جادوي كوه*
محسن آزموده
نگارنده كوهنورد حرفهاي نيست، اي بسا نزد اهل بخيه كوهنورد هم محسوب نشود، يك طبيعتگرد «آماتور» كه از روزگار جواني تا هماكنون هر از گاهي به لطف دوستان از برخي فرصتها استفاده كرده و با حمايت و هدايت آنها به دل كوه و جنگل زده تا لختي از شهر و شلوغياش فاصله بگيرد و خودش را در سادگي عميقا پيچيده طبيعت بكر و دستنخورده نه فراموش كه بازيابد. در اين ميان گاهي هم به كمك رفقا از بلنداي كوهي بالا ميروم و از فراز آن، پاييندست و چشماندازهايي وسيعتر را مينگرم. معمولا هم با اين پرسش آشناياني كه علاقهاي به كوهنوردي و طبيعتگردي اينچنيني ندارند، مواجه ميشوم كه «فلسفه كوهنوردي چيست؟ اين همه بالا ميري كه باز بياي پايين؟ خب الان پاييني ديگه!» انگار اين پرسشگران عزيز، ماهيت سيسيفوسوار زندگي بشري را فراموش كردهاند و در نظر نميگيرند كه اصولا بيشتر ما انسانها، به خصوص در متن زندگي روزمره، در حال تكراري مشابه هستيم، هر روز محكوم به آنكه سنگي را كه بر پشت داريم تا نزديكي قله ببريم و در نهايت روز، شاهد فرو غلتيدن آن به حضيض دره باشيم و باز فردا روز از نو و روزي از نو. گيرم كوهنوردان آگاهانه و ارادي به چنين سرنوشت محتومي تن در ميدهند.
اما كوهپيمايي فراتر از اين، نوعي خلوتگزيني با خود، فرصتي براي تامل و تفكر در سكوت، قدم زدن صبورانه و آهسته در «ارتفاع فروتني» و كم كردن فاصله با آسمان نيز است. انگار كوه با عظمت و هيبت پرشكوهش نقطه تلاقي زمين و آسمان است و كوهپيما، با رفتن به يكي از بامهاي زمين، نه فقط همه سازههاي پرنخوت ساخت بشر را زير پا ميگذارد بلكه به جلال و جبروت آسمان نيز بيشتر پيبرد و به تعبير ايمانوئل كانت، عظمت و شكوه كوه، به منزله «امر والا» (sublime) او را مبهوت و حيران ميكند. بيدليل نيست كه امر مقدس بر بسياري از پيامبران از موسي (ع) گرفته تا محمد(ص) در كوه جلوهگر شده است يا بيعلت نيست كه ابراهيم(ع) پدر اديان سامي، فرزند يك سنگتراش بود و در ادياني كه او بنا گذاشت، بهطور كلي سنگ و صخره جايگاهي بلندمرتبه دارد، كافي است ديوار ندبه يهوديان بر كوه موريا، يا مسجد قبهالصخره (صخره مقدس) و حجرهالاسود مسلمانان را به خاطر بياوريم. لابد شما هم ديدهايد بر فراز بسياري از كوهها و تپهها آرامگاه يكي از دوستان خدا را يا پرستشگاههايي مقدس براي پيروان اديان متفاوت.
در عالم فكر و فلسفه نيز كوه و كوهنوردي همراهند با تفكر و رازآلودگي. زرتشت نيچه، از كوهستانهاي سرد به ميان آدميان فرود آمد، اين «فيلسوف كوهستان»، زمانهاي زيادي را صرف گذراندن در كوههاي جنوب فرانسه و سوييس ميكرد، عاشق پيادهروي در دامنههاي آلپ بود، برخي فلاسفه گذر از درد و رنج و رسيدن به كمال و رضايت (آريگويي) او را به كوهنوردي تشبيه كردهاند. خودش شيفته عقاب، پرنده تنهاي كوهساران و مار، خزنده باهوش دامنههاي بلند بود مارتين هايدگر، ديگر فيلسوف معاصر، كوهنوردي حرفهاي بود و به بسياري از انديشههايش در پيادهرويهاي طولاني در جنگلهاي سياه آلمان دست يافت و آنها را در كلبه كوهستانياش در تودنائبرگ به رشته تحرير درآورد. كوهنوردي و جنگلپيمايي و روز و شب را سر كردن در دل طبيعت، همچنين به چالش كشيدن خويشتن خويش است، خودآزمايي در برابر امر نامنتظر و رخداد. انسان دور از شهر و خانه و رفاه مالوف و مانوسش، نه فقط با دشواريهاي جهان بيروني كه با ظرفيتهاي وجودي خودش در مواجهه با هستي آشنا ميشود، در رويارويي با يك واقعه نابهنگام، وقتي كه راه را گم ميكني، زماني كه آب و خوراكت تمام شده و نميداني قرار است به آبادي برسي يا نه، هنگامي كه متوجه ميشوي تو آب داري و همسفرت ندارد، يا وقتي قرار است جايي اتراق كنيد و شتاب همسفران در پيدا كردن بهترين جا را ميبيني، يا آن لحظه كه پس از ساعتها گشت و گذار به يك گوسفندسرا ميرسي و چوپان مهربان همه مايملكش را، يعني نان و ماست و چاي دودياش را از تو دريغ نميكند و تازه آن زمان درمييابي كه در اين فاصله خيلي دور از شهر نيز باز مناسبات نابرابر انساني بازتوليد ميشود، وقتي يكي برند كولهاش را به رخ ميكشاند و ديگري از مارك كفشش ميگويد و... يا زماني كه در شيبي تند و تيز، ديگر نا و توان نداري و آفتاب داغ، تمام لباسهايت را خيس عرق كرده و به زمين و زمان ناسزا ميگويي و در نهايت لحظه شكوهمند رسيدن به فراز قله يا خطالراس، تجربهاي كه هيچ كلامي نميتواند آن را توصيف كند. نيچه ميگفت: «آن كه بر فراز بلندترين قلهها ايستاده، به همه تراژديهاي واقعي يا خيالين، ميخندد».
* عنوان اقتباسي است از عنوان رمان «كوه جادو» شاهكار سترگ توماس مان