آينده منازعه ايران و امريكا
سيداحمد فاطمينژاد
روي كار آمدن ترامپ در امريكا و خروج اين كشور از برجام احياگر منازعه دوجانبه واشنگتن- تهران بود؛ منازعهاي كه پس از توافق هستهاي ايران و 1+5 رو به تحليل ميرفت. دولت ترامپ طي دو سال اخير علاوه بر ترك توافق هستهاي از ابزارهاي مختلفي نظير بازگشت تحريمهاي يكجانبه امريكا و تشديد آنها در مورد صادرات نفت ايران (تلاش براي صفر كردن صادرات نفتي)، تهييج كشورهاي منطقه عليه تهران، تلاش براي ايجاد ناتوي عربي و... براي فشار بر ج.ا.ايران استفاده كرده است. اين رفتارهاي متهورانه امريكا در مقابله با ايران در حالي اعمال شده كه اروپا به عنوان يكي از حاميان اصلي برجام عملا منفعل بوده و رفتار عملي خاصي در حمايت از تهران و توافق هستهاي انجام نداده است. در اين شرايط، طبيعي بود كه تهران نيز با توجه به شرايط جديد تصميم درخوري اتخاذ كند. بنابراين، ايران در سالگرد خروج امريكا از برجام اعلام كرد كه برخي از تعهدات هستهاي خود را محدود كرده و اگر طي شصت روز آينده ساير طرفهاي توافق در جهت بهرهمندي ايران از مزاياي آن حركت معنيداري انجام ندهند، در مورد ساير تعهدات هستهاي از جمله اجراي پروتكل الحاقي نيز تجديدنظر خواهد كرد. اولتيماتوم بالا در شرايطي مطرح شده است كه منازعه ايران و امريكا روند تصاعدي دارد. تقريبا روزي نيست كه دو كشور همديگر را تهديد نكنند. اين وضعيت بازار گمانهزنيها و احتمالسنجيها را گرم كرده و وضعيت منازعه ايران و امريكا را در كانون توجه محافل دانشگاهي، سياسي و رسانهاي قرار داده است. در اين فضا، پرسشهاي مختلفي مطرح ميشود؛ آيا ايران و امريكا به سوي جنگ ميروند؟ آيا اين تنشهاي لفظي مقدمه مذاكره و مصالحه است؟ در صورت تنش، وضعيت امنيت منطقه چگونه خواهد بود؟ بازار انرژي جهاني چه تاثيري از منازعه ايران و امريكا ميپذيرد؟
و ... اينها پرسشهايي هستند كه ذهن هر كنشگر و تحليلگر سياسي و بينالمللي را در روزهاي اخير به خود مشغول داشته است. با اين مقدمه، براي فهم چشماندازهاي آينده منازعه ايران و امريكا ميتوان به رفتار گذشته اين دو كشور رجوع و از اين مسير، الگوهاي سهگانهاي در مورد آينده منازعه كشورهاي مذكور استخراج كرد. اين الگوها عبارتند از:
الف) الگوي حداكثرسازي تنش، نمايش قدرت و مذاكره: اين الگو در روابط امريكا و كره شمالي به وقوع پيوست. مدت زيادي از روي كارآمدن ترامپ نگذشته بود كه رهبران امريكا و كره شمالي منازعه سنتي واشنگتن- پيونگيانگ را به يك منازعه بينالمللي/ بينفردي تمامعيار ارتقا دادند و علاوه بر تهديد نظامي متقابل، همديگر را نيز به باد دشنام و ناسزا گرفتند. با وجود اين، امريكا و كره شمالي بعد از مدتي به ويژه با ميانجيگري كره جنوبي نسبت به مذاكره ابراز تمايل كردند و از آن زمان تاكنون، دو دور در سطح سران و چند دور در سطوح پايينتر با هم مذاكره كردهاند. هرچند اين مذاكرات به نتايج مطلوب طرفين نرسيده اما تنش ميان آنها را فرونشانده است.
ب) الگوي مذاكره تاكتيكي: نگاهي به تاريخچه روابط خارجي ج.ا.ايران طي چهل سال اخير نشان ميدهد كه سياستگذاران خارجي اين كشور بازيگران خردمندي هستند كه در صورت نياز اضطراري ميتوانند از ابزار مذاكره براي تنفس جهت ادامه مقاومت استفاده كنند. در اين حالت، هرچند ايران به صورت كلي با امريكا و ساير دشمنانش مخالف است و راهبرد اصلي اين كشور در مقابله با آنها مقاومت است اما در موارد ضروري از تاكتيك مذاكره نيز استفاده ميكند. نمونههاي اين وضعيت را ميتوان در بيانيه الجزاير و آزادي گروگانهاي امريكا، ماجراي ايران- كنترا و تهيه تسليحات، پذيرش قطعنامه 598 و پايان جنگ، برجام و كاهش تحريمها شاهد بود.
ج) الگوي متغيرهاي ناخوانده: در اين حالت، هرچند طرفين منازعه تصور ميكنند كه مديريت سطح تنش در اختيار آنها است و از تهديد متقابل براي كسب امتياز و منافع ميتوانند استفاده كنند اما يكباره اتفاقي رخ ميدهد كه منازعه را از كنترل آنها خارج كرده و تحتتاثير متغيرهاي جديدي قرار ميگيرد. در ادبيات سياسي و بينالمللي ممكن است از اين متغيرها تحت عناوين مختلفي نظير وقايع تصادفي، دسيسه دشمنان، خرابكاري و... ياد شود اما نتيجهاش تفاوتي ندارد و آن هم تشديد تنش است؛ تنشي كه اگر به سرعت مديريت و كنترل نشود ميتواند منجر به جنگ شود.
در مجموع، با توجه به سه الگوي بالا ميتوان وضعيت منازعه ميان ايران و امريكا را به مثابه آونگي تحليل كرد كه بين اين سه حالت در رفت و آمد است اما بايد در نظر داشت كه هرچند الگوي اول و دوم به ترتيب در اختيار امريكا و ايران است و از ابزارهايي براي عمل در چارچوب آن برخوردارند اما الگوي سوم شايد از اختيار يكي يا هر دوي آنها خارج باشد و آنها را به سمت وضعيتهاي ناخواسته سوق دهد .