در هفته پيش رو، به 20 مرداد ميرسيم و اين يعني صد سال از تاريخ 20 مرداد 1298 ميگذرد. بايد به اين مدرنيته جا شده در تلفنهاي همراهمان، به اين كتابخانههاي مجازي و به اين پي.دي.افهاي هزار صفحهاي كه به سرعت نور احضار ميشوند گفت كه همين پيش پاي شما، همين صد سال قبل، كسي در اين سرزمين به دنيا آمد كه يك دايرهالمعارف سيار بود. صحبت از عباس زرياب خويي است كه محمدابراهيم باستاني پاريزي، استاد بزرگ تاريخ معاصر و همكار او در گروه تاريخ دانشگاه تهران دربارهاش مينويسد: «چنان مينمايد كه وديعه خداوندي مثل بارقه صاعقه هر چند گاه يكبار از آسمان فرود ميآيد و در افق خاموش دهكده يا روستايي در جان يكي از ابناءِ آن نزول ميكند و ميبالد تا پس از حياتِ آن مرد، از جاي ديگر سر به در آرد. همين بخشش و موهبت خدايي است كه در كوره شهر خوي، در دلِ فرزندِ يك كاسب و دكاندارِ كمسرمايه، شوق و شوري پديد ميآورد كه روزي دهشاهي پولِ توجيبي خود را كه بايد صرف خريد نخود كشمش كند به كرايه كردن كتاب از كتابفروش خُرده پاي محل ميپردازد و تنها اشكال آن كتابفروشِ خُرده پا آن است كه براي اجاره دادن كتاب به اين مشتري خُردسال، كتاب به اندازه كافي ندارد.». صدسالگي دانشمندي كه 25 سال است تاريخ ايران دلتنگ اوست، بهانهاي شد تا به مرور زندگي و شخصيت او از زبان ديگر بزرگان معاصر بپردازيم و از شما چه پنهان، دريابيم اين نكته كه او مورد اعتماد و حمايت سيد حسن تقيزاده (از رهبران مشروطه و از تاريخسازترين رجال سياسي ايران) بود در لابهلاي ديگر اتفاقات زندگي او، عجيب گم ميشود.
آنچه ميخوانيد گزارشي است از نظرات تني چند از اهالي فرهنگ درباره زندهياد زرياب كه از كتاب «شط شيرين پرشوكت» و گزارش «شب عباس زرياب خويي» كه از سوي فصلنامه بخارا برگزار شد، برگرفته شده است.
گنجي كه كشف شد
محمدعلي موحد، تاريخنگار و حقوقدان و عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب پارسي ميگويد: «درباره زرياب گفتهاند كه تقيزاده او را كشف كرد و اين البته درست است. زرياب گنجي بود كه تقيزاده او را كشف و به هنينگ معرفياش كرد و وسايل اعزام او را براي تحصيل به آلمان فراهم آورد. اينها همه درست، اما نگفتهاند كه اين گنج چگونه گرد آمده بود. چگونه يك طلبه كه وقتي خوي را ترك ميكرد و فقط امتحان سيكل اول متوسطه را گذرانده بود، پس از پنج سال تحصيل در قم آن برجستگي و درخشندگي را پيدا كرده بود كه نظر تقيزاده مشكلپسند را به خود جلب كرد. نقش شريعت سنگلجي در تحول فكري و بيداري ذهني زرياب تا اندازهاي مغفول مانده است. زرياب و دوست همحجره او اشراقي، هر دو سخت تحتتاثير شريعت سنگلجي بودند و برخلاف طلبههاي ديگر كه به مباحثه در محدوده متون درسي معين اكتفا ميكردند، حرص و ولع شديدي به مطالعات در زمينههاي خارج نشان ميدادند. علماي ما معمولا مطالعاتشان عميق ولي محدود بود».
مگر اين مملكت چند زرياب داشت؟
دكتر محمدرضا شفيعيكدكني گويا حق مطلب را درمورد عباس زرياب خويي در چند سطر ادا كرده است. او ميگويد: «با اينكه تاليفات و ترجمهها و مقالات زرياب، در حد چشمگيري است و او را در صدر پديدآورندگان فرهنگ ايراني در عصر ما قرار ميدهد، ولي باز هم ميتوانم با اطمينان بگويم كه دانستهها و خواندهها و انديشيدههاي او، چندين برابر آن چيزي است كه از او به عنوان ميراث مكتوب باقي ميماند. از اين بابت نيز مرگ او، غبن بزرگي است براي فرهنگ ايراني و دريغي ديگر كه چرا بيشتر از اين ننوشت يا دردناكتر اينكه بگويم با كارهاي گلي، كه پيرانهسر -براي گذران زندگي روزمرهاش بر دوش او گذاشتند- نگذاشتند كه آنچه را دلش ميخواست بنويسد، آخر مگر اين مملكت چند «زرياب» داشت؟»
مشرف بر فرهنگ و مدنيت ايراني
علي دهباشي ادبپژوه و سردبير نشريه بخارا، او را منحصربهفرد توصيف ميكند: «زرياب در شرايط فرهنگي عصر ما، شايد، والاترين مصداق كلمه «حكيم» بود يعني فرزانهاي كه بسيار خوانده است و بسيار آموخته و بسيار انديشيده و از انبوه خواندهها و دانستههاي خويش، منظومهاي عقلاني براي تبيين جهان و فرهنگ ملي خويش تدارك ديده و براساس اين منظومه عقلاني و فرهنگي است كه نگران پيرامون خويش است. به راستي ديگر، در كجاي ايران بايد جست مردي را كه بتواند «شفاء» و «اشارات» ابنسينا و «اسفار» صدرالمتالهين و «شاهنامه فردوسي» و «صيدنه» ابوريحان بيروني و «ديوان خاقاني» و فلسفه تاريخ ايران و تاريخ فلسفه ايران را در عاليترين سطوح ممكن تدريس و تحقيق كند و آنگاه كه درباره گوته، شيلر، كانت، هگل، صادق هدايت و مهدي اخوان ثالث سخن ميگويد سخنش از ژرفترين سخنها باشد؟»
مترجمي كه حق مولف را ادا ميكرد
كامران فاني ديگر عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي نقش او را در فلسفهدوستي جامعه ايراني بسيار پررنگ ارزيابي ميكند: «آقاي زرياب وقتي ميخواست براي ادامه درسهايش به آلمان برود، دو قرارداد با انتشارات فرانكلين بست تا كمك خرجي باشد براي اقامت ايشان در آلمان. آن دو كتاب هم ترجمه «تاريخ فلسفه» و «لذات فلسفه» از ويل دورانت بود و ميدانيد هر دو كتاب از پرفروشترين كتابهاي فلسفهاند. شايد تاريخ فلسفه به چاپ سي و سي و پنجم رسيده باشد. لذات فلسفه نيز به همين ترتيب. ويل دورانت قلم بسيار شيرين و شيوايي داشت، طنز دلپذيري داشت و آقاي زرياب اين را در ترجمههايش به خوبي منعكس كرده است. زرياب در ۱۳۵۴ يا ۵۵ بود كه به آلمان رفت و اين كتابها را در آنجا ترجمه كرد و به تهران فرستاد. «تاريخ فلسفه» ويلدورانت در كنار «سير حكمت در اروپا» دو كتاب فلسفي هستند كه بيشترين چاپ را داشتند و به نظر من بيشترين افراد را شيفته فلسفه كردند.»
آموزگار پژوهندگان
ميلاد عظيمي عضو هيات علمي دانشگاه تهران به عنوان فرد جوانتري كه حضور استاد را درك نكرده است، چنين واقعيتي از او را برايمان مرور ميكند: «امروزهروز، به بركت فناوري، دسترسي جويندگان به اطلاعات علمي بسيار آسان شده است. انبوهي نرمافزار و سايت در دسترس است كه در طرفهالعيني در هزاران منبع و ماخذ تاريخ و فرهنگ ايران و اسلام جستوجو ميكنند و آنچه را قدما به زمانهاي دراز و زحمات تابسوز ميجستند و مييافتند، به سادگي و آساني پيش چشم پژوهنده ميآورند؛ لذا اگر يك روز گردآوري اطلاعات كار اصلي يا دست كم يكي از كارهاي اساسي و اصلي محققان بود، در روزگار ما كار اصلي پژوهنده بررسي و نقد و تحليل و اجتهاد در اين انبوه اطلاعاتي است كه اكنون در دستِ همگان هست و درست در اينجاست كه آثار زرياب و ممارست و دقت در نوشتههاي او به كار ميآيد و ميتواند آموزگار پژوهندگان باشد ... تقيزاده كه در سال ۱۳۲۶ وكيل مجلس شده بود؛ در كتابخانه با زرياب آشنا ميشود. به قول خودش زرياب را كشف ميكند. هميشه ميگفت: «درآن كتابخانه يك نفر بود كه دانا بود و ميشد از او استفاده كرد و آن زرياب بود.» از جمله اين قضيه را تعريف ميكرد كه؛ روزي در كتابخانه به آقاي ناصر شريفي كتابدار آنجا و فرزند رييس وقت گفتم لطفا بروكلمان را بياوريد ببينم. او رفت بروكهاس را آورد. دريافتم كه كتاب نميشناسد. پس گفتم به آقاي خويي بگوييد كتاب را بياورد. زرياب بيدرنگ آورد. تقيزاده خود عالم كتابشناس بود زيرا در طول اقامت دراز در اروپا فرصت يافته بود اغلب كتابهاي اساسي رشته شرقشناسي اسلامي و ايراني را ببيند و در آنها بنگرد. ميدانيم حتي «كتابشناسي ايران» را با كمك ليتن آلماني تهيه و چاپ كرد. جز اين چند برگهدان بزرگ از نام كتابها گردآوري كرده بود كه به چاپ برساند. نگاهي به منابع كتابهاي گاهشماري در ايران باستان و ماني و دين او و ديگر تحقيقاتش از جمله سرگذشت فردوسي مويد اين ادعا تواند بود.»
فروتن و صبور و دلنشين
آيا تصور ميكنيد اين اديبي كه همه عمر در خدمت فرهنگ و زبان و ادب فارسي بود به خودش غره بود؟ خاطرهاي از ايرج افشار، پژوهشگر تاريخ و فرهنگ ايران را بازخواني كنيم كه ميگويد: «بشنويد از آنچه به هنگام كنگره باستانشناسي در مونيخ ميانمان رفت و سخني با تواضع و دور از خودبيني گفت. آن صحنه به مناسبت آن پيش آمد كه شهردار آن شهر دلربا برنامه موسيقي كلاسيك ترتيب داده بود. ميبايست لباس شبانهپسند پوشيد و به يكي از تالارهاي بزرگ و زيباي شهر رفت. غروب با زرياب و باستاني و اقتداري و يكي دو تن ديگر از ايرانيان در حاشيه خيابان قدم ميزديم. صحبت از «برنامه» شب شد. من گفتم نه لباس مناسب شب دارم نه قابليت شنيدن ساعتي موسيقي عالي فرنگي. چيزي از آن نميدانم و درنمييابم. يكي دو تن از همراهان گفتند خلاف ادب است. بايد رفت. مصرّ بودند كه جملگي برويم. زرياب با همان حوصله خدادادي و تيزبيني فطري جانب مرا گرفت. گفت بهتر است به گوشهاي برويم و بنشينيم و حرفهاي خودمان را كه دلپذيرترمان است بزنيم. فهم موسيقي فرنگي مقدماتي لازم دارد كه در امثال ما نيست.»
عباس زرياب خويي در يكي از متلاطمترين دوران تاريخ ايران به دنيا آمده بود. روسها براي از بين بردن نهضت مشروطيت به ايران آمده بودند و عباس از همان نخستين سالهاي زندگي دريافته بود در سرزميني غني زندگي ميكند كه چشمها در پي آن است، اما او معناي دارايي را بسيار گرانبهاتر از قيمت بشكههاي نفت و ... دريافته بود، اين شد كه براي ادامه دادن تحصيل به قم رفت. در زندگي او هم مهاجرت به چشم ميخورد، هم تبعيد. آنچه ما به عنوان مسافرت ميشناسيم براي عباس زرياب خويي هميشه با نوعي فكر و فلسفه همراه بوده و تا برايش يك جاده طويل از دليل نميديده چمدان نميبسته، چراكه عاشق ايران بوده است. مردي كه هم در حوزه علميه قم تحصيل كرده بود و هم در دانشگاه كاليفرنيا و هم در دانشگاه يوهانس گوتنبرگ، چگونه ممكن بود خود را به تفكر و فلسفهاي محدود كند؟ او در دورهاي مدير كتابخانه مجلس سنا بود و از همجواران كاغذياش آموخته بود هر چه بيشتر بداني، كمتر به چيزي مطمئن خواهي بود. مدخلنويسي براي دايرهالمعارف فارسي، دايرهالمعارف بزرگ اسلامي و دانشنامه جهان اسلام همان كار ماندگاري نيست كه امروز بهانهاي باشد براي گراميداشت تولد صدسالگياش، بلكه يك عمر استمرار او براي دانستن و ياد دادن است كه باعث ميشود بيش از 25 سال كه از رفتن او ميگذرد يادش را زنده كنيم.
روانش شاد باد.