نگاهي به داستانهاي منصور عليمرادي
كلاغها به خانه نميرسد!
حسن زعفراني
با انتشار مجموعه داستان زيباي هليل در 1390، منصور عليمرادي به خوانندگان جدي داستان معاصر نويد تولد داستاننويسي را داد كه مدتها بود جاي خالياش احساس ميشد و در سال 1392 با چاپ نخستين رمانش «تاريك ماه» اين عيش كامل شد.«تاريك ماه» در فضايي كه از دهه 60 به بعد كه موج داستانهاي آپارتماني جريان داستاننويسي را به همان راهي برد كه شعر معاصر دچارش شده بود و سرانجام به بحران مخاطب انجاميد،
برگ برندهاي بود كه عليمرادي رو كرد و بعد با مجموعه داستان «نام ديگرش باد» است؛ سينيور!» و رمان «شب جاهلان» و «اوراد نيمروز» نشان داد كه تنها همان يك «آس» را در آستين نداشته است.منظور من از «داستانهاي آپارتماني» اشاره به اكثريت آثاري است كه دهه 60 به بعد منتشر شد. قهرمان و كاراكترهاي اين داستانها عموما از طبقه متوسط شهري بودند با دغدغههاي خاص اين طبقه كه همان دغدغهها و دلمشغوليهاي نويسندگان بود و اين نويسندگان، جواناني بودند با تحصيلات و شغلها و كنشهاي اجتماعي مشابه كه فصل مشترك همه آنها تجربههاي زيستي محدود بود و همين مورد آثارشان را چنان به هم شبيه كرده بود كه انگار يك نفر با امضاهاي متفاوت نوشته است. بيشتر اين نويسندگان فرماليستهايي بودند تحتتاثير شديد گلشيري كه به «حلقه گلشيري» شهرت يافتند. اين بحث البته جاي بررسي و دقت بيشتر دارد. هدف من نشان دادن تمايز كار عليمرادي با اين جريان غالب است.
عليمرادي با تجربه زيستي متفاوت و خلق فضاي متنوع و بكر جنوب كرمان، آدمهايي را به عرصه داستان ميآورد كه يكسره، رنگ و بوي ديگر دارند؛ با پيشه و پوشاك و زبان و رفتار غريب، گويي از جهاني ديگر آمدهاند. صدايي تازه از حنجرهاي زخمي كه آوازشان در برهوتي خوفناك با ساز عليمرادي، به درستي كوك شده است.به اختصار به دو ويژگي عمده در آثار عليمرادي اشاره ميكنم: 1- مكان و فضا در داستانهاي عليمرادي جايگاه ويژه دارد. اين مكان كه در بيشتر آثار بيابانها و كوهستانهاي جنوب كرمان است، چنان در سرشت و رفتار شخصيتهاي داستان تنيده ميشود كه خود به كاراكتري مستقل و باهويت تبديل ميشود و ساختار داستانها را بيآنكه به چشم بيايد به اثري مدرن مبدل ميكند. در واقع مكان نه تنها بستري براي رويدادهاي داستان، كه خود عنصري كنشمند است و در شكلگيري حوادث نقش اثرگذار دارد. در آثار عليمرادي چه در داستانهاي كوتاه و چه در رمانها، اين محيط است كه به ماجراي داستان جهت ميدهد، آنچنان كه گويي جز اين گزيري نبوده است. از طرف ديگر، همين قرابت و تازگي محيط از عوامل مهم كشش نوشتههاي او براي اكثريت خوانندگان است.2- از ويژگيهاي مهم ديگر آثار عليمرادي نثر و زبان او است. نثر عليمرادي، پرصلابت، با طراوت و جاندار است. صلابت زبانش را مديون نثر كلاسيك ادبيات ايران، بهخصوص بيهقي است، اما طراوت و تازگي زبانش ريشه در زبان بومي اهالي جنوب كرمان دارد. عليمرادي خوب ميداند زبان مهمترين ابزار يك داستاننويس است و در عين حال ميداند نبايد تنها به عنوان ابزار از آن استفاده كرد. زبان مرز باريك تمايز يك نويسنده حرفهاي از يك نويسنده غيرحرفهاي است. به اين معنا كه اگر نويسندهاي به پارادوكس پيچيده در بافت زبان آگاه باشد و بر كاركردهاي گوناگون آن در فرآيند شكلگيري اثر هنري تسلط داشته باشد، بخش اعظم مقدمات كار را براي رسيدن به خلاقيت دراختيار دارد.زبان قالبي نيست كه محتواي اثر را در آن ميريزيم. زبان خود در عين حال كه فرم اثر را ميسازد، محتوا را نيز بنا ميكند. اين فرآيند دوسويه در كارهاي عليمرادي به خوبي خود را نشان ميدهد. زباني كه ساخته محيط داستان است و تعبيرات، توصيفات و استعارههايش را از بطن داستان برميگزيند تا اثر هنري گوشت و پوست زنده بگيرد. كاري كه «نيما» در شعر كرد و «صادق چوبك» در «تنكسير» با تردستي تمام از عهده آن برآمده است، براي همين است كه نثر او گاه لحني حماسي دارد، گاه لحني غمانگيز و زماني چون موسيقي آرام جويبار در دل قصه ميجوشد:
ماه از ميانه آسمان گذشته، صداي شغالها از جنگل گز ميآيد. آب حلقه ميشود دور بوتههاي حنا. برميگرديم. آتش رو به خاموشي است. شب پر از بوي حنا و آواز جيرجيركها است. دستم را ميگيري. ميگويي: «ليكو نميخواني ميرجان!» صدايم رها ميشود در دشت. جيرجيركها خاموش ميشوند: در باغ تنباكو ، زيبارويي نشسته، با موهاي بلند بافته شده (تاريك ماه – ص41 – چاپ اول – انتشارات روزنه) 3- پايان تكاندهنده و غافلگيرانه داستان از مختصات ديگر آثار عليمرادي است؛گويي تمام اثر مقدمهاي است براي رسيدن به اين نقطه كه پايان كار است اما در واقع پايان نيست، چراكه آثار عليمرادي بهويژه رمانهايش ساختاري دايرهاي دارند يعني ماجراي داستان از جايي شروع نميشود كه به نقطهاي ختم شود. آدمها آنچنان در چنبره رويدادها اسيرند كه گويي در تقديري ناگزير به دور خود ميچرخند. مثل گردبادي كه در درهاي هولناك ميپيچد و گريزگاهي نمييابد. سرنوشت آدمهاي داستان را نه انتخاب و اراده بلكه تقديري رقم ميزند كه حوادث پيش پاي او ميگذارد و اين پيشامدها، چنان پيدرپي اتفاق ميافتند و او را چون پر كاهي در باد هر دم به سويي ميكشاند و از بحراني به بحراني ميرانند. از اين حيث آثار عليمرادي سبك و سياقي از ناتورئاليسم دارد.و سرانجام داستان با ضربهاي كوبنده چنان شوكي به خواننده وارد ميكند كه تا چند لحظه قدرت هر عكسالعملي را از او ميگيرد. مثل آدمي كه با كابوسي ناگهان از خواب ميپرد و مدتها بايد بگذرد تا بداند در خواب چه ديده است.