پشت در صفحهآرايي
آلبرت كوچويي
زمان دولت «هويدا» بود كه اعلام شد نشريههايي كه كمتر از پنج هزار نسخه فروش دارند، ميتوانند امتيازشان را در قبال وجهي فروخته و واگذار كنند. طبيعي بود كه از آن پس حق انتشار آن را نداشتند. بسياري از روزنامهها و مجلات تن به اين فروش دادند. از جمله معدود نشريههايي كه تن به اين فروش دادند، هفتهنامه «سپيد و سياه» به مديريت مسوولي و صاحب امتيازي دكتر بهزادي بود، مجله را نفروخت و انتشار آن را هم به سبب ضرر و زياني كه ميداد، متوقف كرد. پس از انقلاب، بسياري از آن نشريههاي تعطيل و فروخته شده قصد انتشار داشتند كه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي درباره فروش حق و حقوقشان به آنها هشدار داد.
مجله هفتگي «سپيد و سياه» كه روي جلد آن هم قابي سياه و سفيد بود، به سبب نفروختن امتيازش به دولت پيشين، ميتوانست آن را منتشر كند كه چند شمارهاي هم در آورد. روزنامهها و هفتهنامههاي به فروش رفته، نتوانستند از آن پس انتشار پيدا كنند. از اينرو روزنامهنگاران به نشريههاي تازه روي آوردند. از جمله آنها هفتهنامه «جوان» بود. صاحب امتياز آن شهلا سرفراز، همسر حسين سرفراز بود كه مشهور بود به حسين سردبير. كسي كه همه عمر را به سردبيري نشريههاي گوناگون گذرانده بود بيآنكه خود صاحب نشريهاي باشد. از آسياي جوان گرفته تا اميد ايران، ترقي و جز اينها. حالا حسين سرفراز خود صاحب يك هفتهنامه شده بود.
گروهي روزنامهنگار گرد هم آمدند تا هفتهنامه را درآورند. شور انقلاب به درون كانونهايي چون هفتهنامه جوان هم راه يافت. در آن آغاز شوراي سردبيري يا تحريريه باب شده بود. همه اعضاي يك نشريه از كارگر تا سردبير، عضو آن شورا ميشد و انتخاب سردبير با آن شورا بود. در مجله «جوان» هم چنين شد. اعضا گرد آمدند و مرا به عنوان رييس هيات تحريريه و سردبير انتخاب كردند. طبيعي بود كه سردبير دبيران و معاونان خود را هم انتخاب ميكرد. انتخابها سرگرفت و معاون از همكاران پيشين بود.
كارهاي اوليه نشر هفتهنامه «جوان» پس از تاييد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي سرگرفت. نشريه آماده صفحهآرايي شد. در اتاقي كه ورود به آن جز براي گروه فني متشكل از يك صفحهآرا و در صورت نياز يك دستيار و سردبير و رييس هيات تحريريه ممنوع بود.
در آن زمان همانند پيش از انقلاب، صاحب امتياز يك نشريه، تنها صاحب آن بود و مديرمسوول كه به طور معمول با صاحب امتياز يك نفر بود صرفا به عنوان سرمايهگذار و سامانبخش مجموعه به شمار ميرفت. انتخاب سردبير با او بود و انتخاب هيات تحريريه با سردبير. از آن پس مديرمسوول حق هيچگونه دخالت در امور تحريريه نداشت و اين البته براي كساني كه عمري سردبير بودند، دشوار بود.
صفحهبندي كه آغاز شد، در اتاق صفحهآرايي بسته شد. سردبير، رييس هيات تحريريه، معاون و صفحهآراها بودند. وسوسه حضور در اين مجموعه طبيعي بود كه كسي چون حسين سردبير را رها نكند. با اجازه، آمد توي اتاق. هنگامي كه قصد اظهارنظر و اعلام سليقه داشت، معاون تحريريه گفت: ميبخشيد، با همه حرمتي كه براي شما به عنوان يك عمر سردبير بودن داريم اما اينجا ميخواهيم فقط خواست و سليقهمان را اعمال كنيم. ممنون خواهيم شد هيچ نظري ندهيد، چراكه هر نظر كارشناسانه شما ميتواند ما را دچار وسوسه تغيير در ديدگاه و سليقهمان كند و چه بهتر اگر در اين اتاق هم نباشيد. البته پس از انتشار حق شما به عنوان مديرمسوول، محفوظ است.
و چنين شد كه يك عده جوان با شور روزنامهنگاري مانع اعمال نظر كسي شدند كه عمري را در مطبوعات به عنوان سردبير گذرانده بود. البته ما را مشمول نيش و كنايهاي كرد كه به جان خريديم كه عجيب است، پول و سرمايه را بدهم و كساني ديگر، طفل مرا بزرگ كنند. با اين همه از بخت خوش توانست آن مرد بزرگ دنياي مطبوعات وسوسه سردبيرياش را مهار كند و طفلش را به دايههاي جوان بسپارد و مجله جوان ماهها درآيد و بعد آن مجموعه از هم پاشيد و بعد به لغو امتياز به سبب مسائل اداري انجاميد. آنچه ماند، خاطره رعايت اصول و وظايف مديرمسوولي و سردبيري بود.