ناميراترين چهره تاريخ
روژين مازوجي
شايد بتوان گفت افلاطون ناميراترين چهره تاريخ 2500 ساله تفكر است. او از طرفي توانست تفكر را وارد بازي زباني با اصول و قواعد فلسفي كند و شاگردان و فلاسفه پس از او هر يك به نوع خود سهمي در قوام واژگان اين بازي داشته باشند و از طرف ديگر روش افلاطون براي حل مساله وحدت و كثرت نيز بديع بود. پيشا سقراطيان سعي داشتند كه هر يك به نوعي به اين پرسش پاسخ دهند كه جهان يا كثرات از چه چيزي ساخته شده و براي طرح پاسخي به اين پرسش، از واحد و عنصري يگانه سخن به ميان آوردند. واحدي كه در طالس آب، در آناكسيمندر بيكرانه و نامتعين و در آناكسيمنس هوا قلمداد ميشد.
افلاطون اما كثرات را روگرفتي از صور كلي ميدانست و با اين تعبير، افلاطون حقيقت را به جهان ديگري برد؛ به جهان مثالي. اما ابداعات افلاطوني تنها به حوزه معرفت محدود نميشود، افلاطون اولين سياستمداري است كه نخبهگرايي را به ميان آورد؛ حاكمان مدينه بايد فيلسوف باشند چراكه بهره آنان از ايده خير بيشتر از باقي اعضاي مدينه است. فيلسوف-شاه بيش از ديگر انسانها مردگي (افلاطون تجرد از ماديات را مردگي كردن ناميد، يعني فرد خود را از ماديات جدا كرده و به مجردات و انتزاعيات يا همان ايدهها نزديك شده است) كرده است.
افلاطون همچنين از زبان سقراط در مكالماتي با بزرگان آتن سعي كرد تا آتن را از تاثيرات مخرب سوفسطاييان در حوزه اخلاقِ شهروندي پيراسته سازد. او با بزرگان آتني و سوفسطاييان به گفتوگو نشست و با طرح پرسشهايي درباره تعريف عدالت، شجاعت، دوستي و عشق تزلزلپذيري مواضع آنها را آشكار كرد.
او در پي آن بود تا اصول ثابت اخلاقي را بنا نهد. فضيلت براي افلاطون نه براساس منافع شخصي فرد بلكه براساس اصول كلي و ثابت بايد تعريف شود و با اين فرض، بنياني را براي برساختن اصول اخلاقي جهانشمول ايجاد كرد. درباره افلاطون شايد تنها آلفرد نورت وايتهد فيلسوف و رياضيدان قرن 20 توانسته باشد حق مطلب را ادا كند آنجا كه ميگويد: «تاريخ فلسفه پس از افلاطون تنها حاشيه نوشتي بر فلسفه اوست.»