اومبرتو اكو چگونه كشته شد
اسدالله امرايي
معمولا ادبيات پليسي در قالب رمانهاي پرماجرا روايت ميشود و در حوزه داستان كوتاه كمتر شاهد اين نوع ادبي هستيم. انتشارات كتاب خورشيد مجموعه داستانهاي پليسي ايتاليايي را با عنوان آدمكش، هفده داستان پليسي ايتاليايي از شاشا تا كاميلري عرضه كرده است. رضا قيصريه كه از مترجمان نامي كشورمان است همراه با گروهي از مترجمان اين مجموعه را ترجمه كرده و مقدمه جالبي بر آن نوشته: «برخلاف تصور وجود مافيا در ايتاليا منبع الهام چنداني براي جنايينويسان ايتاليايي نشد و هنوز هم نشده است. شايد از اين نظر كه مافيا گذشته از ماهيت تبهكارانهاش، پديدهاي تاريخي- اجتماعي است كه ريشه در سنتها و بافت كهن سيسيل دارد و امروزه به صورت نهادي اقتصادي- سياسي عمل ميكند؛ بيآنكه ابزارهاي هميشگي خود يعني تهديد و قتل را كنار گذاشته باشد. از نظر جنايي يك قتل مافيايي اصولا مشخص است و يافتن آمران و مجريان آن پيچيدگي چنداني ندارد، بلكه پيچيدگي در ساز و كاري است كه براساس آن عمل ميشود و به علت روابط و زدوبندهاي سياسي- قضايي زياد است كه تمام تحقيقات نقش بر آب ميشود يا مامور رسيدگيكننده به گونهاي سر به نيست ميشود و تنها لئوناردو شاشا نويسنده سيسيلي است كه اعمال مافيا را ماهرانه لابهلاي روابط اجتماعي جستوجو ميكند اما بدبينانه ميداند گناهكاران تاوان كه نميپردازند هيچ، بلكه دست آخر به تمسخر مناسبات قضايي روي ميآورند و از طريق وكلاي مبرز خودشان اعاده حيثيت هم ميكنند.» آدمكش گزيدهاي از داستانهاي زرد يا پليسي- جنايي ايتاليايي طي سالهاي مختلف است كه ائورو پيولا و آناليزا كيكلا گردآوري كردهاند و در سال 2004 در ايتاليا به چاپ رسيده است. برگردان داستانهاي جذاب اين مجموعه را نيز چند مترجم انجام دادهاند . به اين ترتيب خواننده ضمن خواندن داستانهاي متنوع با روشها و رويكردهاي گوناگون در برگردان متون روبرو ميشود. مترجمان كتاب رضا قيصريه، ناديا معاوني، هاله ناظمي، اعظم رسولي، مژگان مهرگان، نسترن شكوهي و بيآينا نظري هستند. داستانهاي ما به پنج دسته تقسيم ميشود؛ كارآگاههاي ما، نوآر ايتاليايي، جنايينويسان زن، طنزگونه و داستانهايي با ديدگاه جنايي: «هلمز دوباره پيپ بزرگش را روشن كرد و با لذت مثل گربهاي خوابآلود روي مبل ولو شد. اما ناگهان با لحن كسي كه بخواهد قصهاي تعريف كند، شروع كرد به حرفزدن: «ساده است واتسن! همونطور كه به درستي حدس زدي حشرهشناس شيطانصفت ما پروفسور چلي وقتي به ديدار اكو آمده بود، وارد دستشويي شد.»