فریدون جنیدی
در این یادداشت یکی از نکتههای «ویرایش شاهنامه»، بررسی میشود که وابسته به سنجه «آگاهیهای همگانی برای ویرایش شاهنامه» از «سخنان افزوده بدان» پس از «فردوسی» است.
در آغاز باید گفته شود که کهنترین نمونه «شاهنامه» که کامل است در سال 675 هجری قمری (275 سال پس از پایان کار «فردوسی» بزرگ) نسخهبرداری شده که به نسخه «لندن» نامبردار است و در شاهنامه چاپ «مسکو» به کار پژوهشگران «فرهنگستان شوروی آن روزگار» و پسان (بعدا) به کار «بنیاد شاهنامه» و «مهدی قریب» آمد. نمونه دیگری از «شاهنامه» که ناقص است با نام نسخه «فلورانس» در سال 614 (214 سال پس از پایان سرایش آن نامه گرامی) نوشته شده است که در «شاهنامه فردوسی» به کوشش «جلال خالقی مطلق» نسخه بنیادین است. اما در ویرایش نگارنده این یادداشت، تنها نگرش به نسخهها به کار نیامد که این اندازه از زمان «فردوسی بزرگ» دور هستند و طبیعتا از دستبرد روزگار برکنار نبودهاند.
در کتابی با نام «پیشگفتار بر ویرایش شاهنامه فردوسی» که همراه دوره 5 جلدی «شاهنامه فردوسی» ویرایش نگارنده (برای نخستین بار در سال 1387) چاپ شد و (در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران در سال 1388) به دست «ایرانیان» رسید، به سنجههای گونهگونی پرداخته شد که برای «ویرایش شاهنامه» نیاز است و بدین ترتیب، «شاهنامه» تنها به گونه «ماشینی» و به گونه «شیوهنامههای بنا نهاده شده در غرب» و به شیوه «ویرایش دیگر متون فارسی» بررسی نشد. چرایی و چگونگی این که باید در «ویرایش شاهنامه» چنین نگرشی داشت و برخی نکات که بهظاهر در «ادب فارسی» و شعر دیگر سرایندگان روا است و از دیدگاه «دستوری» و «آرایههای ادبی» (بلاغی) و «روایت» و «حماسهسرایی» و ... گواهی (شاهد) دارد، اما در «شاهنامه» درست نیست، در آن «پیشگفتار» و در گفتارهای این نگارنده آمده است که خوانندگان را بدانها رهنمون میشوم. در این جا به آوردن یک نکته بسنده میکنم: در افزودهها، بهويژه آنجا که سخن از فرستادن مال و خواسته و گوهر و زر و سيم از سوي سردار يا پادشاهي ميرود، شايد بيش از يکسدبار از گوهر ناپسود نيز ياد شده است:
ازآن پس همه خواسته هر چه بود// ز دینار و از گوهر ناپسود (داستان بدرود کیخسرو از بزرگان)
از آنجایگه خواسته هر چه بود// ز دینار و از گوهر ناپسود (رزم کیخسرو و شاه مکران)
ز دینار و از گوهر ناپسود // ز تخت و ز گستردنی هر چه بود (پادشاهی بهمن)
طرایف بچین اندرون هرچه بود// ز دینار و از گوهر ناپسود (شبیخون افراسیاب بر ایرانسپاه)
پيدا است که افزاينده يا افزايندگان اين لت (مصراع) را از روي هم نوشتهاند، و در همة افزودههاي شاهنامه چنين آمده است.گوهر ناپسود، سنگ کاني (معدنی) است که گوهر را از آن برميآورند، و آنرا بهايي چندان نيست، زيرا که شايد از آن سنگ، گوهري پربها بدست نيايد.چون سنگ را تراش دهند، و روشن شود که گوهري شايسته در ميانة رگههاي آن هست، آنگاه با چرخ ديگري گوهر را تراش ويژه ميدهند، به اندازة دلخواه، چنانکه بر روي زروسيم جاي گيرد، و آن گاه است که گوهر، ارزش پيدا ميکند!
اما افزايندگان که بيگمان بيشترين کاربرد، از اين واژة نادرخور را در شاهنامه روان ساختهاند، واژه را از روي داستاني از شاهنامه برگرفتهاند، آنجا که توس و گيو، دختري زيبا (مادر سياوخش) را در بيابان ميبينند و هر يک را آرزوي او در دل برميخيزد و چون بدانجا ميکشد «که اين را، همي، سر ببايد بريد»، با پند يکي از همراهان او را بنزد کاووس ميبرند، تا او در آن کار داوري کند، و کاووس خود، دل بدو ميبازد، و دختر نيز کاووس را از ميان گردنکشان ميپذيرد، و چون وي را بمشکوي (حرمسرا) شاه ميبرند:دگر ایزدی هر چه بایست بود// یکی گوهری سرخ بد، ناپسود
گوهر سرخ دست نخوردة ايزدي که دختران دارند... و اين، تنها گوهريست که ناپسودة آن براي خواهان (=خواستار، خواستگار) با ارزشتر است... و افزايندگانِ خامانديش اين سخن را چنانکه پيشتر گفته شد، بيش از يکسد بار دربارة گوهري بکار بردهاند، که «پسودة» آن باارزش است!!
يکبار ديگر در شاهنامه، گوهر ناپسود در جاي خود بکار رفته است در داستان فرستادن قيصر دُرج دربسته به نزد کسری و پي بردن بدان از سوي بزرگمهر:
یکی سُفته و دیگری نیمسُفت// یکی آن که آهن ندیده است جُفت
سه گوهر بدان پرده اندر نهفت// چنان هم که دانای ایران بگفت
نخستین ز گوهر یکی سُفته بود // یکی نیمسفته دگر ناپسود
از اين دو سخن آشکار ميشود که گوهري را که هنوز نسُفتهاند، مته و آهن و چرخ و پيراستن به خود نديده است و چنانکه پيدا است در اين گفتار نيز، گوهر ناپسودة دختران در پرده آمده است.
سعدي نيز در گفتاري که به زناشويي مردي پير با دختري جوان پرداخته است در پرده ميگويد:
«تو را که دست بلرزد، گُهر چه داني سُفت؟»
بنیاد نیشابور- امرداد 1398