در حاشيه گلايه يك شاعر از شهرتهاي رسانهاي بعضي شاعران
زمان؛ حامي شاعر خلاق است آقاي رجبزاده
بهنام ناصري
نسبت رسانهها و ادبيات، موضوع پيچيدهاي است كه دستكم از بدو پيدايش جرايد- به معناي معاصر كلمه- همواره محل بحث و مناقشه اهل نظر بوده است. اين روزها هم بحث در اين باب در رسانهها داير است و اينبار كريم رجبزاده شاعر، كاركرد بعضي جرايد را منتج به «شهرت» بعضي از شاعران و «مظلوم واقع شدن» برخي ديگر دانسته. آقاي رجبزاده البته در ادامه به درستي از ناماندگاري شهرت برآمده از تبليغات رسانهاي براي شاعر گفته و قضاوت نهايي را به گذر زمان سپرده اما نگفته است كه كاركرد ماهيتي رسانه در قبال ادبيات چيزي فراتر از اينهاست و قصوري هم اگر هست، عمدهتر از مطرح كردن اين شاعر و بيتوجهي به آن ديگري است.
به راستي رسانهها از ادبيات چه ميگيرند و به آن چه ميدهند؟
از نسبت بعيد ادبيات امروز ايران در «راديو-تلويزيون» درميگذرم كه در دومي نه سيمايي از واقعيتِ اولي هست، نه صدايي و ما را به خير اين سازمان اميد نيست... اما رابطه ميان ادبيات و جرايد كه سهم بيشتري از فرهنگ مكتوب دارند، قصه خود را دارد. رسانههاي نوشتاري و ادبيات در يك نقطه اشتراك دارند و آن «زبان» است. اين هر دو براي عرضه و ارايه خود كاربر زبانند و اين، ميان آنها فضاهاي متداخلي به وجود ميآورد كه متضمن وامداري آنها از ديگر عناصر برسازنده يكديگر هم هست. در بياني موسع بايد از كاركرد وجه «رسانگي» در آثار ادبي گفت و ايضا از بازنمايي روزافزون شگردهاي ادبي در عرصههاي مختلف از جمله در نوشتارهاي رسانهاي. اين از وامداري ساختار ادبيات و رسانه در قبال يكديگر.
جداي از اين اما ادبيات و رسانه چه بده بستان ديگري ميتوانند با هم داشته باشند و به اعتباري، ديگر سطوح تاثيرگذاري آنها بر يكديگر كدامند؟ در اغلب اظهارنظرها در اين باب، اين رابطه ميان خالق اثر ادبي و رسانه است كه مورد توجه و تاكيد قرار ميگيرد و به ندرت ديدهايم كه در اين اظهارنظرها كسي با نگاهي قائل به نظريه مرگ مولف، رابطه بيواسطه رسانه با خود ادبيات را بكاود. آيا راه مسالهشناسي و مسالهسازي ادبي براي جرايد لزوما از مسير مواجهه با شخصيت حقيقي مولف ميگذرد؟ آيا بر «ما»ي كثير ادبيات ايران نيست كه در طرح انتقادهايمان به رسانهها قدري عميقتر شويم و بزنگاه چالش رسانههاي ادبي با ادبيات را در جاي خالي مفهومشناسي و مفهومپردازي ادبي در رسانهها جستوجو كنيم؟ اگر مراد آقاي رجبزاده رسيدن به اين نتيجه است كه جرايد از برآوردن سهم خود در قبال چالشي كه رضا براهني در سطحي گستردهتر آن را «بحران رهبري نقد ادبي» در ايران ميداند، من هم با ايشان موافقم اما زاويهام با ايشان يا هركس ديگري در اين بازه زماني بيشتر ميشود كه ميبينم موضوع را در سطح روابط شخصي اهالي جرايد با پديدآورندگان آثار ادبي تحليل ميكنند و از آن فراتر نميروند. اگر بنا باشد انتقادي به جرايد
در قبال ادبيات روا بداريم، طبعا نگاهمان بايد از سطوح روابط افراد با يكديگر فراتر برود و در پي پاسخ و توضيح به اين پرسش باشيم كه جرايد ماهيتا - و در كشورما عملا- چه كاركردي در شناخت و تعريف مفاهيم ادبي در قلمرو ادبيات دارند؟