ونسان ونگوگ (1890-1853 م.) نقاش امپرسيونيست هلندي، رواني متلاطم و جاني شيفته داشت و در عمر كوتاه خود ژرفايي باورنكردني از هستي را زيست. او چند ماه پيش از مرگش، هنگامي كه در تيمارستاني در حومه سنت رمي دو پروونس بستري بود، نامهاي دو صفحهاي به نويسندهاي به نام آن آلبرت اوريه فرستاد؛ نامهاي كه در تاريخ 9 يا 10 فوريه 1890 نوشته شده و مدتها در بالاي فهرست مكاتبات موزه ونگوگ در آرزوي ترميم و بازيابي بود، متني شامل ارجاعات بسيار به كساني كه الهامبخش اين هنرمند بودند و حاوي نشانههايي از روح شكنجه شدهاش. اخيرا موزه ونگوگ در آمستردام پس از دريافت كمك مالي از سرمايهداري هنگكنگي در حراج آخرين پنجشنبه آوريل 2019، به قيمت 107900 يورو، اين نامه را در معرض عموم گذاشت. كارواليو مدير موزه كتاب و نقاشي گل رز، گفت: «چنين نامهاي ذاتا مهم است و محتويات آن چنان جذاب و باارزش است كه ما فكر كرديم بايد آن را به دست آوريم».
اوريه، كسي كه نامه ونگوگ به او نوشته شده، خود يك شاعر بود، قبل از نوشتن مقاله مجله «پيك فرانسه» در ژانويه 1890، دو نمايشگاه از نقاشيهاي ونگوگ را بازديد كرده بود. او در مقالهاي به نام «جدا افتاده» درباره ونگوگ ادعا كرد آنچه كار يك هنرمند را مشخص ميكند، «افراط، افراط در قدرت، افراط در برافروختگي و خشونت در بيان است».
كارواليو مدير موزه در مورد اين نامه گفته: «ونگوگ در نامه خود تلاش ميكند تا در زبان، خود را با اوريه همسطح كند، او بسيار خوشحال است كه چنين مقالهاي در موردش نوشته شده و همزمان به برادرش تئو نيز مينويسد كه اگر يك هنرمند سنتيتر بود، اين اتفاق همچون دريافت يك مدال طلا در سالن دانشگاه هنر بود. او از برادرش ميخواهد كه اين مقاله را با تمام دوستان و همكاران هنري خود به اشتراك بگذارد». از نظر كارواليو منظور ونگوگ از نامه اين است كه او براي تحسين و تمجيد احساس ارزشمندي نميكند، اين نامه كمتر از دو سال پس از آن نوشته شد كه او گوش خود را پس از يكسري اتفاقات احساسي پرشور با دوست هنرمندش پل گوگن قطع كرده بود. به گفته مدير موزه: «ونگوگ خيلي احساساتي است و خود را به ديگر نقاشان مديون ميداند و ميخواهد تاكيد كند كه اين يك دستاورد فردي نيست، بلكه او روي شانههاي ديگران ايستاده است». اين نامه برخي روشهاي كار ونگوگ و احساساتي را كه او هنگام نقاشي حس ميكند بيان ميكند.» به نظر كارواليو: «اين تصور غلط است كه ونگوگ در طول عمر خود مورد قدرداني قرار نگرفت، زيرا در اواخر عمر در برخي محافل هنري به خوبي شناخته شده بود اما او متوجه شد روبهرو شدن با شهرت برايش دشوار است. مشخص است كه احساسات متناقض زيادي داشت. در عين اينكه احساس افتخار ميكرد، اين حس را داشت كه هنوز در جايگاهي نيست كه شايسته ستايش باشد.»
ونگوگ پنج ماه بعد با يك شليك به شكم در يك ظاهرا خودكشي فوت كرد.
متن كامل نامه
آقاي اوريه عزيز
از مقاله شما در «پيك فرانسه» كه واقعا مرا مبهوت كرد، خيلي سپاسگزارم. من آن را به عنوان يك كار هنري به خودي خود بسيار دوست دارم، من احساس ميكنم كه با كلمات خود رنگآميزي كردهايد؛ به هرحال من بومهاي نقاشي خود را در نوشته شما مجدد كشف كردم، حتي بهتر از آنچه واقعا هستند- غنيتر و باارزشتر. بااين حال، تامل بر اينكه آنچه شما نوشتهايد بيشتر از من مستحق ديگران است مرا ملول مينمايد. به عنوان مثال، مونتيسلي بيشتر از ديگران. از او صحبت ميكنم چون تا آنجا كه ميدانم تنها نقاشي است كه مفهوم فن رنگآميزي را با چنين شدت و قدرتي درك كرده است كه كيفيت كارش همچون الماس شده است. اگر لطف كنيد و به ديدن نقاشي دسته گل او كه در خانه برادر من است برويد منظور من را احساس خواهيد كرد، دستهگل سفيدرنگ، مرا ببخشيد منظورم دستهگل آبي و نارنجي نيست. اما براي مدتهاست كه بهترين، ممتازترين و شگفتانگيزين كارهاي مونتيسلي در اسكاتلند و انگلستان قرار دارد. در موزهاي در شمال «ليل» فكر ميكنم، هنوز هم بايد يكي از معجزاتش موجود باشد، قطعا كمتر فرانسوي اما به مراتب غنيتر نسبت به «كشتي به مقصد رسيده» اثر [آنتوان] واتاو. در حال حاضر آقاي لوزه در حال تكثير حدود 30 اثر از مونتيسلي است. نقاشي كه در اينجا داريد، تا آنجا كه من ميدانم هيچ نقاشي از زمان دولاكروا وجود نداشته است كه اينچنين صراحت و دقت داشته باشد و در عين حال احتمالا، به نظر من، اين فقط مونتيسلي بود كه تئوريهاي رنگ دولاكروا را مجددا توليد كرد؛ به خصوص او فنون[ويرجيل] دياز و [فيليكس] زيم را نيز دارد. به نظر من، سرشت هنري مونتيسلي دقيقا همان است كه منظور بوكاچيو نويسنده دكامرون بود- مردي سودازده، غمگين، كنارهگير، بياعتنا به مهمانيهاي عاليمرتبه، دوستدار روزگار خود و تحليلگر و ثبتكننده آنها- او همان رانده شده است. آه! تقليد او از بوكاچيو به هيچوجه بيش از تقليد هنري ليز از پيشينيان نيست. خوب، اين را بايد بگويم كه به نظر ميرسد در جايي كه به نام من پرداخته شده بهتر و شايستهتر بود از مونتيسلي ياد شود، كسي كه من وامدار بزرگ او هستم. درضمن، همچنين من خود را بسيار مديون پل گوگن ميدانم كسي كه قبلا در پاريس ميشناختم و علاوه بر آن چند ماه در آرل با او كار كردم.
گوگن، هنرمندي نادر، نگاه خيره و رفتار غريبش يادآور پرتره مردي است كه در گالري لاكازي نگهداري ميشود، دوستي كه علاقهمند است در شما احساسي ايجاد كند كه يك نقاشي خوب بايد همانند يك عمل خوب انجام شود، نه اينكه او چنين چيزي را بيان كند، اما در هر صورت، معاشرت و صرف وقت با او بدون فكر كردن به يك مسووليت خاص اخلاقي مشكل است. چند روز قبل از اينكه از هم جدا شويم، سعي كردم تصويري از «خانه خالياش» را نقاشي كنم، اما بيماري مرا مجبور به ورود به تيمارستان كرد.
تصويري از صندلي او از چوب قرمز و قهوهاي تيره، از جنس ني گلرنگ و خانهاي در فقدان نور شمعداني روشن و رمانهاي مدرن. لطفا اگر فرصت داريد، به عنوان يك يادگاري از او، نقاشيها و كارهاي او را دوباره بازديد كنيد كه به طور كامل در تمهاي شكسته از سبز و قرمز است. ممكن است پس از آن متوجه شويد كه مقاله شما بايد تصحيح و دقيقتر شود و به نظر من به اين ترتيب قدرتمندتر. در برابر سوال آيندگان درباره «نقاشي مناطق گرمسيري» و «رنگ»، اگر قبل از صحبت از من به گوگن و مونتيسلي پرداخته باشيد، عدالت را انجام دادهايد. به شما اطمينان ميدهم اگر پايينتر سهمي براي من باقي بماند، در درجه دوم قرار خواهم داد.
و بعد، من نيز براي پرسش از شما چيز ديگري دارم. فرض بر اين است كه دو بوم از گل آفتابگردان كه در حال حاضر در گالري ونگتيست هستند هردو داراي ويژگيهاي خاصي از رنگ و پس از آن نمايانگر ايدهاي از نماد «قدرداني» هستند. آيا بين چندين نقاشي از گلها كه با مهارت بيشتر كشيده شدهاند و هنوز مورد قدرداني كافي از سوي مردم قرار نگرفتهاند با نقاشي «گل زنبق» و «گل ختمي» پير كاست تفاوتي وجود دارد؟ با دستهگلهاي باشكوه گل پونه كه «[جرج] جنين» ميكشد چطور؟ ميبينيد، به نظر ميرسد جدا كردن امپرسيونيسم از چيزهاي ديگر براي من بسيار مشكل است، من مفهوم چنين تفكر شديد فرقهاي كه در چند سال گذشته ديدهايم را نميتوانم درك كنم، اما از اين پوچگرايي ميترسم.
و در پايان، اعلام ميكنم كه من دليل صحبت شما از رسوايي ميسونير را متوجه نميشوم. شايد من تحسين بيحد و حصر از ميسونير را از آن دوست عالي «[آنتوان] ماو» به ارث بردهام؛ ماو از ترويون و ميسونير ستايشي بيپايان داشت – آنها تركيبي عجيب بودند.
مي خواهم توجه شما را به اين جلب كنم كه چقدر مردم خارج از كشور بدون نسبت دادن كمترين اهميتي به آنچه متاسفانه هنرمندان را در فرانسه طبقهبندي ميكند، آنها را تحسين ميكنند. آنچه اغلب «ماو» تكرار ميكرد، چيزي شبيه اين بود: «اگر ميخواهيد نقاشي كنيد، بايد بدانيد كه چگونه يك شومينه يا فضاي داخل خانه را مانند ميسونير ترسيم كنيد».
من نسخهاي از نقاشي درخت سرو را پس از اينكه براي برادرم فرستادم براي شما ارسال ميكنم، اميدوارم شما لذت پذيرفتن آن را به عنوان يك يادگاري از مقاله خود به من اعطا كنيد. من هنوز هم در حال كار روي آن هستم و مايلم آن را در يك قاب كوچك قرار دهم. منظره درخت سرو بسيار شبيه چشماندازهاي پروونس است، اين را حس ميكنيد حتي زماني كه ميگوييد: «با رنگ سياه!». تا به امروز احساس ميكنم قادر به انجام آن نيستم؛ در من احساساتي وجود دارد كه مرا در حال خيره شدن به طبيعت نگاه ميدارد، تا آنجا كه از حال بروم و در نتيجه آن دو هفته است كه من نميتوانم كار كنم. به هرحال، قبل از خروج از اينجا، قصد دارم به كشمكش با درخت سرو بازگردم. منظرهاي كه ميخواهم براي شما ترسيم كنم به صورت گروهي از آنها است در گوشهاي از مزرعه گندم، در يك روز تابستان زماني كه باد شمالي ميوزد. بنابراين توجه داشته باشيد كه بستههاي مشخص سياه در آبي در حال حركت در جريانهاي بزرگ در چرخش هوا و قرمز مرجاني خشخاشها در تقابل با زمينه تيره است.
شما كمابيش تركيبي از رنگهاي همان لباسهاي شطرنجي زيباي اسكاتلندي را در آن ميبينيد: سبز، آبي، قرمز، زرد، سياه و سفيد كه روزي براي شما همچون من بسيار جذاب به نظر ميرسيد و با افسوس آنچه به ندرت اين روزها ديده ميشود.
در ضمن، آقاي عزيز، لطفا تشكر و قدرداني من براي مقاله خود را بپذيريد. اگر در بهار قرار بر آمدن من به پاريس باشد، قطعا تشكر رودررو از شما را از دست نخواهم داد.
[ضميمه]: هنگامي كه تابلو نقاشي را براي شما ميفرستم، زماني است كه تازه خشك شده است، لازم به گفتن است كه اين تابلو با رنگگذاري ضخيم انجام شده است و تا يك سال نبايد در قاب قرار گيرد. در اين مدت بايد بارها با مقدار زيادي آب شستشو داده شود تا روغن آن كاملا پاك شود و از شما ميخواهم به خوبي يك پوشش ورني به آن بدهيد. اين نقاشي روي يك بوم به رنگ آبي پروسي كشيده ميشود؛ رنگي كه اشكالات بسياري به آن ميگيرند، با اين وجود بارها توسط دلاكروا مورد استفاده قرار گرفته است. من فكر ميكنم هنگامي كه بوم كاملا خشك شد همراه با لايه ورني شما، رنگمايههاي آبي پروسي تيرهتر خواهند شد. هدف من اين است كه رنگمايههاي تيره ديگر، از رنگهاي سبز تيره مشخص شوند. من هنوز مطمئن نيستم كه اين نقاشي بايد در چه قابي قرار گيرد، اما همانطور كه ميخواهم افراد را وادار به فكر كردن به يكي از آن پارچههاي اسكاتلندي محبوب كند، به اين نتيجه رسيدم كه يك قاب بسيار ساده با تم نارنجي روشن، همراه با آبيهاي زمينه و سبزهاي تيره درختان اثر مطلوب را ايجاد ميكند. بدون اين احتمالا قرمز كافي در بوم نخواهد بود و ممكن است قسمت بالاي آن كمي سرد به نظر برسد.
منبع: گاردين