهاش كيست؟ راستش احساس من اين بود كه اين راوي ابليس است ولي شما قصه را طوري روايت كردهايد كه خوانندگان بتوانند در اين مورد خيالپردازي كنند.
يكي از نويسندگان كه آلوت را خوانده بود برايم گفت كه گوشه يكي از صفحات مياني كتاب نوشته بودم: «راوي خداست» ولي وقتي به انتهاي داستان رسيدم برگشتم و روي خدا خط كشيدم و نوشتم شيطان!
اين دقيقا چيزي بود كه دنبالش بودم. اينكه در فرم نشان بدهم فاصله ميان خدا و شيطان خيلي باريك است. از اين رو مثل قرآن كه گاهي خداي متعال در زاويه اولشخص ميآيد و گاهي سومشخص، پيش رفتم و مثلا در سوره النجم آنجا كه ميفرمايد: «ثُمّ دنا فتدلّى» (سپس نزديكتر و نزديكتر شد) و از نزديكي پيامبر به خداي متعال سخن ميگويد، خود را به صورت سوم شخص ميآورد و ميگويد: «فأوْحى إِلى عبْدِهِ ما أوْحى» (پس به بنده خويش وحي كرد آنچه را كه وحي كرد) . آلوت نيز وقتي ميخواهد بر فخرالدين ظاهر شود، وقتي به او نزديك ميشود و ميخواهد جلوه كند غايب ميشود و در زاويه سوم شخص از خود و فخرالدين سخن ميگويد. به قول علماي بلاغت اين سوم شخص شدن زاويه ديد موجب القاء مهابت در مخاطب ميشود؛ مخاطب متحير ميشود و احساس ميكند هر چند راوي به فخرالدين نزديك شده يا ميخواهد بر او جلوه كند اما در ناحيه و حيثيتي دور و بعيد قرار دارد و قابل ادراك نيست.
البته در مورد راوي و زاويه ديد هيچ اعتمادبهنفسي نداشتم و خانم بلقيس سليماني بودند كه نهتنها تاييد كه تشويق كردند و اين كار را از نوآوريهاي متن به شمار آوردند.
من هر چه فكر ميكنم ميبينم اگر مدرسه رمان شهرستان ادب نبود و اين اساتيد را آنجا گرد هم جمع نميكرد، من چه ميتوانستم بنويسم؟!
كتابهايي مانند آلوت قابليت اين را دارند كه از روي آن تعبير و تفسيرهاي بسيار شود؛ چيزهايي كه ممكن است حتي ذهن نويسنده به هيچ عنوان آن را در نظر نگرفته باشد. جالب يا عجيبترين تفسيري كه از آلوت شنيديد و شما را متعجب كرد، چه بود؟
عجيبترينش را نميتوانم به صورت شفاف عرض كنم و فقط اشاره ميكنم.
يكي از علاقهمندان ادبيات انقلاب جايي در مورد آلوت حرفهايي زد كه برايم بسيار شگفتانگيز بود و شخصيتها را با كساني تطبيق كرده بود كه نميدانستم بخندم يا عصباني شوم. اين تطبيقها بيشتر به طرز فكر مخاطب باز ميگردد و تعجب كردم كه آدمي كه خود را انقلابي و در مسير ميداند چطور ميتواند چنان پيشزمينهاي از شخصيتهاي انقلاب داشته باشد كه آنها را در فخرالدين و ميرزا جمال بيابد نه رضوان صديق!
در ادبيات داستاني ايران، داستانهاي بسياري حول محور روزمرگيها ميگذرند و بهنوعي حديث نفسند. اتفاقا هم با استقبال از سوي مخاطب مواجه ميشوند. نگران نبوديد داستاني كه تاريخ و جغرافيايش بيشتر خيالي است تا حقيقي، آنچنان كه بايد مورد استقبال قرار نگيرد و مخاطبي كه به اين قسم از كتابها عادت ندارد، در برقراري ارتباط دچار مشكل شود؟
آن وقت كه آلوت را مينوشتم گمانم اين بود كه شخصيت فخرالدين به قدري جذاب هست كه در هر مكان و زماني براي خود خوانندگاني فراهم كند. البته هيچ نبايد توقع داشت داستانهايي از اين دست كه هم در ايده و هم در فرم شيطنتهايي دارد و از قالبهاي مرسوم ميگريزد، با استقبال عمومي مواجه شود. يكي از تمهيداتي كه براي ارتباط با خواننده ايراني در نظر گرفتم ، البته اين را آقاي محمدحسن شهسواري به من گوشزد كرد و همينجا دوباره از ايشان تشكر ميكنم ، ارتباط دادن داستان با جغرافياي ايران بود كه در نهايت هم جغرافيا و هم تاريخ ايران در آلوت مورد توجه قرار گرفت و به نظرم چند پله از آني كه بود بهتر شد.
يكي از دلايلي كه برخي معتقدند سبب شده ادبيات ايران در جهان چندان مطرح نباشد، همين تمسك به وقايع روزمره است. گفته ميشود ما جزو كشورهايي نيستيم كه داراي سنت رماننويسي بودهاند و به همين دليل در اين زمينه ضعف داريم. اما كمكم ميبينيم رمانهايي مانند آلوت منتشر ميشوند كه در فرم و محتوا با همقطاران خود متفاوتند. با وجود تنوعي كه كمكم به ادبيات داستاني تزريق ميشود، به نظر شما چرا همچنان از قافله ادبيات دنيا عقبيم؟
نميدانم اين سوال را بدون مجامله جواب دهم يا كمي تقيه كنم. راستش به نظرم رمان در ايران كمي به انحراف رفت، اتفاقا از حوادث روز عقب ماند و به امور شخصي محدود شد، به قدري شخصي كه براي غيرايراني و حتي بسياري از ايرانيهاي كتابخوان جذابيتي نداشت. البته اين اتفاق را ميتوان در انقطاع داستاننويسان از تبار داستاننويسي جست. داستاننويسي قبل از انقلاب در حال رشد و بالندگي بود و البته هنوز راه براي پيمودن بسيار داشت، هنوز درباره بسياري از وقايع تاريخ معاصر چيزي ننوشته بودند. بعد از انقلاب اما داستاننويساني كه ميتوانستند ميراث پيشينيان را به پسينيان برسانند، كمكم از كشور بيرون رفتند و داستاننويسي يتيم شد. نسل امروز داستاننويسان ايراني در اين يُتم تلاش خود را ميكنند و فكر ميكنم سالهاي بعد بيشتر روشن خواهد شد كه امروز داستاننويسي ايران در چه ميزان از قوت است و به قافله ادبيات دنيا نزديك شده.