گشودن مدخلي به گفتوگو درباره عباس زريابخويي، امري سهلوممتنع است. تنوع و گستردگي فعاليتهاي او در مقامهايي چون مورخ، اديب، نسخهشناس، نويسنده، مترجم و مدرس برجسته دانشگاه اگرچه براي معرفي او به قدر كفايت اطلاعات در اختيارت ميگذارد اما از نظر آنها كه- چه در كسوت شاگرد و دانشجو و چه به عنوان دوست و همكار- از نزديك با او محشور بودهاند، اين اطلاعات براي پي بردن به حقيقت شخصيت ذوالابعاد چند بعدي او كافي نيست. با اين استدلال كه شناخت «علامه زرياب»- به بياني كه شاگردانش از او ياد ميكنند- با اتكا به آثاري كه از او بر جاي مانده ممكن نيست. آنها حد دانش زرياب و سخاوت او در عرضه دانستههايش را تنها منحصر به خود او ميدانند و تاكيد ميگذارند بر اينكه اگر بنا باشد، واسطههايي شرح پيوند خصايل انساني و دانش متكثر علامه را بر عهده بگيرند بيشك نزديكان و شاگردان بلافصلي كه محضر او را درك كردهاند، بهترين روايتگران خواهند بود. زرياب 20 مرداد 1298 در شهر آبايياش خوي به دنيا آمد و 14 بهمن 1373 در تهران از دنيا رفت. پيش از آنكه به واسطه آشنايياش با سيدحسن تقيزاده به آلمان برود و از دانشگاه يوهانس گوتنبرگ آلمان دكتراي تاريخ و فلسفه بگيرد، تحصيلات مقدماتي را در خوي و حوزوي را در قم گذرانده بود. او در حوزههاي مختلفي كار كرده كه از آن ميان ميتوان به آثارش در زمينه ادبيات كلاسيك فارسي اشاره كرد. با ابوالفضل خطيبي كه هم شاگرد عباس زريابخويي بوده، هم با او در دايرهالمعارف بزرگ اسلامي سابقه همكاري داشته و هم البته حافظپژوه و شاهنامهپژوه است و عضو هيات علمي فرهنگستان زبان و ادب فارسي درباره وجه ادبي و به طور كلي شخصيت استاد فقيدش گفتوگو كردم.
در مورد زندهياد زريابخويي گفته ميشود، نميتوان به سطح دانش و حد تبحر ايشان در حوزههاي مختلف با اتكا به تاليفاتشان- با وجود همه اهميتي كه اين تاليفات دارند- پي برد. چرا براي شناخت ايشان معمولا به شاگردان و دوستاني مانند شما كه از نزديك با ايشان سابقه همكاري داشتهاند، حواله ميدهند؟
من در اوج جواني، زماني كه تازه دست به قلم شده بودم با علامه زريابخويي در حوزه تحقيق آشنا شدم. آشنايي ما 4 سال ادامه داشت. بين سالهاي 69 تا 73 كه سال درگذشت ايشان است. من استادان زيادي در زندگيام ديدهام اما در تجربه آن 4 سال يك ويژگي را در استاد برجسته ديدم كه خاص خودشان بود؛ اينكه دانش و شرافت انساني طوري در ايشان جمع شده بود كه من در استاد ديگري كمتر ديدم. ميزان سواد و معلومات و يگانگي در عرصه تحقيق از يك طرف و شرافت و محبوبيت ناشي از آن شرافت از سوي ديگر. بعد از اينكه من وارد مركز دايرهالمعارف بزرگ اسلامي شدم، اولين مقالاتم را در آنجا نوشتم و يكي از آن مقالات مدخل «ابوسعيد بهادرخان» در جلد چهارم دايرهالمعارف چاپ شد. افتخار بيشتر من به اين خاطر بود كه دكتر زرياب هم در آن جلد مقاله «ابوسعيد گوركان» را نوشته بودند. در خوشحالي ناشي از اين همنشيني نامم با علامه بودم كه از در اتاقمان در دايرهالمعارف بزرگ اسلامي وارد شدند. من و آقايان بهراميان و سجادي به استقبال ايشان رفتيم. همين كه چشمشان به من افتاد، لبخندي زدند و گفتند: مقالهات خيلي خوب بود. داشتم بال درميآوردم. يكي از افتخارات من اين است كه كيفكش استاد زرياب بودم. بعد از اتمام كار كيفش را از دستش ميگرفتم و با او قدمزنان راه ميافتادم و تا اتومبيلش همراهي ميكردم و همين زمانها فرصتي بود تا با خيال راحت پرسشهايم را با او مطرح كنم.
خود اين اعتماد به يك جوان همانطور كه گفتيد نوعا يك جور بدعت بود و در تداول منش اساتيد ادبيات دانشگاه نميگنجيد. اين طور نيست؟
دقيقا. خيلي از اساتيد در آن زمان به ايشان ميگفتند چرا به اين جوانها مقالات مهم را ميدهيد. اين مقالات بايد به قلم افراد كاركشته نوشته شوند. جا دارد كه در اينجا از رياست مركز دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، جناب آقاي موسويبجنوردي تشكر كنم كه همواره و از جمله در آن زمان حامي جوانها بودند.
شما در گروه تاريخ دايرهالمعارف بوديد. كارتان در آن مركز دقيقا چه بود؟
من و آقاي بهراميان زير نظر دكتر زرياب و در واقع زير نظر دكتر صادق سجادي كار تاليف و ويرايش مقالات را بر عهده داشتيم. آقاي سيدعلي آلداوود هم با گروه تاريخ همكاري ميكردند. روزي كه دكتر احمد تفضلي جشننامه دكتر زرياب را با نام «يكي قطره باران» جمعآوري و چاپ كرد، دكتر زرياب يك نسخه از آن را امضا و به من اهدا كردند. شعف ناشي از گرفتن آن كتاب هنوز با من است. اصلا جداي از دانش، همين مرام و سلوك پسنديده بود كه زرياب را زرياب كرده است. بيراه نيست كه دكتر شفيعيكدكني پس از درگذشت او مينويسد:«دريغا زرياب، دريغا فرهنگ ايراني. در راسته بازار مدركفروشان با ارز شناور، دريغا زرياب، دريغا فرهنگ ايراني». در دانشگاههاي ما كه هم اينك بيشتر استادان كممايه جا خوش كردهاند، آيا ميتوان تصور كرد كه زريابها، صادقيها، حديديها، آذرنوشها و شفيعيها از آن بيرون بيايند؟! هنگام درگذشت زرياب، زندهياد احمد تفضلي كه از دوستان بسيار نزديك ايشان بود در حال گريه ميگفت:«با اينهمه پرسش كه يادداشت كرده بودم تا از او بپرسم، چه كنم؟» ميدانست بعد از زرياب ديگر كسي نيست كه بتواند پاسخ آن پرسشها را بدهد.
در كارنامه آدمي با اين جايگاه، چرا تعداد تاليفها تا اين اندازه قليل است؟ شده بود در اين باره از او بپرسيد؟
البته آثار قلمي زرياب چندان هم اندك نيست. يك روز جرات كرديم و پرسيديم. پاسخي دادند كه هر كس ميشنود، برايش جذاب است. گفتند: «شما كتابخانه كنگره امريكا را ديدهايد؟ چندين طبقه دارد در مساحتي وسيع كه چندين ميليون جلد كتاب در قفسهها ديده ميشود. حالا شما فرض كنيد من هم يك جلد كتابم را لابهلاي اين ميليونها كتاب چپاندم. چه خواهد شد؟»
تاويل شما از اين حرف زندهياد زرياب چيست؟ يعني چاپ كتاب برايشان عملي فاقد اهميت كافي بوده؟
نه، من يك انسان آزادانديش و آزادمنش را پشت اين جملات ميبينم. كسي كه وقعي به قضاوت ديگران نميگذارد و نميخواهد به هر قيمتي كتابسازي كند. دليل ديگري كه براي كم بودن كتابهاي ايشان ميتوان متصور بود، وسواس علمي ايشان است. اين وسواس را هم ميتوان در تاليفات او مانند سيره رسولالله و آيينه جام و مقالههاي او ديد و هم در ترجمهها و تصحيحات متون قديمي به قلم او. در مركز دايرهالمعارف بزرگ اسلامي در واقع هر مدخل دشواري را كه ديگران ياراي نوشتن آن را نداشتند به دكتر زرياب ميسپردند.
گويا در دورهاي دچار مشكلات معيشتي هم شده بودند. اين مشكلات تا چه حد بود؟
يك بار به اتفاق آقاي علي بهراميان به منزل ايشان رفتيم. قبلش به ما گفته بودند دكتر زرياب وضع مالي خوبي ندارد و حتي ممكن است نتواند نسكافه بخرد و از شما پذيرايي كند. با اين حال اين اتفاق نيفتاد و وقتي ما را به كتابخانه خود دعوت كردند و رفتيم نشستيم و گپوگفتي طولاني بينمان درگرفت، نسكافه هم بود. با اين حال مشكلات مالي داشتند و اين واقعيت دارد. بعد از اخراج ايشان از دانشگاه، اوضاع ماليشان به هم ريخت. در نامهاي دردمندانه كه علامه زرياب به زندهياد شاهرخ مسكوب نوشتند و در كتاب خاطرات مسكوب «روزها در راه» به چاپ رسيده. لحن و محتواي آن اندوهناك است. به خصوص آنجا كه به صراحت ميگويند «مثل موجوداتي كه جاذبهاي بر آنها وارد نيست و در فضا معلق هستند. ما نيز احساس بيچارگي و بيوزني ميكنيم، آنچه معاش است بسته به موئي است كه هر دم، دم تيز شمشير بازسازي و پاكسازي بر سرش ايستاده است» (تاريخ نامه: 1360). تعجب ميكنم از اينكه استادي مانند ايشان را از دانشگاه بيرون ميكنند و بعدا در جاهاي ديگري مانند مركز دايرهالمعارف بزرگ اسلامي و بنياد دايرهالمعارف اسلامي(دانشنامه جهان اسلام) و دايرهالمعارف تشيع به او شغل ميدهند. اگر صلاح نيست ايشان در دانشگاه تدريس كنند، چطور در آن مراكز اسلامي ميتوانند كار كنند؟! به جاي استاداني چون زرياب و زرينكوب، استاداني استخدام شدند و ميشوند كه برخي سطح معلوماتشان از دانشجويانشان هم پايينتر است ولي با استفاده از مقالههاي همان دانشجويان با چند امضا به زودي استادتمام ميشوند، تمام!
ايشان شخصيت- به اصطلاح- چندوجهي بود. از يك طرف تاريخ، از سويي فلسفه، از جهتي فقه و اصول همچنين كار روي متون ساير زبانها اعم از عربي، انگليسي و عربي در مقام مترجم، تدريس و... اين چندوجهي بودن چقدر در هر كدام از حوزههاي كاري ايشان پيدا بود؟
كارهاي ايشان در همه حوزههاي فعاليتشان تاثيرگذار بود. استاد زرياب از همان زماني كه در حوزه درس ميخواند به شهرت رسيد. ايشان از دانشهايي كه در ساير حوزهها اعم از فلسفه، كلام، تاريخ، فقه و... داشت در كارهاي ادبيشان هم استفاده ميكرد. به عقيده من، همه آثار ايشان واقعا خواندني و داراي مرتبهاي رفيع به لحاظ علمي و تحقيقي است. ميخواهم تاكيد كنم بر ترجمه «تاريخ ايرانيان و عربها» نوشته تئودور نولدكه. من فكر نميكنم اگر زرياب اين كتاب را ترجمه نميكرد، كس ديگري ميتوانست از پس ترجمه آن بربيايد. خوشبختانه فرهنگ ايران اين بخت را داشت كه نابغهاي چون نولدكه به سمت ايرانشناسي بيايد و دو شاهكار خود، يكي «حماسه ملي ايران» و ديگري «تاريخ ايرانيان و عربها» را بنويسد و بعد كسي مانند علامه زرياب آن را ترجمه كند. ترجمه دو كتاب «تاريخ فلسفه» و «لذات فلسفه» هر دو از ويل دورانت به قول بيهقي از لوني ديگر بود. در اين دو اثر به ويژه دومي ذوق ادبي او را هم ميتوان ديد. درباره اعتبار لذات فلسفه از قول دكتر فتحالله مجتبايي نقل ميكنند: پس از انتشار اين كتاب من كه ميدانستم، نثر انگليسي آن بسيار دشوار است به قصد نقد ترجمه زرياب شروع كردم به خواندن كتاب ولي هرچه جلوتر رفتم، ديدم اين منم كه بايد از اين ترجمه درس بگيرم.
كتاب «آيينه جام» زندهياد زرياب در مورد حافظ است. از نظر شما كه روي حافظ هم كار كردهايد، اين كتاب چقدر مهم است؟
نه، من تخصصي در حافظشناسي ندارم ولي به اين نابغه دوران سخت علاقهمندم. «آيينه جام» در سال 1368 چاپ شد. پرسش خيليها شايد اين باشد كه آيا حافظ واقعا بادهگسار بوده؟ نظرباز بوده و دل در گروي پريرويان داشته؟ آيا فقيه بوده؟ آيا عارف بوده؟ صوفي بوده؟ پارسا بوده؟ اهل مدرسه بوده؟ در كتاب «آيينه جام» دكتر زرياب با استناد به موارد مختلف معتقد است كه هيچ كدام از اين وصلهها به حافظ نميچسبد. حافظ در جايگاهي به مراتب رفيعتر از همه اينها تكيه زده بود و از بلنداي آن جايگاه به قيلوقالها مينگريست و نكته ديگري هم كه در مورد حافظ ميگويد و به گمانم خيلي مهم است، اين است كه ديوان حافظ را تجلي روح ايراني ميداند. علامه زرياب بر اين باور است كه يكي از ويژگيهاي منحصر به فرد حافظ بيرون آوردن لباس تقدس از تن بسياري از اصطلاحات و شخصيتهايي است كه پيش از او مقدس انگاشته ميشدهاند. حافظ لباس تقدس حقيقي را بر تن اصطلاحات و شخصيتهاي ديگري مانند رند و خراباتي ميكند كه اينها در قاموس او ويژگيهاي پيرمغان است.
در حالي كه در دوره او، رند بار معنايي بهنجار و پذيرفته شدهاي نزد عموم نداشته.
دقيقا. رند دربردارنده مفهوم مثبتي در عصر حافظ و قبل از آن نبوده. در عصر حافظ و دوران بعدي است كه ما ميبينيم، حافظ خود مترادف اصطلاح رند انگاشته ميشود. يكي از كارهاي باز مهم زرياب در اين كتاب اين است كه او انشاپردازي نميكند بلكه 112 بيت دشوار و بحثبرانگيز را از ديوان حافظ برميكشد و درباره آنها بحث ميكند. ابياتي كه براي شارحان و حافظشناسان واقعا مشكلساز بوده. براي هر كدام از آن ابيات يك تا 10 صفحه مينويسد. او گرههاي بسياري را در مورد بيتهاي بحثانگيز حافظ ميگشايد. كساني كه با ديوان حافظ كار ميكنند، ميدانند براي شرح شعر حافظ بايد از يك طرف فلسفه و كلام و فقه و تصوف را دانست و از ديگر طرف به زبان و ادبيات فارسي مسلط بود. همچنين بايد ادبيات عرب دانست. كسي مانند زرياب با آن شخصيت چندوجهي با معلومات گسترده و عميق ميتوانست چنين گرههايي را بگشايد.
روي شرح زندهياد زرياب بر آن 112 بيت، نظرات متعددي مطرح شد و بعضا انتقادهايي هم وجود داشت. مانند آنچه دكتر حميديان نوشت يا دكتر رواقي و ديگران. اين نقدها از نظر شما آيا وارد نبود؟
بله، در مورد آن 112 بيت، بحثهاي بسياري مطرح و نقدهايي نوشته شد. دكتر حميديان هم كار را ستودند و هم نقدهايي به آن وارد كردند؛ اما نقدي كه دكتر علي رواقي نوشت، متاسفانه مثل بسياري ديگر از نقدهايش، زبان گزندهاي داشت. ضمن اينكه از ياد نبريم، كتابي نقد ميشود كه ارزش نقد كردن داشته باشد.
شما روي محتواي نقد دكتر رواقي هم بحث داريد يا فقط مشكلتان با زباني است كه ايشان نقدشان را استوار كردند؟
من روي محتواي نقد ايشان بحثي ندارم. برخي نقدهاي ايشان وارد است و برخي ديگر نه، همانطور كه بخشي از انتقادات دكتر حميديان هم وارد است. من روي زبان نقد بحث دارم. طبعا كساني كه هم اكنون درباره حافظ پژوهش ميكنند، اصلا نميتوانند «آيينه جام» را ناديده بگيرند. كتاب دكتر زرياب وراي اين پذيرفتنها و نپذيرفتنهاست. او اولين كسي است كه آن ابيات مورد مناقشه را كالبدشكافي ميكند.
علامه زرياب درباره شاهنامه هم كار كردند هم تدريس كردهاند و هم درباره فردوسي نوشتهاند. شما به عنوان يك شاهنامهشناس، كار ايشان را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
دكتر زرياب يكي، دو ترم در پژوهشگاه علوم انساني شاهنامه درس ميدادند و علاقه عجيبي هم به شاهنامه داشتند. يادم هست كه هميشه يك بيت شاهنامه را كه در وصف فريدون است، زير لب زمزمه ميكردند:«جهان را چو باران به بايستگي/ روان را چو دانش به شايستگي». بسيار به اين بيت علاقهمند بودند. انگار اين بيت در وصف خود استاد هم بود. جايي در توصيف او نوشتم «زرياب بارانكردار». واقعا مثل باران ميباريد و به اطرافيانش سود ميرساند. درست مثل فريدون. اين بيت همان بيتي است كه ميگويند: حبيب يغمايي و محمدعلي فروغي مشغول انتخاب و تدوين گزيدهاي از شاهنامه بودند و چون به اين بيت رسيدند، فروغي آنقدر گريست كه ناچار كار تعطيل شد. دكتر زرياب يك مقاله اساسي هم درباره شاهنامه نوشت كه در كتابي به كوشش زندهياد شاهرخ مسكوب با عنوان «تن پهلوان و روان خردمند» به چاپ رسيد. آن كتاب حاوي مجموعه مقالاتي است درباره شاهنامه. مقاله استاد زرياب در مورد ديباچه شاهنامه است.
همان كه در آن موضوع مذهب فردوسي مطرح ميشود و محل بحث و مناقشه هم هست.
بله. نظري كه در آنجا زرياب براي اولين بار مطرح ميكند در مورد مذهب فردوسي است. محيططباطبايي نظر داده بود كه فردوسي شيعه زيدي است و حافظ شيراني بيشتر به تسنن فردوسي قائل بود. كسان ديگري مثل دكتر جلال خالقي و ديگران معتقدند، فردوسي شيعه دوازده امامي است. دكتر زرياب براي اولين بار در مقاله ياد شده با استناد به بيتهايي از ديباچه شاهنامه به اين نتيجه رسيد كه فردوسي بر مذهب اسماعيليه بوده است. نكته اساسي اين است كه اگر فردوسي آن طور كه علامه زرياب ميگويد بر مذهب اسماعيليه بوده، هيچوقت نميتوانسته در ديباچه شاهنامه نظر خود را ابراز كند، چون در آن زمان ابراز كردن عقيده اسماعيليه به مرگ صاحب آن عقيده ختم ميشد. دكتر زرياب هم براساس اشاراتي كه در ديباچه شاهنامه هست و مقايسه آنها با عقايد اسماعيليان به اين نتيجه رسيد. اخيرا يكي از استادان جوان در مقالهاي با استناد به برخي شواهد و قراين ديگر و استدلالهايي، نظر دكتر زرياب را تاييد كرد. اين نشان ميدهد كه مقاله دكتر زرياب همچنان محل بحث است. يعني ممكن است باز هم كسان ديگري بيايند، استدلال كنند و بخواهند رد كنند يا نپذيرند. مهم اين است كه اين مقاله حاوي يك نظر اساسي و پايهاي و بحثانگيز است. خيليها از من درباره مذهب فردوسي ميپرسند. به گمان من او بر مذهب شيعه بوده است ولي در اينكه اسماعيلي بوده يا شيعه دوازده امامي ترديد دارم. در آن زمان عناصر فرهنگ ايراني در مذهب اسماعيلي نفوذ كرده بود و در حقيقت اسماعيليه يك نهضت انقلابي و روشنفكري محسوب ميشد و شايد فردوسي شيفته فرهنگ ايراني نيز به محافل اسماعيليان نزديك شده بود. به نوشته خواجه نظامالملك در سياستنامه ابومنصور محمد بن عبدالرزاق سپهسالار خراسان و باني شاهنامه منثور ابومنصوري (منبع شاهنامه فردوسي) هم بر همين مذهب بود.
سخن آخر؟
تا فرهنگ ايراني هست، زرياب هم هست. او روي قلهاي صعود كرد كه هيچكس نتوانست بدان قله نزديك شود و در آينده هم شايد كس ديگري نتواند بدان قله برسد. زرياب زرِّ ناب بود و خالص و پاك، انساني به غايت شريف، خوشمشرب و دوست داشتني و فروتن و باز هم فروتن. زندهياد احمد تفضلي نقل ميكرد: يك روز به منزل زرياب رفتم و ديدم نوجواني ناشناس در منزل اوست. پرسيدم: كيست؟ زرياب گفت: پسر همسايه است، آمده اشكالات زبان انگليسياش را از من بپرسد. تفضلي به او ميگويد: استاد! شما وقتتان را بر سر كارهاي اساسي بگذاريد، بهتر نيست؟! زرياب پاسخ ميدهد: چه كنم كه به هيچكس «نه» نميتوانم بگويم. روانش به مينو باد.
يك روز جرات كرديم و پرسيديم چرا تعداد تاليفهايشان زياد نيست. گفتند: «شما كتابخانه كنگره امريكا را ديدهايد؟ چندين طبقه دارد در مساحتي وسيع باچندين ميليون جلد كتاب در قفسهها. حا لا شما فرض كنيد من هم يك جلد كتابم را لابهلاي اين ميليونها كتاب چپاندم. چه خواهد شد؟»