ما خيلي خوشحاليم!
جواد طوسي
در فضا و شرايطي اين يادداشت را مينويسم كه موضوع سفر جناب رامبد جوان و همسر مكرمه پا به ماهشان به قدر كافي رسانهاي شده و از زواياي گوناگون از سوي مخالفان و موافقان مورد بررسي قرار گرفته است. به همين خاطر، با توجه به پايبنديام به اصول اخلاقي و عدم تمايل به سرك كشيدن به خلوت آدمها، در وضعيت كنوني كه از وجه ژورناليستي اين قضيه به يك «خبر بيات» تبديل شده، متهم به اين نميشوم كه آتش بيار معركه هستم. طي اين 63 سالي كه از خدا عمر گرفتهام، به شدت به روراستي و صداقت و ظاهر و باطن يكي بودن (به ويژه در مورد افرادي كه به طرق مختلف در حوزههاي فرهنگي- اجتماعي- سياسي- ورزشي- علمي و... الگوهاي يك جامعه ميشوند) اعتقاد داشتهام. اين ضرورت اجتماعي و رسانهاي در جوامعي كه به دلايل عديده از چرخه عدالت دور افتادهاند و افراد و طبقات مطرح و دست از همه جا كوتاه جامعه دلشان را در اوج استيصال به حرفهاي تهييجكننده يا روحيهبخش يك سلبريتي و مجري و سياستمدار و فرهنگساز خوش كردهاند، بيشتر احساس ميشود. واقعا خيلي ناجوانمردانه است كه تو در چنين شرايطي به آنچه باور نداري، تظاهر كني و شوي الكي راه بيندازي و در بدترين اوضاع اقتصادي و روحي و رواني حاكم بر جامعه، دم از اميد و حال خوب و خوشحالي بزني و به اين شكل رياكارانه خودت را كنار و همدرد مردم نشان بدهي و با آنها عكس يادگاري بگيري و دعوت به همسرايي اميدبخش كني، اما در زندگي خصوصيات به شكل ديگري «رفاه» را تعريف كني كه حتي تولد فرزندت ترجيحا در خارج از اين سرزمين پرهياهو صورت بگيرد تا خداي ناكرده اين فرزند خلف به لحاظ به دنيا آمدن در شهر بيهويت و بيدروپيكري مثل تهران با مردمان بيخودش، آزرده خاطر نشود و پدر و مادر دلبند را لعن و نفرين نكند. حالا اگر باباجون ناپرهيزي ميكرد و براي خالي نبودن عريضه از خوب بودن همين آدمها ميگفت و باهاشون گل ميگفت و گل ميشنيد و «ميرفت و ميآمد»، بيخيالي طي كن! دارم خودم را خيلي كنترل ميكنم تا مثل آدمهاي عقدهاي حرف نزنم و بخيل اين و آن نشوم و بگذارم آن عدهاي كه از «دارندگي و برازندگي» برخوردارند، حالشان را ببرند و خودم مثل علي بيغم فيلم «گنج قارون» شعارم اين باشد كه «بهر ما گوشه كوچيك اين دنيا بسه/ لقمهاي نان و گليم پارهاي ما را بسه...».
ظرف چند سال اخير تا دلتان بخواهد عدهاي به پشتوانه ماليشان يا پولي كه با قبول هر پيشنهادي جور كردهاند براي تضمين آينده اهل و عيال در اين روزگار پا درهوا و غيرقابل پيشبيني، دوتابعيتي شدهاند. بنده با اين دسته آدمهاي موقعيتشناس (فرصتطلب نگفتم!) اصلا كاري ندارم. روي سخنم با افرادي است كه نقش بازي كردن و موجسواري و دودوزهبازي و زير و روكشي را در اين بازار مكاره خوب ياد گرفتهاند. بعضي از اين جماعت يك روز به مناسبتي اپوزيسيون ميشوند و روزي ديگر كاتوليكتر از پاپ و يك پا اصولگراي رگ گردني و... پا بدهد حاضرند وطنپرستي و جانفشانيشان براي اين خاك را از خيابانهاي لسآنجلس و تگزاس با صداي بلند جار بزنند. زماني هم به عشق «مولا» يه پا لوطي بامرامند كه مزهشان خاكه! دمشان گرم و سرشان خوش باد. به اين ميگويند «تقيه و خدعه به روش سلبريتيهاي وطني». در كركري خواندن بچههاي كوچه، تكيهكلامي بود كه «بروبچه روتو كم كن!» فرد مخاطب قرار گرفته نيز براي آنكه كم نياورد، با حاضرجوابي ميگفت: «رفتههاش پشيمونن.» حالا حكايت اين دوستان باحال ماست كه نميدانيم پشيمانند يا سرمست و شادند و ككشان هم نميگزد؟