به آينده اين خاك ايمان دارم
غلامرضا امامي
چرخ دندهها را ديدهايد؟ وقتي گرد هم ميچرخند و دندانهاي در دندانه ديگر به حركت ادامه ميدهد. چرخدندهها پس از مدتي اگر روغني بر آن افزوده نشود صداي ناهنجارشان گوش را كر ميكند و از كار ميافتند. جامعه هم چنين است، هر يك از ما در كنار چرخ دندههاي ديگر از بامداد تا شامگاه حركت ميكنيم؛ حركت فكري و حركت عملي. گمان ميدارم جز روغن عشق و مهر چيزي نميتواند چرخ دندههاي وجودمان را به آرامي و مهرباني به حركت وادارد.
كار نفرت نابودي است و كار عشق ساختن. كدامين نقاش زبردست، نويسنده توانا، آهنگساز نامدار ميتواند رنگ مهر چشم مادري به كودكش را بازآفريند... شگفتا كه جامعه ما در خشم و خشونت سير ميكند. به چهرههاي دژم... در كوي و خيابان بنگريد. سر در گريبان، برقي در چشمهايشان نيست و لبخندي بر لبانشان نقش نبسته است.
جغد جنگ بيداد ميكند و كبوتر صلح از دلهاي زورمندان جهان رخت بربسته است. اخبار را ميشنويم، مردي كه تبارش اسكاتلندي است و مادرش از اروپاي شرقي، به مهاجران سخت ميتازد و به نمايندگان مردمي كنگره امريكا دشنام و ناسزا ميدهد و ميگويد به ميهنتان برگرديد. غرش جنگ صداي حق را خاموش ميكند. سر كارخانههاي اسلحهسازي جهان به سلامت اگر كودكان فلسطيني، يمني با قحطي دست و پنجه نرم ميكنند. اوضاع جهان را خود بهتر ميدانيد. به گمانم با گسترش وسايل «ارتباط جمعي»، ارتباط ميان انسانها كمتر شده است. در ميهن خودمان ميبينم كه چگونه مردم «بيتفاوت» شدهاند. هر روز صبح كودكان كار بيكار با دستهاي كوچكشان در ميان زبالهها رزق و روزي خويش ميجويند. حتي دستكشي هم به دست ندارند كه تيغي دستشان را نبرد و آن وقت ماشين لاكچري بياعتنا از كنارشان رد ميشود و ميراند و ميراند.
دغدغه من و نگراني من اوضاع جهاني است و چشمي نگران و چشمي ديگر اميدوار به ميهن دارم. جامعه ما رو به جامعه «تكليف مدار» ميگردد و نه «حق مدار».
چندي پيش در صفحات اينترنت صحنهاي شگفت ديدم، جوان بيچارهاي بر گاري دستي مقداري گوجه فرنگي نهاده بود تا از فروشش شكم خويش و خانوادهاش را سير كند اما مامور شهرداري آنچنان با چوبدستي محكمي بر سرش كوبيد كه جوان نقش بر زمين شد. از درد فرياد ميكشيد، صحنه زشتي بود، مجري قانون بيقانوني كرده بود اما از آن زشتتر مردمي بودند كه به جاي اعتراض به مامور شهرداري، به اين جوان بخت برگشته دلداري ميدادند و به زبان آذري ميگفتند« عيب يخدي» عيبي ندارد. چرا عيبي ندارد مگر در آيين ما نيامده است كه اگر مادر يا پدري بر سيماي كودكش سيلي بزند و رنگ پوست كودك برگردد بايد ديه بدهد. دغدغههاي من دغدغههاي شخصي نيست. در شگفتم از بيتفاوتي مردم به ستمي كه بر ستمديده ميرود، به حقي كه ناحق ميشود، به جامعهاي كه خشونت در آن رخ مينمايد، به مهري كه فراموش ميشود و...
با همه اينها من به آينده اين خاك پاك ايمان دارم، به بركت دلهايي كه براي ديگران ميتپد و به يمن مهرباناني كه به «ديگري» فكر ميكنند و غم محنت ديگران را ميخورند. سالها پيش شاعر شيرين سخن ما گفته بود:
تو كز محنت ديگران بيغمي
نشايد كه نامت نهند آدمي.