عطر در قطار سريعالسير شرق
ناديا فغاني
هر مريضي كه وارد مطب ميشود، برايش يك پروتكل مخصوص توي ذهنم پياده ميكنم. اينكه چطوري خطابش كنم، چقدر شرح حال گرفتنم را طول بدهم، از چه اصطلاحاتي متناسب با فهم و دركش استفاده كنم و در آخر تشخيصي را كه توي ذهنم است چطور برايش توضيح بدهم كه اثرگذار باشد و بعدش قانعش كنم كه داروها را به موقع بخورد و مراجعه بعدي را كه برايش تعيين ميكنم حتما بيايد.
پيرترها معمولا «پدر جان» و «مادر جان» هستند و گاهي بسته به تخمينم از ميزان ارادتشان به اسلام و اهل بيت ميشوند «حاج خانم» يا «حاج آقا». ميانسالها و همسن و سالهاي خودم معمولا «آقاي فلاني» يا «خانم فلاني» هستند و اگر مريض چندين باره يا چندين ساله باشند، اسم به علاوه پسوند «جان» هم جواب ميدهد. بچهها اما شيرينترين بخش اين ماجراي نوع خطاب هستند. دخترها را وقتي با اسمشان به علاوه پسوند «خانم» خطاب كني، قند توي دلشان آب ميشود. اين را از لبخند محو روي لبشان ميشود فهميد كه سعي ميكنند از تو پنهانش كنند تا مثلا نفهمي كه چه ذوقي كردهاند. بعضيهايشان هم اسم كوچك به علاوه پسوند «جان» را خيلي دوست دارند.براي پسرها بيشتر از همه «آقاي فلاني» جواب ميدهد. به خصوص اگر حول و حوش 9-8 ساله باشند. انگار دنيا را بهشان دادهاي. بعد از خطاب شدن با اين عبارت جادويي، بلااستثنا موقع خارج شدن از مطب با من دست ميدهند، مثل يك جنتلمن و خداحافظي غرايي هم ميكنند.
يكي از بارهايي كه «آقاي فلاني» گفتنم، طلسم پسربچه كوچكي را به آني شكست، آن دفعهاي بود كه پسر ۹ سالهاي با شلوار پارچهاي پيليدار، موهاي دو سانتي، اخمي بر پيشاني (كه عامدانه ميخواست با آن براي خودش ابهت بخرد) آمده بود توي مطب و مادرش نگذاشته بود بچه يك كلمه حرف بزند. خودش شرح حال داد و مشكل را گفت و منتظر نظر من ماند. تشخيصم آلرژي بود و طبق گفتههاي مادر، به چيزي كه دايما دور و بر پسرك وجود داشته باشد و بتواند منشا آلرژي باشد، شك نكرده بودم. رفتم سراغ خود پسرك و گفتم: خب، «آقاي فلاني» تازگيها چيز جديدي نخريدي كه بودار باشه و بتونه باعث سرفههات شده باشه؟
اخمش از بين رفت، چشمهايش برق شادي زد و نيشش تا بناگوش باز شد. يك دانه از اين عطرهاي خودكاري كه توي مترو ميفروشند از اعماق جيب شلوارش بيرون كشيد و گفت: «اين رو هفته پيش خريدم خانوم دكتر، گفتم تابستون بدنم بوي بد نده».
مادرش كه از جادوي من خبر نداشت با چشمهاي گرد شده به محتويات جيب پسرك كه احتمالا تا چند ثانيه قبل از وجودش بيخبر بود، نگاه ميكرد و من در حالي كه داشتم به عنوان خداحافظي با او دست ميدادم، گفتم: «آقاي فلاني»، اين عطر رو فعلا تا دو، سه هفته استفاده نكنين، بعدش بياين دوباره ويزيت بشين ببينم اوضاع چطوره.
به آني تصميمش را گرفت. عطر را به سمت من دراز كرد و گفت: اصلا مال شما باشه، وقتي برام خوب نيست چرا بزنم. بعد يك دور ديگر با من دست داد، رو به در چرخيد و با شلوار پيليدارش، مرد و مردانه از مطب خارج شد.