پيشفرضهاي عاشورا
عليرضا هزار
در هدف و فلسفه حركت حضرت سيدالشهدا عليهالسلام بسيار گفتهاند و نوشتهاند. دفاع از جان خويش، امر به معروف و نهي از منكر، تشكيل حكومت، شهادت، رضايت از برنامه خداوندي و اجراي آن 5 فلسفهاي است كه در ميان انبوه نگارشها در عين تفاوت روشها و نگرشهاي نويسندگان آنان اشارت رفته است. تمام كساني كه در اين باب قلم زدهاند با پيشفرضهايي كه داشتهاند، كوشيدهاند يك هدف و فلسفه را برگيرند و در شرح آن سخن بگويند. مهمترين آسيب نگارشهاي موجود در اين باب، تكنگريهاي موجود به رفتارشناسي حركت امام است. ما معتقديم در اين باب بايد نگاه منظومهاي و چند لايه داشت. يعني اهداف حركت امام حسين عليهالسلام را در فرآيند عزيمت از مدينه به مكه و سپس عراق بايد متشابك و چند لايه ديد. در يك لايه امام به نامههاي ارسال شده، پاسخ ميدهد كه همان مطالبه مردمان به مبارزه با بنياميه است و تشكيل حكومت. لايه امر به معروف و نهي از منكر هم در همين رفتار نهفته و مندرج است. حركت حضرت از مدينه به مكه، حفظ جان موقت نيز برايش در پي دارد. در عين حال حضرت مجري برنامهاي بود كه رامز و رمزش را خود ميدانست و خدا. اين لايه هنوز هم بر ما هويدا و پُريافته نيست و عقل ما را رهي چندان بدان نيست. او ميداند كه فرجام اين حركت چيزي جز شهادت نخواهد بود و اراده خداوندي هم بر آن نشسته است. آنچه در هدفخواني و فلسفهشناسي حركت امام حسين عليهالسلام در بسياري از نگارشهاي موجود مطمح نظر نبوده است، جمع بين نگاه كلامي اماميه است به ايشان با نگاه تاريخي. انفكاك اين دو نگاه از هم، نتايج پژوهشها را به افراط و كژپژوهي ميكشاند. گمان نكنيم كه اعتقاد امام به حكومت و براندازي بنياميه با علم و پيش آگاهي او به فرجام كار در تقابل است و نيز بر عكس، نپنداريم كه علم حضرت به شهادت قابل جمع با انديشه تشكيل حكومت نيست.
در اين منهج چون نتوانستهاند اين دو را با هم جمع كنند و نيك دريابند و چون اصل تشكيل حكومت را مفروض گرفتهاند لاجرم به نفي علم امام حكم كردهاند. يعني تنزل حجت خدا به سطح يك مصلح سياسي و رهبر يك نهضت. بر اين مدار، خوانش سيره و سخن سيدالشهدا عليهالسلام فاقد جنبه ملكوتي و ولايتي و امامتي خواهد شد. باري چنانكه گفتيم چند لايه دانستن راهبردها و اهداف حضرت در اين حركت، جمع بين انظار و آراي مختلف است و منطبق با شواهد و گزارشهاي تاريخي و نيز نصوص اعتقادي كلامي.