امپرياليسم مذاقي
محسن آزموده
اين روزها اگر به هر يك از شهرهاي كوچك و بزرگ و بلكه روستاهاي كشور سفر كنيد، به رستوران برويد يا به خانه دوست و آشنايي، به اطعمه و اشربه كمابيش يكساني برميخوريد. در منوي غذاي اكثر رستورانها، خواه در شمال كشور باشد يا جنوب يا شرق يا مركز، گزينههاي موجود عبارتند از: انواعي از كباب (برگ، كوبيده، سلطاني، شيشليك، بختياري و ...)، اقسامي از خورش (قيمه، قرمهسبزي، قيمهبادنجان و احيانا فسنجان)، جوجهكباب، زرشكپلو با مرغ به عنوان غذا، آش و سوپ به عنوان پيشغذا، انواعي از نوشابههاي گازدار يا ماءالشعير يا دوغ به عنوان نوشيدني و مخلفاتي چون سالاد شيرازي و ماست و ماستموسير و سالاد كاهو و ... آشنايان و فاميل هم معمولا اغذيه مشابهي را در سفره پيش روي ميهمان ميگذارند. به ندرت خبري از غذاهاي موسوم به محلي و در نتيجه نامتعارف غير از آنچه آمد، هست. البته در همه جا رستورانهايي هست كه غذاهاي محلي سرو ميكنند كه آن هم به دليل كم بودن، معمولا گران تمام ميشود.
نكته جالب آنكه عموما اين غذاهاي محلي رستورانها هم براي خوشايند و پسند مشتري، چنان از رنگ و بو و طعم اصليشان دور ميشوند كه اگر يك به اصطلاح محلي آن را بخورد يا بياشامد، بعيد است اصالت آن را تاييد كند. در خانه دوست و آشنا هم به ندرت ميزبان جرات ميكند جلوي ميهمان غذاي محلي بگذارد و معمولا اگر بخواهد چنين كند، از قبل با او هماهنگ ميكند، چون همواره اين نگراني هست كه نكند به مذاق ميهمان خوشايند نباشد و غذاي محلي را دوست نداشته باشد.
واقعيت اين است كه فراگيري سختافزاري (تمدني) و نرمافزاري (فرهنگي) تجدد نه فقط در ايدهها و انديشهها و ارزشها، بلكه در طعمها و ذائقههاي ما نيز اثر ميگذارد. اين تنها دسترسيپذيري امكانات و مواد اوليه نيست كه سبب شده همه كس در همه جا پلومرغ و چلوكباب بخورد، بلكه اين اثرگذاري خردهفرهنگ مسلط (تجدد ايراني) نيز هست كه ترجيحات و انتخابهاي ما را متاثر ميكند. بنابراين نگراني از فراگيري و استيلاي تجدد، تنها در سطح انديشهها و باورها نيست و همه ابعاد زندگي و به طور كلي آنچه سبك زندگي خوانده ميشود را تحت تاثير قرار ميدهد.
تا جايي كه به بحث كنوني يعني خورد و خوراك برميگردد، اين يكسانسازي و يك شكل شدن (كنفورميسم) به لحاظ اقتصادي اين وضعيت ناگزير هم هست. اما مشكلي كه اين امپرياليسم ذائقهها را ناپسند ميكند، اجتناب و پرهيز مردمان از تجربه امر نو و جديد و ترجيح غذاها و نوشيدنيهاي آشناست. به بيان ديگر عموم ما در زمانهاي كه به دليل امكانات و شرايط، سفر كردن و رفتن به اين طرف و آن طرف و در نتيجه تجربه امر نو مهيا شده است، كماكان ترجيح ميدهيم، در سفر هم سراغ همان غذاهايي را بگيريم كه در خانه ميخوريم و اگر طعم و رنگ و بوي غذايي، اندكي با مذاقمان سازگار نباشد، اعتراض ميكنيم و حتي آن غذا را بدمزه يا بيمزه ميخوانيم. بدون توجه به اين نكته كه ذائقه (taste) امري فرهنگي و پرورشي و در نتيجه نسبي است و نميتوان يك غذا را بهطور مطلق خوشمزه يا بدمزه خواند. نتيجه مهمتر اين مفروض (تربيتپذير بودن ذائقه) بازنگري در خورد و خوراك، دستكم در سفر است. ما به سفر نميرويم كه بار ديگر عينا زندگي در خانه را تكرار كنيم، ما به سفر ميرويم تا با آدمهاي ديگر و سبك زندگيهاي ديگر و فرهنگهاي ديگر آشنا شويم. خورد و خوراك نيز يكي از اصليترين عناصر يك فرهنگ است بنابراين اگر ميخواهيم به راستي زندگي يك مسافر را تجربه كنيم، بايد از انتخاب مجدد چلوكباب كوبيده و قرمهسبزي و آبگوشت دست بكشيم و مذاقمان را به تجربه طعمها و مزههاي جديد آموزش دهيم. اين طور شايد از سيطره امپرياليسم مزههاي يكسان نيز خلاصي يابيم.