شكوه و قدرت
حسن لطفي
اگر فيلم سانست بولوار ساخته بيلي وايلدر فقيد (1948) را تماشا كرده باشيد حتما شخصيت نورما دزموند با بازي گلوريا سوآنسون را به خاطر داريد. او زني مسن است كه در دوره سينماي صامت ستاره صاحب نامي بوده و شهرت، قدرت و محبوبيت را با هم داشته است. اما حالا در قصر دورافتاده و بزرگي زندگي ميكند كه همچون خودش پير و فرتوت و تنها به نظر ميرسد. اينكه چه عاملي باعث خانهنشيني او شده است چندان مورد تاكيد فيلمنامهنويسان فيلم (چارلز براكت، بيلي وايلدر و دي.ام.مارشمن) قرار نگرفته است اما هرچه هست (پايان دوره صامت، سالخوردگي و افول ستاره) اين بازيگر خودشيفته را از فكر بازگشت به دوران طلايياش منصرف نكرده است؛ اتفاقي كه در دنيا به كرات و براي آدمهاي مختلف تكرار ميشود. آدمهايي كه زمانه آنها را از تخت باشكوه قدرت، شهرت و عظمت به زير ميكشد و آنها را با نشخوار خاطرات گذشته همراه ميكند. در ميان اين به زير كشيدهشدگان همه جور آدمي پيداكردني است. وزير، وكيل، ستاره سينما و موسيقي و... زيادي را ميتوان سراغ گرفت كه به دليلي اين لحظات را تجربه كردهاند. راه دور نرويم. در كشور خودمان در نيم قرن اخير افراد زيادي همچون نورما دزموند خانهنشين شدند و با روياي برگشت به پرده سينما، دنياي سياست، عالم موسيقي، منبر و ... عمر را به آخر رساندند و كسي هم متوجه نالهها و سر به در كوبيدنهايشان نشد. قصدم تطهير آنها و مذمت زمانه نيست چراكه ميدانم اين ويژگي ربطي به دوره خاصي ندارد؛ تا بوده چنين بوده و لابد تا هست چنين بادا. نيتم يادآوري به كساني است كه امروز شكوه، عظمت، قدرت و.... رفيق راهشان است. بدم نميآيد آنها را به ديدن فيلمها (اگر اهل سينما باشند) خواندن رمانها (اگر اهل ادبيات هستند) يا مرور تاريخ (اگر تاريخنويسان را باور دارند) ارجاع بدهم كه نمونههاي زيادي از آدمهاي از اسب افتاده و از تخت به زير كشيده شده و از پرده بيرون شدهاي دارد كه دلشان براي بازگشت به شوكت و جلال لك زده و نميتوانند به آن دوران برگردند. پس بهتر است دل به جاودانگي آنچه دارند نبندند. اگر هم بستند بدانند اين راه از دل مردمي عبور ميكند كه دروغ و راست را دير يا زود از هم تشخيص ميدهند و فرق بين كساني كه در پي آسايش دنياي آنها هستند با آنها كه به روشهاي مختلف عرصه و زندگي را بر آنها سخت ميكنند تا خودشان در قدرت، شكوه و ثروت بمانند را ميدانند. بگذريم و برگرديم به سانست بولوار، نورما دزموند و عظمت سينما. در صحنهاي از فيلم نويسنده جواني كه ناخواسته وارد زندگي و قصر نورما دزموند ميشود بعد از اينكه او را ميشناسد از اهميت و بزرگي او در گذشته ميگويد. نورما جوابي ميدهد كه قابل توجه است: «من هنوزم بزرگم. اين فيلمها است كه كوچك شده است». هر بار كه وقت تماشاي فيلم سانست بولوار به اين صحنه و اين ديالوگ رسيدهام نورما را فراموش كردهام و به حرفش درباره كوچك شدن يا بهتر بگويم حقيرتر شدن فيلمها فكر كردهام. نورما يا بهتر بگويم فيلمنامهنويسان فيلم اين جمله را بيش از هفتاد سال پيش گفتهاند اما براي بينندهاي همچو من اين حرف انگار حرف زمانه ما است. شايد هم اين تصور كه فكر ميكنيم هر سال دريغ از پارسال اينجا هم دست از سر ما بر نميدارد.