خفگي هنر در ابتذال واقعيت
كامل حسيني
كاركرد مثبت هنر در فلسفه نيچه اين گونه بيان ميشود:«اگر هنر نبود از واقعيت خفه ميشديم.» اما گاهي اين جهان واقعيت است كه هنر را نيز در خود خفه ميكند زيرا زندگي شخصي قهرمان اصلي آنقدر متعفن است كه حتي هنرش نيز در از بين بردن تعفن واقعيت ناتوان ميشود؛ اينجاست كه فاجعه ديگر تداوم مييابد. براي نمونه از اين چشمانداز درباره پيوند واقعيت و هنر ميتوان به فضاي روحي سالوادور در فيلم «رنج و افتخار» واپسين ساخته پدرو آلمودوار بنگريم. با گذشت چند سكانس از آغاز و با حذف نمايش سالهاي مياني و شهرت، مردي را غوطهور در يك جهان واقعي ميبينيم كه در آن كشكمش ميان فرد و جهان واقعي آغاز، سپس سكانسهاي ديگري همچنان بُرش ميخورند به جهان كودكي سالوادور. در حقيقت روايت آلمودوار با آفرينش ميزانسني متاثر از فضاي آثار نقاشي و تركيببندي رنگهاي گوناگون در ساختار قابها همچنين طرح مسائل مهمي چون عشق و ماهيت زندگي از لابهلاي ديالوگها؛ معنا و تمهاي مختلفي را به هر دو پيرنگ اصلي و فرعي بخشيده است. اينچنين است كه در بافت روايت، معلول يعني تعفن جهان واقعيت و به تبع آن تعفن هنر نيز از طريق علتهاي گوناگون و پراكندهاي به تصوير كشيده شدهاند كه بسته به جهانبيني افراد ممكن است به طرز گوناگوني معنا شوند. البته با پيشروي روايت، كاربرد روايي علتهاي اين معلول تا حدودي در ميانه روايت و نزديك پايان روايت براي تماشاگر رو ميشوند؛ علتهايي مانند كهنسالي و مشكلات جسمي، زنده شدن خاطرات تلخ ناسازگاري با مادر و بيوفايي هر چند اندك در برابر وصيت و برخي ديگر از انتظاراتش سپس شوك درگذشت مادر. البته اين وضعيت، تمام ماجراي تعفن و سرخوردگي جهان شخصيت اصلي نيست بلكه علتهاي مهم ديگري به طور پنهان و شايد ناخودآگاه در جهت بسط اين معلول و نمايش ويژگيهاي شخصيت سرخورده سالوادور حضور دارند. به ياد بياوريم كه چگونه باتلاق فساد و مصرف مخدر به عنوان دو نماد و موتيف فرمال و كاربردي دال بر واكنش سست و پوچ برخي انسانهاي مشهور به تصوير درميآيند و چهره هنر زير چكمه واقعيت زشتي در گذشته در حال خفه شدن است و هنر تنها سيماي يك نوستالژي مُسكن در ذهن و روان آنها دارد و بس. پايان روايت هم از اين نظر است كه سالوادور خط آغاز و بسته داستانش را از ميانه ساخت فيلمي نو به هم گره ميزند.