خاطر مبارك آسوده باشد
مرتضي ميرحسيني
يك: رضاشاه در نيمههاي دوران سلطنت خود از انگليسيها فاصله گرفت و به فكر ارتباط با يكي ديگر از قدرتهاي جهاني افتاد. چند گزينه اصلي پيش روي او ديده ميشد كه در ميان آنها سه دولت فرانسه و امريكا و آلمان جذابتر از گزينههاي ديگر به نظر ميرسيدند. اما فرانسويها خودشان را در سوريه و لبنان درگير كرده بودند و تمايلي هم به رخنه در ايران كه از نظر آنها حوزه نفوذ انگليس محسوب ميشد نداشتند. دولت ايالات متحده هم در آن مقطع سياست انزواطلبي و بيطرفي را پيش گرفته بود و آشكارا از هر كشمكش و رقابتي كه خارج از امريكا جريان داشت فاصله ميگرفت. اما آلمان، هم رقيب انگليس بود و هم از نظر حكومت و افكار عمومي ايران يك دولت استعمارگر تلقي نميشد.
خيليها در كشور ما پيشرفتهاي صنعتي و رشد اقتصادي آلمانيها را مياستودند و از ايجاد روابط دوستانه با اين كشور اروپايي استقبال ميكردند. اما نزديكي به آلمان و گسترش ارتباط با اين كشور، خشم و نگراني انگليس و نيز شوروي را برانگيخت. چندي بعد هم كه آتش جنگ دوم جهاني شعله كشيد و رقابت آلمان و انگليس به دشمني تبديل شد، اين خشم و نگراني افزايش يافت. يورش نازيها به قلمرو شوروي هم ماجرا را از آنچه بود پيچيدهتر كرد و خواهناخواه ايران را هم به بازي خونين ابرقدرتها كشاند.
متفقين به بهانه حضور آلمانيها در ايران گويا بدون اخطار قبلي در نخستين ساعات سوم شهريور 1320 از شمال و جنوب به كشور ما هجوم آوردند و نيروهاي مسلح ما را تسليم و كشورمان را هم اشغال كردند. چنان كه ميدانيد رضاشاه به اجبار از سلطنت كنارهگيري كرد و با اشاره و اجازه اشغالگران، جاي خود را به پسر و وليعهدش محمدرضا سپرد.
دو: سفير آن زمان انگليس در ايران گفته بود: «ايرانيان از ما انتظار دارند كه براي جبران هجوم به كشورشان، دستكم آنان را از خودكامگي شاه نجات دهيم.» اما گويا خود رضاشاه هرگز احتمال حمله متفقين به مرزهاي ايران را جدي نميگرفت و خطري را كه رفتهرفته تشديد ميشد به درستي نميديد. به قول زرينكوب ناتواني رضاشاه در تحمل عقايد مخالف و نيز اعتماد مفرط او بر فهم و درايت شخصي «كه از جانب متملقان به او القا شده بود»، در اواخر سلطنت او را تنها و از فوايد راهنماييهاي عاقلانه و دلسوزانه رجال مجرب عصر بينصيب گذاشته بود.
در آن برهه حساس «جز متملقان، دروغگويان و منفعتجويان كه او را از حقايق احوال دنيا بيخبر ميگذاشتند و از تامل در احوال ملك و شناخت عالم محروم مينهادند» كسي نزديك او وجود نداشت.
گفتهاند بعدها خود رضاشاه به اين واقعيت اذعان كرد كه آن روزها فقط مشتي چاپلوس بيخاصيت دورش را گرفته بودند و با عبارات تملقآميزي مثل «خاطر مبارك آسوده باشد» او را فريب ميدادند.
او شانزده سال فرمانرواي ايران بود و البته پيش از آن نيز مدتي در جايگاه نخستوزيري و «بدون تاج و تخت» بر ايران حكومت ميكرد. بعد از كنارهگيري از سلطنت، سه سال بيشتر عمر نكرد و مرداد ماه سال 1323 در ژوهانسبورگ آفريقاي جنوبي از دنيا رفت.