بيش از 20 سال از زماني كه موساد دستور كشتن ابوجهاد را داده بود، ميگذشت. او پس از آنكه ساف در تابستان سال 1982 بيروت را تخليه كرده بود در شهر تونس، پايتخت كشور تونس، مستقر شده بود. ابوجهاد در يك ويلاي اجارهاي كه از ساحل زياد دور نبود و حدود 20 مايل از خرابههاي شهر تاريخي كارتاژ فاصله داشت، زندگي ميكرد. اطلاعات اسراييل او را كه به سوريه و اردن و ديگر كشورهاي خاورميانه سفر ميكرد و دستورات عليه اسراييل صادر ميكرد، نيروهايش را تشويق و سازماندهي ميكرد تحت نظارت داشتند.
ابوجهاد به عنوان فرمانده نظامي ساف، نفر بعد از ياسر عرفات مسوول چندين عمليات تروريستي عليه اسراييل بود و فاصله بسيار زيادي با هر فلسطيني فعال ديگري داشت.
او پر از احساس انقلابي- ملي بود و حالا ميخواست به اسراييل اثبات كند كه ساف هر چند ضعيف شده اما از ميدان بيرون نرفته است و هنوز ميتواند ضربه بزند و خرابيهاي سنگيني را به بار آورد. او در انتها هم تصميم گرفته بود كه يك بار ديگر حملات در كشورهاي غربي به ويژه اروپايي را كه او و عرفات از نيمه اول دهه 1970 عملياتي در آنجا انجام نداده بودند دوباره شروع كنند. او تاكيد ويژهاي بر عملياتهاي دريايي داشت- يا با كشتي، يا توسط كشتي يا در جنب بنادر.
او براي رسيدن به اين هدف «فورس 17» واحد ويژه آموزش ديده محافظان عرفات را در كنار گروهان عملياتي خودش «وسترن سكتور» و تيپ دريايي فتح را به كار گرفت.
در سال 1983 يك نقشه اسراييلي براي كشتن ابوجهاد در امان طراحي شد اما به دلايل عملياتي چندين بار كنار گذاشته شد.
هر چند كه موساد عملياتهايي كه هدف آنها زيردستان ابوجهاد بود را به اجرا درآورد. به دنبال شروع دوباره فعاليتهاي عملياتي فتح در اروپا، موساد حركتهاي خشني عليه ساف در آن قاره احيا كرد.
قيصريه از زمان بدبختي ليلهامر سرگرم بازسازي دوباره بايونت يا همان گروه سرنيزه بود كه واحد كشتن هدفمند آن سازمان بود. مايك حراري كه قبل از بازنشستگياش تغييراتي را در آن واحد ايجاد كرده بود، گفت:«من عادت داشتم آن را تيز كردن شمشير بنامم.»
در بايونت تازه، بازماندگان قديمي هولوكاست و نيروهاي زميني ضد بريتانيايي ديگر نقش پيشرو ايفا نميكردند. ستارههاي آنها حالا فارغالتحصيلان واحد جنگي اي دي اف كه تجربيات غني نبرد داشتند، بودند كه پر از شور و هيجان و همراه با آمادگي براي نابود كردن هدف بودند.
رييس جديد بايونت «كارلوس» بود، يك نيروي عملياتي قيصريه كه پيش از آنكه وارد موساد شود در بريگاد چتربازان آريل شارون بود. همكارانش ميگفتند كه كارلوس كشتن را با خونسردي كامل و روشمند انجام ميدهد بدون آنكه ضربان قلبش تند شود.
در آگوست سال 1983 ابوجهاد، مامون مرسيه، معاون فرماندهي نيروي دريايي خودش را به يونان فرستاد تا كشتي و سلاح كه قرار بود براي حمله تروريستي به حيفا استفاده شود را فراهم كند. او در آتن سوار بر خودرويش بود تا به مكاني كه معامله را تمام كند، برود پشت چراغ قرمز و در كنار خودرويش يك موتورسيكلت ايستاده بود.
كارلوس كه عقب موتورسيكلت نشسته بود، اسلحه صدا خفهكن را درآورد و چندين گلوله به مغز مرسيه شليك كرد تا مطمئن شود كه او مرده است. تمام اين عمليات جلوي چشمان سه كودك 4، 9 و 13 ساله رخ داد كه با وحشت شروع به جيغ زدن كردند. در 14 آگوست سال 1984 زكي هيلو، عضو جبهه آزاديبخش فلسطين جورج حبش با يك پرواز از بيروت وارد مادريد شد. موساد معتقد بود كه او از طرف ابوجهاد مامور شده تا يكي از عملياتهاي طراحي شدهاش در اروپا را انجام دهد. يك روز بعد در حالي كه هيلو در خياباني در مركز مادريد در حال قدم زدن بود يك موتورسيكلت از كنار او رد شد و مردي كه عقب موتورسيكلت نشسته بود به او چندين بار شليك كرد. هيلو زنده ماند اما از دو پا فلج شد.
منظر ابوغزاله، فرمانده نيروي دريايي فتح پيش از 21 اكتبر سال 1986 چندين بار هدف كشتنهاي هدفمند بايونت شده بود. در آن روز او خودرويش را در يكي از مناطق حومه آتن پارك كرد و همين به «الي» وقت كافي داد تا كارش را انجام دهد.
الي، آدمكشي بود كه علاقه شديدي به ابزار و آلات انفجاري داشت؛ او خودش را به زير خودروي ابوغزاله كشاند و يك از بستههاي انفجاري مرگبار را كه خودش طراحي كرده بود و بر آن نام «گوشهاي الي» گذاشته بود به خودرو چسباند. ابوغزاله وارد خودرو شد و الي كه حالا در يك فاصله امن قرار داشت، دگمه را فشار داد؛ خودرو و رانندهاش به هوا رفتند.
توضيح: استفاده از واژه تروريستهاي فلسطيني براي حفظ امانت در ترجمه است
نه اعتقاد مترجم و روزنامه