نگاهي به نمايش «تراس» به كارگرداني مسعود كرامتي
داستان ملالانگيز امروز ما
احسان صارمي
ملال اين روزها به موضوع مهمي در جامعه بشري بدل شده است. ملال مساله مهمي است كه انسان مدرن با روبهرو شدنش با جهان نو، درگيرش شد. با فلسفيشدن ملال، اين مقوله بدل به يك پديده فرهنگي ميشود. آغاز ملال شايد به شكل طبقاتي در صدر هرم؛ جايي كه اشراف و روحانيون حضور داشتند آغاز شده اما امروز ملال ريشه در سرشت انسان دارد و از يك امر طبقاتي به مقولهاي جهانشمول تبديل شده است. از همين رو انسان مدرن وابسته به وجود خويش در سودايي به سر ميبرد تا اندوه دردناكش برآمده از ملالي بزرگ را روايت كند. تا آنجا كه سورن كيير كگارد ادعا ميكند ملال ريشه تمام شهرهاست و اين ملال است كه بسياري از شرارتهاي امروز را ياري ميرساند. نمايش تراس محلي است براي اجتماع جماعتي ملالزده كه فارغ از وضعيت طبقاتي خويش درگير يك مساله مهم ميشوند. سوال مهم اين است ما چه ميخواهيم؟ آيا زندگي براي ما هدفي در نظر گرفته است؟ آيا در اين جهان كه به نظر بينهايت بودن انتخابها ما را احاطه كردهاند ميتوان بهترين انتخاب را داشت؟ پاسخ ژان كلود كرير به نظر من منفي است.
كرير آپارتماني با تراس عظيم را به نمايش ميگذارد كه در آن هر انساني ميتواند خود را از قيود ملال رهايي بخشد اما خود بدل به يك قيد ميشود. زن و مردي در آستانه جدايي از هم ميخواهند آپارتمان مشتركشان را به اجاره بگذارند اما مشتريان همگي چون زوج ملالتانگيز، ته خط رسيدههاي بيهدف هستند. آنان حتي حرف مشترك جذابي براي باز كردن سر صحبت ندارند. فقط تلاش ميكنند در كنار هم باشند؛ تلاشي محكوم به شكست. آنان نميتوانند در جهان مملو از بشر، بشري در مقام دوست، همدم يا همراه براي خود دست و پا كنند و اگر هم كسي چون مادلين، انتظار ميكشد مدام منكوبش ميكنند. تمام برنامه از دست ندادن فرد مبتلا به ملال است. موريس، آستروك، تيمسار و همسرش و آن زن املاكي همه اشكالي از ملال را با خود حمل ميكنند. موريس با يك نگاه عاشق ميشود و با يك كلام فارغ. او نمونه اعلايي از ملال بورژوازي است؛ ملالي كه گويا با ثروت انباشته حل ميشود اما مدام عود ميكند. در سوي ديگر، زن املاكي در ملال تنهايي خود است. شكلي از طبقه متوسط پاييني كه كسي از او نامش را نميپرسد. چه چيزي ملالانگيزتر از اين؟ اولين پرسش براي شروع يك مكالمه: «اسمتون چيه؟» و ارادهاي براي پرسش نيست. مارتين دالمن براي ملال طبقهبندي خاصي دارد. چهار مدل ملال: برخاسته از موقعيت، برخاسته از اشباع، خلاقانه و ملال وجودي. متن كرير در دستان مسعود كرامتي بازتاب تمام اين ملالهاست. از موقعيت ملالانگيز از تكرار يك وضعيت تا ملال خلاقانه مادلين براي فرار از خود با كمك ديگري ناشناس. كرامتي صحنهاي ميآفريند مملو از سكوت و سكون. آدمهايي كه به محل نشستن يا حتي ايستادنشان ميخكوب شدهاند و كمترين تلاششان براي غلبه بر اينرسي سكوت، سقوط است. هر چند زندگي ملالآورشان نجاتشان ميدهد. كرامتي و بازيگرانش به خوبي با درك موقعيت، فضا، اتمسفر و جهان ملال امروز را برايمان بازنمايي ميكنند تا حيف كه اين ملال در بستر جامعه ديگري بازتاب مييابد.