کودتا به یاری بیگانگان
فریدون جنیدی
«ساسانیان» در دیگرنمایی و وارونهنماییِ تاریخ و رویدادهای روزگار بسیار کوشش کردند؛ سرِ مایه آنان «اردشیرِ بابکان» است که بزرگترین ستم بر «شاهنامه» و «تاریخ ایران» از سوی او رفت بدانگاه که زنجیره شاهنشاهان «اشکانی» و زمان دراز فرمانروایی آنان را از «شاهنامه» فروافکند. در این باره در آینده سخن خواهم گفت. دیگرنماییهای «شاپور» و «اورمزد» پسر و نوه «اردشیر» ادامه یافت. سپس «کارنامه اردشیر بابکان» نوشته شد که سراسر دروغ و فریب است؛ دفتری در 60 رویه به اندازه وزیری که کمترین بندی از آن هست که نتوان بر آن انگشت نهادن و چون چنین کار در خور و اندازه این گفتار نیست، آن را در هنگامی دیگر و کتابی جدا گزارش میکنم. برخی از نشانههای دیگرنماییها و فریبهای «ساسانیان» در بررسی این رویدادها برجای مانده: کشتارهای «کرتیر»، ....، کشتن «سوفزای» پهلوان «ایران»، کشتارِ ددمنشانه «مزدک» و «مزدکیان» به دست «کسری» (که انوشیروان دادگر میخوانندش!)، شکنجه و کشتن «بزرگمهر» دانای «ایران» به دست همین شاه ستمکاره خودپرست و دروغزن و ... .
در زمان «هرمز ساسانی»، «بهرام پور گشسپ» پهلوان آزاده «ایرانی» به یاری سپاه «ایران» آمد و با پهلوانیهایش سپاهیان دشمن بیگانه را به گریز واداشت... اما «ساسانیان» در تاریخ دست بردند و وی را مردی زشترو و زشتخو نشان دادند؛ روزگار چهره راستین این پهلوان را در همان «خداینامه» یا «شاهنامه» دستکاری شده از زمان «ساسانیان» به ما نشان داده. برای آگاهی بیشتر، خوانندگان میتوانند به کتاب نگارنده با نام «پیشگفتاری بر ویرایش شاهنامه فردوسی» بنگرند. کوتاه سخن آن که «بهرام پور گشسپ» نه زیردستانش را به خشم میزد و نه دور از مردانگی و هوش و خرد بود، پهلوانی بزرگ بود و نژادش به «میلاد» پهلوان «ایران باستان» پیوسته بود و همه در آن زمان از وی و نژاد وی به نیکی یاد کردهاند، اما افزایندگان زمان «هرمز» یا «پرویز» دست به «شاهنامه» بردهاند و او را ناشناس نمایاندهاند و دبیران مزدور زمان «ساسانی» مردی و مردانگی و هوشیاری «بهرام» پهلوان «ایران» را زیر پردهای از تباهکاریهای «هرمز» و «پرویز» پوشاندند.
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
«خسرو پرویز ساسانی» به همراهی خالان (داییهای) خویش به دربار یورش برد و به یاری آنان، پدر را کشت و به سوی «روم» گریخت. زیرا از نبرد با «بهرام پورگشسپ» پهلوان بزرگ «ایران» بیم داشت که او را تاریخنویسان «ساسانی» با نام «بهرام چوبینه» معرفیکردهاند. «پرویز» به «روم» گریخت تا از دشمن همواره «ایران» برای نبرد با «بهرام» یاری بگیرد و این پهلوان را شکست دهد که بزرگان «ایران» پس از مرگ «هرمز» و گریز «خسروپرویز» به پادشاهی برگزیده بودندش.
با چنین کار که گونهای «کودتا» به شمار میرود، آن مرد بزرگ را که با یک یورش نیزه سپاهِ 300 هزار نفری دشمنان «شرقی» را شکست داده بود، در «آسیای مرکزی» به گونهای سخت ناجوانمردانه کشتند (ترور کردند) و راه برای خوشگذرانیهای «خسرو پرویز» با مشکوی (حرمسرای) دوازدههزار همسری باز شد تا آن که او را نیز همراهان پسرش (شیروی) به زندان افکندند و کشتند (کودتا اندر کودتا)... ؛ با این داستان روشن میشود که پناه بردن به بیگانگان برای کودتا در برابر نیروهای ملی پایان امیدبخشی ندارد.