ای هوس خامِ تبهکار من!
محمد حسن صادقی
با همه حسّ بساواییام
در هوس ساحل هاواییام
ای دوسهتا قاره ز ما دورتر
ساحل تو از همه مشهورتر
کاش بدهکاری ما کم شود
پول بلیط تو فراهم شود
کاش که تو ساحل ما میشدی!
هدیه ایرانسل ما میشدی!
هرکه به دیدار تو نائل شود
هوش و حواسش همه زائل شود
دوست، مرا پول کمی قرض داد
بانک به من مختصری ارز! داد
خرج تو دیدم، سرم آتش گرفت
سکته زدم، حال مرا غش گرفت
قیمت تو، قیمت جان من است
«کن-سولوقون» حدّ توان من است
من که نبینم سفرت را به خواب
عکس تو را لایک کنم بیحساب
نذر تو کردم همهشب در حرم
تا که ز خیر سفرت بگذرم
ای هوس خامِ تبهکار من!
گند زدی باز به افکار من!
خبر خبر! چه خبر؟
(برای پنجشنبه گذشته که «روز خبرنگار» بود)
راشد انصاری
خبر خبر! شده روز خبرنگار مگر؟
رسیده نوبت این قشرِ وامدار مگر؟!
گرفتهاند حقوق ادارهکار مگر؟
بن و اضافهحقوقی و زهرِ مار مگر؟!
خداکند که یکی هم به دادشان برسد
«خدا کند که فقط زود آن زمان برسد»
خبر خبر! چه خبر؟ غیر محنت و سختی
نفس کشیدنِ مردم به زور و بدبختی
چه خوب شد که ندید این عذاب را «تختی»
کجاست آن که به دادِ دلم رسد لَختی
اگرچه شهره شهریم در خبر چیدن
ولیک عادتمان نیست پاچهخاریدن!
خبرنگار فقط ژست برتری دارد
همیشه حال و هوای کنشگری دارد
سری به کار مقامات کشوری دارد
ولی ز سفرهِشان سهم کمتری دارد!
دلم گرفته ولی خنده بر لبم جاریست
برای شاعرِ طناز، خنده اجباریست
خبر خبر! چه خبر؟ غیرِ گریه و زاری
رقیب میزند از پشت، خنجری کاری
گرفته پاچه ما را سگِ بدهکاری
به روی لب نشود رودِ خندهای جاری
زمانه کرده دهان من و تو را سرویس
خدای کرده رهامان، پناه بر... (استغفرالله!)
خبرنگار که از حالمان خبر دارد
دعای بیوهزنی رویمان اثر دارد
زبان سبز و سرِ سرخمان خطر دارد!
خوشا به حال مدیری که صد هنر دارد
اگر که مرد خدایید ادعا نکنید
برای مردم ایران فقط دعا نکنید!
خبر خبر! چه خبر؟ غیر فقر و بیکاری
بگو به من که از این خوبتر خبر داری؟!
(یه عده خون به جگر، خسته از گرفتاری
یه عده با ژنِ عالی، به ریشِ ما... آری!)
همیشه دیدنِ رنج و ستم که آسان نیست
دریغ خوردنِ نان از قلم که آسان نیست
کمی به داد دلِ مردمانِ ما برسید
فقط نه اینکه به فامیل و آشنا برسید!
به دردهای جدامانده از دوا برسید
به وضع مجلسِ قانونی و قضا برسید
اگرچه از همهچیزِ شما خبر داریم
برای گفتنِ حق، باز دردسر داریم
همیشه جیب من و دوستان من خالیست
کبوترِ هنر اینجا اسیر بیبالیست
نگو که شاعر طناز! وقت خوشحالیست
که حال مختلسان چون گذشتهها عالیست
کمی به خالوی طنازِ خویش جا بدهید!
به نصف هیکل او لااقل فضا بدهید!
خبرنگار که خیری ندیده از ارشاد!
تمام دلخوشیاش بوده ۱۷ مرداد
به روی سنگ مزارش نوشته «وافریاد!»
که بوده است بدهکاریاش فلان اعداد
برای شادی روحش به اَحسنالحسنات
علیالخصوص بخوان حمد و سوره و صلوات!
...