اشاره: «کتاب مستطاب حسین کرد شبستری»، از یادگاران زندهیاد استاد «ابوتراب جلی» است که چند دهه پیش با اسم مستعار «فلانی» و در قالب پاورقی، در نشریه فکاهی «توفیق» منتشر میشد. هر هفته، طنز منظوم و شیرین جناب جلی را در ستون «طنز مستطاب» بخوانید.
آنچه گذشت:
تهمتن دست زد بر قبضه تیغ
رجرخوانان، برآورد از جگر جیغ
یکی جیغ بنفش چست و چالاک
شد از غار کبود او بر افلاک
تو گفتی کلک نیلآلود مانی
رقم زد بر پرند ارغوانی!
ادامه ماجرا:
بگفتند: این چه آهنگین کلام است؟
ز نثر و نظم، این خود از کدام است؟
خطاب آمد: نه نثر است و نه نظم است
به قول مرد نوپرداز، نثم است!
چو نتوانی ز روی نکتهیابی
بگویی ای پسر، شعر حسابی
چو سدّ قافیه، بربست راهت
عروض افکند اندر اشتباهت
چو گشتی عاجز از درک معانی
شنیدی از معانی «لن ترانی»
چو از تشبیه و تشبیب و بدایع
همه عقل و شعورت گشته ضایع
بزن بر دامن اشعار نو دست
در آنجا هرچه میخواهد دلت هست
نه فکر قافیه باش و نه اوزان
برو دیوان سعدی را بسوزان!
بچر آزاد اندر وادی عشق
به خود میبال از آزادی عشق
بگو شعر سفید و زرد و آبی
همه کلهشق و گردنگلابی!
کلامی نی مقفا نی مسجع
دو فرسخ فاصله، بین دو مصرع!
رجزخوانی تهمتن دوران به زبان رجال چالهمیدان:
تهمتن چون رجال چالهمیدان
چنین گفتا به طوس پیلدندان
که: ای بیچاره! پیش من مده پز
برایم درمکن اینقدر قمپز!
که من خود گرگ باراندیده هستم
از این روباهبازیها نترسم
تنم گر همچو فلفل ریز و میزه
بیا بشکن، بخور، بنگر چه تیزه!
گمان کردی که هرکس لندهور است
به میدان جدل، دارای زور است؟
خیالت هرکه دارد یال و کوپال
بوَد هرجا نصیبش فتح و اقبال؟
دکل بودن نشان پردلی نیست
بله، مرحب، هماورد علی نیست
تو را هرچند هیکل هست دیلاق
رسد بر اسب تازی کی خر چاق؟
ز خرگوشی که تازد با چم و خم
شتر با آن بلندی میکند رم
قسمت بیستوهفتم:
در بیان آنکه هر قومی را زبانی و هر صنفی را سخنانی است که دیگران را به زبان آنان دانایی و به درک سخنشان توانایی نیست؛ قول المولوی: «هرکسی را اصطلاحی دادهاند/ هرکسی را سیرتی بنهادهاند»؛
چو با کودک سر و کار تو افتاد
زبان کودکی بایست بگشاد
چو با ملا شود طبعت موافق
سخن برگو، ز صرف و نحو و منطق
اگر با تاجرت افتد سر و کار
نگو حرفی مگر از وضع بازار
به نزد شاعران، تا حد کافی
برو در بحر اوزان و قوافی
که هر صنفی، زبان خاص دارند
به آن از جان و دل، اخلاص دارند
چو قومی بر زبانی دل ببندند
زبان دیگران را کی پسندند؟
به نزد آنکه بلژیکیمآب است
زبان اهل کنگو ناصواب است
اگرچه گوش باشد اغنیا را
نمیفهمند حرف بینوا را
در ضربت زدن حسین نامدار بر فرق پیلدندان نابهکار و به درک فرستادن آن غدار بدکردار فرماید:
تهمتن با همان تیغ برهنه
بزد یک نعره چون شیر گرسنه
سپس شمشیر را بالای سر برد
فرود آورد و تیغش بر سپر خورد
سپر را چون پنیر تر دوتا کرد
گذر کرد از سپر، بر خُود جا کرد
ز خُود و نیمخود و از عرقچین
گذشت و فرق سر را کرد همچین
ز سر بگذشت و آمد سوی گردن
ز گردن هم گذشت آن تیغ آهن
به شانه آمد و بر سینه او
ز هم بشکافت چار آیینه او
وز آنجا هم به سوی ناف آمد
وز آنجا هم به پایین صاف آمد
ادامه دارد