• ۱۴۰۳ جمعه ۲۵ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4451 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۷ شهريور

وقفه

سروش صحت

هر وقت قرار مهمي دارم، خيابان‌ها شلوغ‌تر است و ترافيك بيشتر. ديرم شده بود و تاكسي از جايش تكان نمي‌خورد. خون، خونم را مي‌خورد و هيچ كاري نمي‌توانستم بكنم. به راننده گفتم: «خيلي ديرم شده.» راننده گفت: «قفله.» يك ربع دير كرده بودم، بعد شد نيم ساعت و بعد چهل دقيقه، ديگر محال بود به قرارم برسم. داشتم ديوانه مي‌شدم. به راننده گفتم: «تمام شد... خيلي بد شد.» راننده گفت: «وايسم، يه گل‌گاوزبون با هم بخوريم؟» گفتم: «چي؟» راننده گفت: «صندوق عقب فلاكس دارم با دو تا استكان... مي‌زني؟» جلوتر، كنار اتوبان جاي پارك بود. راننده ايستاد. هر دو از ماشين پياده شديم. راننده دو استكان گل‌گاو‌زبان ريخت، همان جا روي جدول نشستيم و به ماشين‌ها و رانند‌ه‌ها و مسافرها نگاه كرديم و آرام‌آرام دمنوش‌مان را خورديم. راننده گفت: «خيلي بد شد به قرارت نرسيدي؟» حس كردم كه خيلي هم قرارم مهم نبوده است. گفتم: «نه بابا.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون