تاريخ ميان دو تيغ
احسان شمس
20 شهريور هر سال، يادآور پايان حكومت پهلوي اول و اشغال و تسليم ايران توسط قواي متفقين است. حكومت 16 ساله پهلوي اول در حالي از هم ميپاشد كه به نظر، او در اوج قدرت است. در مدت حكومت خود تمام ايلات ايران را سركوب كرده، ارتشي منظم و منسجم ساخته، راههاي دسترسي به سرحدات و نقاط دور از پايتخت را فراهم آورده، دخل و خرج حكومت استوار شده، سياست خارجي كشور بهبود يافته و قدرت در دستان شاه منحصر است. چرا كسي كه آنقدر درايت داشته كه خود را از سربازي در قزاقخانه تهران و بدون پشتوانه پدر و مادري و تنها به حمايت دايي كه خود سرباز ساده قزاقخانه است، تنها با تكيه بر همت خود، به سلطاني ممالك محروسه ميرسد، اينقدر هوش سياسي ندارد كه قمار هستي خود را روي طرف بازنده جنگ جهانگير دوم، يعني آلمانها كند؟ قرارداد 1907 ايران را به دو قسمت نفوذ روس و بريتانيا تقسيم و عملا استقلال ايران از بين رفته و مستعمره روس و انگليس كرده بود. با شروع جنگ جهاني اول مستوفيالممالك نخستوزير اعلام بيطرفي ميكند. انگليسها اين بيطرفي را در ظاهر قبول كردند اما روس در پاسخ نامه نخستوزير كه خواسته بود بنا به بيطرفي ايران نيروهاي خود را از تبريز خارج كند، بهانه آورد كه علت حضور قواي روس در تبريز حمايت از اتباع روسي است كه در حوادث مشروطيت مورد تعرض قرار گرفتند. حضور قواي روس در ايران بهانه به عثمانيها داد تا لشكر خود را تا سرحد تبريز پيش آورند. وضعيت مملكت جهان اسفبار بود كه در عمل ايران تنها به خود تهران خلاصه ميشد و دولت مركزي حتي در پايتخت نيز نفوذي نداشت. مملكت در فروپاشي مطلق بود. ايران را تنها معجزه ميتوانست از زير يوغ روس و انگليس بيرن ميبرد...
و آن معجزه رخ داد: «با اين مقدمات، در واقع كمتر كسي از عقلا بود كه اميدي به بقاي كشور داشته باشد. مداخلات دولت روس اميد را در قلوب حساسترين فرد ايراني ميكشت و فقط معجزهاي ميتوانست ايران را از شر مداخلات روسيه و از زير بار يأس و سخنان زهرآگين زعماي بدبخت و مايوس نجات دهد و اين معجزه جنگ بينالملل اول بود».(1) «مژده اعلان جنگ جهانگير، روح جديدي در كالبد ميهنپرستان ايران دميد؛ جنگي كه در دنيا موجب هزاران آفت و بليات و سيهبختي شد و كشور ما را از استعمار رهايي بخشيد. اگر آن كارزار در آن روزگار رخ نميداد، وطن ما در نتيجه اجراي منطقه نفوذ 1907 به دو نيمه منقسم و شايد امروز نام آن از نقشه عالم محو شده بود».(2) دولت آلمان كه به خوبي به نارضايتي ايرانيان آگاه است، جاسوسان خود را در قالب كنسول به شهرهاي مختلف ايران ارسال ميكند. ماموريت عمده آنان رسوخ و نفوذ در افراد ذينفوذ كشوري و عشاير است. ايران در آن هنگامه غير از قزاقها نيروي نظامي موثر ديگري نداشته كه خود تماما تحت فرماندهي روسها بودند. بنابراين نميتوان در آنان نفوذ كرد. نفوذ در عشاير و تجهيز آنان براي مقابله با قزاقها، جايگزين نيروي رسمي نظامي ايران ميشود. يكي از مهمترين اين افراد شومان بود كه در عشاير كردستان و كرمانشاه نفوذ قابل توجهي به دست آورد؛ به نحوي كه تا همدان پيش آمد و دولت در تبعيد را زير نفوذ خود در همدان تشكيل داد. كلنل پسيان نيز در همدان امور نظامي آن را در دست گرفته با شبيخوني قزاقها را از همدان ميراند. ياور رضا سوادكوهي (شاه بعدي) نيروهاي باقيمانده را از بيراه به قزوين ميبرد و موضع گرفته منتظر دستور مركز است. در همين هنگام لشكر روس در بندر انزلي پياده شده و سريعا خود را به قزوين رسانده و 4000 نيرو به همدان فرستاده و ظرف يك ماه بعد از سقوط همدان به دست شومان، بيرق روسيه افراشته ميشود.
نفوذ آلمان در طبقه مردم ايران به حدي بود كه خود انگليسها در گزارشهاي خود به آن اشاره داشته و حق به ايرانيان ميدهند: «جاي تعجب نبود اگر به جز اقليتي از ايرانيان كه از دولتهاي روسيه و انگليس سود فراوان ميبردند، بقيه مردم ايران، آلمان و همرزمانش را از صميم دل تحسين ميكردند و آنان را به گونهاي نجاتدهنده خويش در برابر خطر روس و انگليس مينگريستند و روس و انگليس را دشمن شماره يك و دو ميهنشان ميدانستند».(3) اين نفوذ تنها به مردم محدود نبود و در علما نيز چشمگير بوده:
«روز پنجشنبه 18 فوريه 1915 يكي از ارباب منبر موسوم به شمسالذاكرين از طرف علما حامل بيرقي بود كه روي آن عقاب آلمان و بالاي عقاب تاج امپراتوري و اطراف آن آيات و احاديث بيشمار ترسيم شده بود. شمسالذاكرين اظهار داشت اين بيرق فتح است كه علماي اعلام فرستادهاند تا در موقع خاتمه جنگ و امضاي پيمان صلح اسم ايران و اسلام از نظر اعليحضرت امپراتور محو نشود، فنكاردرف (وزيرمختار آلمان در تهران) قول داد كه هر چه زودتر بيرق را به وزارت امور خارجه آلمان خواهد فرستاد كه از آنجا به حضور امپراتور تقديم شود».(4) بر همين اساس افندي روحاني ارشد عثماني عليه روس و انگليس اعلام جهاد ميكند و علماي شيعه نجف از آن فتوا حمايت ميكنند. حتي كار تا جايي بالا گرفته كه گفته ميشد ويلهلم قيصر آلمان مسلمان شده و براي نجات مسلمانان به جنگ برخاسته است.(5)
در ايران با افتتاح مجلس سوم، حزب دموكرات به رهبري محمدرضا مساوات و جليل اردبيلي با حزب اعتداليون به رهبري محمدصادق طباطبايي ائتلاف كرده و اكثريت مجلس سوم را به دست ميگيرند. آنان قصد دارند اعلاميه بيطرفي مستوفيالممالك را نقض كرده و به نفع دول محور وارد جنگ شوند. اين تحركات موجب نگراني روس و انگليس شده و وزراي مختار دو كشور در جمعه 13 جولاي 1915 در صاحبقرانيه به شاه تذكر ميدهند كه مجلس را منحل كند. اما احمدشاه در پاسخ با يادآوري اساس مشروطيت، بيان ميدارد كه اصول مشروطيت را نقض نخواهد كرد.(6) مخالفت شاه و استقبال عجيب مردم قم و ري و تهران از سفير جديد آلمان، روس و انگليس را مصمم به كودتا كرد.
اين همه را افسري شاهد است كه تا روس و انگليس در ايران نفوذ دارند، نميتوان به استقلال دست يافت. راه جايگزين اين دو را رضاخان با توجه به سابقه جنگ جهاني اول، آلمان نازي دانست و نه تكيه بر مردم ايران. از همين جهت با شروع جنگ جهاني دوم تمام كينههايي كه يك ملت براي سيصد سال نفوذ و تحقير و زوال ايران از روس و انگليس داشت، در قلب شاه بازگشوده شد و او باز همان خطايي را كرد كه فتحعليشاه با تكيه بر فرانسويها و محمدشاه با تكيه بر انگليسها و محمدعليشاه با تكيه بر روسها كردند. شاهي كه با تصور حمايت آلمانها در فكر انتقام از روس و انگليس بود، در نهايت ديهيم بر اين قمار نهاد.
پينوشتها:
1- ملكالشعراي بهار
2- ايران در جنگ بزرگ، مورخالدوله، ص 52
3- ايران در جنگ بزرگ، مورخالدوله، ص 52.
4- مورخالدوله، همان.
5- مورخالدوله كارپرداز سفارت آلمان در تهران مينويسد: «روز 13 ژانويه 1915 به ديدن نظامالملك در باغ او در بهارستان به اتفاق كاردوف رفتيم. نظامالملك از رجال معمر و اشراف معروف ايران است كه اخيرا به پيشكاري آذربايجان منصوب شده و ماموريت يافته در التزام وليعهد (محمدحسنميرزا) به تبريز عزيمت كند... نظامالملك مانند اغلب رجال قديمي و اكثر روحانيون يقين حاصل كرده بود كه علت فتوحات آلمانها همان تشرف به دين اسلام است». ص 140
6- البته دشمني شاه با روس و انگليس از سر تلاش مخفيانه آنان براي به قدرت رساندن شعاعالسلطنه عموي او به سلطنت بود كه شاه از آن اطلاع داشت.