نخستين شاه سلجوقي
مرتضي ميرحسيني
يك: اوايل قرن پنجم هجري بود كه سلجوقيها به مرزهاي خراسان رسيدند و براي تصاحب حق فرمانروايي بر شرق جهان اسلام با غزنويها گلاويز شدند. اواخر بهار 419 خورشيدي در دندانقان نزديك مرو، در جنگي رودررو كه بيهقي مورخ و شاهد ماجرا از آن به «قيامت» ياد ميكند مسعود غزنوي را مغلوب و وادار به عقبنشيني كردند و شهرهاي خراسان را يكي پس از ديگري به اطاعت خود كشيدند.
سپس قلمرو خود را گسترش دادند، نواحي غربي ايران را هم تسخير كردند و با ورود به عراق بر بخش بزرگي از جهان اسلام سيطره يافتند. بزرگِ آنان در اين سالهاي پركشمكش و سرنوشتساز طغرل نام داشت كه نخستين پادشاه سلسله سلجوقي محسوب ميشود. كسي كه در سختي و ناملايمتي متولد شد و بيشتر عمرش در كوچنشيني و گلهداري و حتي راهزني گذشت.
داستان او ماجراي پرفراز و نشيب زندگي سركرده صحراگردي است كه از حوادث و مخاطرات بسيار گذشت و به پادشاه سرزمينهاي پهناور و شهرهاي ثروتمند تبديل شد. بعد از فتح بغداد يكي از دختران خاندان عباسي را به همسري خواست و خليفه هم از ناچاري و به اكراه با اين ازدواج موافقت كرد. طغرل در آن زمان هفتمين دهه از عمر خود را به پايان برده بود و به جاي زندگي با نوعروس خود با بيماري همبستر شد و مرگ را در آغوش كشيد.
او سيزدهم شهريور سال 442 خورشيدي در ري كه سلجوقيان آنجا را به پايتختي برگزيده بودند از دنيا رفت. تاج و تختي كه از او به جاي و به ميراث ماند پس از كشمكشي كوتاه به برادرزادهاش آلبارسلان رسيد.
دو: راوندي مورخ قرن ششم مينويسد زماني كه سلجوقيها به سوي عراق پيشروي ميكردند و شهرهاي غربي ايران را ميگشودند، در همدان با سه نفر از بزرگان صوفيه روبهرو شدند كه معروفترينشان باباطاهر بود. طغرل آن سه را ديد كه بر دروازه شهر ايستادهاند. از اسب پياده و به آنها نزديك شد و دستشان را بوسيد. «باباطاهر پارهاي شيفتهگونه بودي؛ او را گفت: اي جنگي! با خلق خدا چه خواهي كرد؟ سلطان گفت: آنچه تو بفرمايي. بابا گفت: آن كن كه خدا ميفرمايد، در آيه: انالله يامُرُ بالعدل و الاحسان. سلطان بگريست و گفت: چنين كنم.» باباطاهر دست طغرل را گرفت، انگشتري را كه هميشه وقت عبادت در دست داشت به او داد و سپس گفت: «مملكت عالم چنين در دست تو كردم؛ بر عدل باش.» راوندي در ادامه روايت خود ميافزايد، اين ديدار، طغرل را چنان متاثر كرد كه او تمام عمر به قولي كه داده بود، پايبند ماند. هديهاي را هم كه از صوفي همداني گرفته بود هميشه در دست داشت و در سختيها و نبردهايي كه پس از آن پي آمد از آن قوت قلب ميگرفت. البته برخي محققان در صحت اين روايت مشكوكند و احتمالا شك آنها درست و منطقي است.اما حتي اگر اين ملاقات اتفاق هم افتاده باشد، باز قولي كه طغرل به باباطاهر داده بود او و سپاهيانش را از غارت شهرهاي اشغالي بازنميداشت و گويا او -مانند اغلب فاتحان پيش و پس از خود- مغايرتي ميان پايبندي به عدالت و يغماي اموال مردم بيدفاع نميديد.