درباره نمايش «مختلفالاضلاع» كاري از نادر فلاح
دوگانههاي هميشگي در تاريخ به روايت فاتحان
محمدحسن خدايي
رويكرد انتقادي و تا حدي پسامدرنيستي سهند خيرآبادي در مقام نمايشنامهنويس، آن هم در رابطه با وقايع و شخصيتهاي ادبي و تاريخي، با لحني آيرونيك تلاشي است براي از كار انداختن روايت فاتحان به وسيله روايت مغلوبان و فراموششدگان. از اين باب ساختار اپيزوديك روايت، با رويكرد خلاقانه نادر فلاح در به كار بستن تكثري از شيوههاي اجرايي به نمايشي سرخوشانه ميدان داده است كه در آن ميتوان سرگذشت فيگورهاي مهمي را بار ديگر روايت كرد: از هنرمند نقاشي چون فرانسيس گويا گرفته تا رابطه ديالكتيكي و اغلب نابهنگام دون كيشوت و سانچا پانزا، از عتاب و خطابهاي هيتلر نسبت به هيملر در رابطه با فتوحات و شكستهاي جنگ تا مواجهه طنازانه سوفوكل و محمد چرمشير و در انتها در آن اختتاميه پر احساس، خطابه سهراب شهيد ثالث در باب جهان آن هم در كنار سوزنبان فيلم طبيعت بيجان. مانيفيست گروه اجرايي ادعا دارد كه تاريخ نه يك روند خطي و در حال پيشرفت كه از قضا شبيه يك ساختار هندسي مختلفالاضلاع است كه نبايد مقهور راويان فاتح شد و بهتر آن است كه بيش از گذشته، به گفتار مغلوبان گوش سپرد. بنابراين با جهانهايي برساخته و متكثر روبهرو هستيم كه امكان رويتپذير شدن محذوفان و روايتي تازه از گذشته را مهيا ميكنند. تقابل فاتحان و مغلوبان، به ديالكتيكي منجر شده كه مدام گفتارهاي متضاد را در مقابل هم قرار داده و در انتها به تعادلي شكننده ميرساند، چراكه لحن و استراتژي اجرايي، مبتني بر نوعي كمدي انتقادي است و چندان خبري از روايت فاجعه نيست.
صحنه چنان طراحي شده كه اين دوگانگي و ديالكتيكي بودن را انتقال دهد. يك تقارن كه در آن بازيگران، نقشهاي تازه را به اجرا گذاشته و كلان روايت را از كار مياندازند. نكتهاي كه به هر حال واجد كاستيهايي ميشود از باب چرايي انتخاب اين پنج داستان و كنار گذاشتن انبوهي داستانهاي ديگر. در واقع اغلب اجراهايي اينچنين كه در آن با خردهروايتهايي گزينش شده روبهرو هستيم علت وجودي كنار هم قرار گرفتنشان را نميتوان به راحتي صورتبندي مفهومي كرد، اين تكثر بيش از اندازه در تفسيري شدن انتخابها، قابل پيشبيني است و چندان نميتوان چرايي روايت كردنشان را به شكل منطقي توضيح داد. البته عنوان نمايش بر همين تكثر و تفاوت اشاره دارد و رويكرد خود را افشا ميكند، اما هر چه هست، شايد بتوان فيالمثل نمايشي چون «زندگي در تئاتر» ديويد ممت را شاهد مثال آورد كه چگونه فروپاشي يك بازيگر و رابطه مسالهساز او با نسل تازه را به ميانجي بيست و شش تكه نمايشي و بيست و شش شيوه اجرايي، بر صحنه روايت ميكند. در نهايت ميتوان بر اين نكته تاكيد كرد كه با تمامي اين رويكردهاي پسامدرنيستي، اجرايي چون مختلفالاضلاع، پيشنهاد تازهاي است براي مواجهه سرخوشانه با تاريخ و ميراث ادبي. به خصوص در اپيزود درخشان مواجهه انتقادي سوفوكل با محمد چرمشير، ميتوان مواجهه انتقادي پسران با پدران را مشاهده كرد؛ پرسشهاي نسلي از نمايشنامهنويسان جوان مثل سهند خيرآبادي از معلمان خود همچون محمد چرمشير. مواجههاي كه نادر فلاح و ميترا حجار، به شكل درخشاني آن را اجرا و بار ديگر اهميت آن را موكد ميكنند.