درباره فيلم «مردگان نميميرند» تازهترين ساخته جيم جارموش
دست آخري بيرمق
شاهين محمديزرغان
فيلم جديد جيم جارموش با نام «مردگان نميميرند» واكنشهاي نزديكي در ميان منتقدان و حتي طرفداران اين كارگردان در پي نداشته است. شايد ادعاي بزرگي باشد، اما «مردگان نميميرند» از چند جهت من را ياد نمايشنامه «دست آخر» ساموئل بكت و در حالت كلي حال و هواي آثار او مياندازد. تكرار ديالوگها و موسيقي مشخص، تخت بودن شخصيتها، فرار دوربين از القاي فضاي تعليق، حذف سريع غريبه (بازي با قواعد ژانر)، رها كردن موقعيتهايي كه بر آن تاكيد ميشود، تهي بودن فيلم از ترس و فضاي آخرالزماني در صورتي كه نام و ژانر چيز ديگري به مخاطب القا ميكنند؛ اينها همگي نشان ميدهند ما با موقعيت و يك اثر ابزورد روبهروييم. دست آخر فيلم يك پلات مثله شده است كه تكهپارههاي پيرنگ را دايما مونتاژ ميكند تا خطي معنابخش به آن بدهد.
يكي از مضامين اصلي نمايشنامههاي بكت، مقاومت در برابر داستانهاي كامل است، قصههايي كه در برابر شروع و پايان مقاومت ميكنند. براي مثال سه نوجوان فيلم را به ياد بياوريد و تاكيدي كه روي آنها شد، در نهايت به كجا ختم شد؟! به هيچ جا! مشكل در همين ميان خود را نشان ميدهد. شخصيتهاي بكت در تعريف داستانهاي منسجم ناتوان هستند. جهان بكتي تلاشي است براي اجراي روايي كلام و تلاش شخصيتها براي انسجامبخشي به خاطرهها و هويتهاي تكهتكهشان. در فيلم، اين عدم انسجام در ساختار فيلم رسوخ كرده است و پراكندگي كه در فيلم موج ميزند، جارموش را از ساخت يك جهان بكتي تمامعيار دور ميكند. گويي جارموش نه در مقام خالق بلكه خود يكي از شخصيتهاي نمايشنامههاي بكت است كه وير قصهبافي دارد اما در تعريف داستانهاي منسجم ناتوان است. در ادامه اين مقايسه جالب است به كليدواژه جهان بكت يعني كلمه «شايد» بپردازيم. كلمهاي كه يازده بار در طول ديالوگهاي فيلم به كار رفته است. در ديالوگهايي بيثمر مخصوص دنيايي تخت و در ظاهر بدون پيچيدگي كه اگر اين «شايد»ا را هم حذف كنيم يا اتفاقي نميافتد و گاهي حتي از مضحك بودن فضا هم كم ميكند. در پايان بايد سراغ مقاله آدورنو درباره دست آخر بكت برويم. از نظر آدورنو، قدرتي در اين نمايشنامه وجود دارد كه دايما به ما ميگويد با برخورد نمادين دست به تفسير بزنيم، اما هرگونه معنا كردن و برخورد نمادين و اگزيستانسياليستي با نمايشنامه، نقض غرض جهان بكتي است. در برخورد با فيلم هم بايد مراقب بود در دام نمادهاي آن نيفتيم و كليت جهان آن را از نااميدي كه در بطن آن وجود دارد، درك كنيم.
ايراد ديگري كه اينجا متوجه جارموش است؛ ضعف متن است. در دست آخر قدرت متن ما را به برخورد نمادين وادار ميكرد اما اينجا ضعف و شايد برخورد دمدستي با جهان پيشرو، مخاطب را دنبال يافتن نمادها ميفرستد. در انتها بايد گفت مشكل اساسي براي تبديل نشدن مردگان نميميرند به اثري ماندگار، عدم جسارت جارموش در رها كردن جنون نهفته در جهاني است كه مدنظر داشت. كنترل كردن اين جهان و جلوگيري از آزاد شدن اين جنون، دقيقا همان زهري است كه از تاثيرگذاري
اثر كاسته است.