• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4474 -
  • ۱۳۹۸ شنبه ۶ مهر

گفت‌وگو با فرهاد حسن‌زاده به مناسبت‌ چاپ مجدد «آهنگي براي چهارشنبه‌ها»

هنرم اين بوده ‌كه نوشتن را جدي ‌گرفته‌ام

رسول‌آباديان

 

 

فرهاد حسن‌زاده، نويسنده‌اي جدي و پرتلاش‌ است كه سال‌ها در دو زمينه كودك و نوجوان و بزرگسال به خلق ‌اثر پرداخته است. تلاش بي‌وقفه‌اي كه حاصلش انتشار بيش از 85 كتاب ماندگار است. حسن‌زاده از آن‌ جمله ‌نويسندگاني ‌است كه تاكنون توانسته به دليل ترجمه كارهايش به ديگر زبان‌ها، برنده ده‌ها جايزه معتبر بين‌المللي ‌شود. حسن‌زاده كه آثارش در زمره پرخواننده‌ترين آثار به حساب ‌مي‌آيند موفق به اخذ جوايزي ارزنده در داخل كشور هم شده است.

 

فرهاد حسن‌زاده هميشه درذهن من به عنوان نويسنده‌اي جست‌وجوگر و همه‌جانبه‌نگر مطرح بوده كه هم در زمينه كودك و نوجوان مي‌نويسد و هم در زمينه بزرگسال. از آنجايي كه تكيه اين گفت‌وگو بيشتر بر كارهاي شما در زمينه بزرگسال‌است، اولين پرسش‌ من اين ‌است كه چگونه مي‌توانيد بين دو دنياي تقريبا جداي از هم به خلق ‌اثر بپردازيد و چگونه نوشتن در اين دو حوزه را مديريت‌ مي‌كنيد؟

در زندگي شخصي‌ام كلا آدم مديري نيستم. از مديرها هم خوشم نمي‌آيد. يعني چون نمي‌توانم با آنها ارتباط برقرار كنم، از آنها دوري مي‌كنم. در زمينه نوشتن براي حوزه‌هاي سني هم مديريت خاصي به خرج نداده‌ام. يعني خيلي آگاهانه به فكر تفكيك نيستم. تنها هنرم اين بوده كه نوشتن را جدي گرفته‌ام. نوشتن برايم تفنني و شغل دوم نبوده. در ذهن و زندگي‌ام به داستان‌ها اجازه دادم بيايند و نوشته شوند. بعد انتخاب كردم كه اين داستان براي كدام گروه سني مناسب‌تر است و به كار كدام ناشر مي‌خورد، البته اين قاعد‌ه‌اي كلي نبوده. لااقل در زمينه رمان بزرگسال كلي نبوده. وقتي «حياط خلوت» را مي‌نوشتم، مي‌دانستم مخاطب اين كار آدم بزرگ‌ها هستند. بعضي داستان‌ها هم چند لايه هستند و ممكن است برچسب نوجوان خورده باشد ولي طوري نوشته شده كه آدم‌هاي با تجربه هم لذت خودشان را ببرند. هرچند نوشتن براي بچه‌ها سخت‌تر است با محدوديت‌ها واژه و معناها روبرو هستي ولي خيلي لذت‌بخش و شيرين و بازي‌گونه است. براي همين نوشتن براي بچه‌ها را به نوشتن براي بزرگ‌ترها ترجيح مي‌دهم. شاهد اين ادعايم رماني است كه سال‌هاست در كامپيوترم ذخيره شده و مخاطبش بچه‌ها نيستند. دستنويس اين رمان متعلق به 15 سال پيش است و براي انتشارش كافي است دو ماه وقت بگذارم و بازنويسي‌اش كنم. اما سال‌هاست كه بچه‌ها فرصت نداده‌اند اين رمان تمام شود و دست از سر هم ‌برداريم. مي‌داني كه رمان نوشتن تمركز و زمان طولاني و مفيد مي‌خواهد. مثل داستان كوتاه نيست كه در يك نشست نوشته شود. و من فرصت‌هاي رماني‌ام را به نوشتن براي بچه‌ها اختصاص داده‌ام. خلاصه اينكه مديريت خاصي نيست. يك جور بِكش بِكش است و در اين كشمكش زور بچه‌ها بيشتر بوده.

يكي از كتاب‌هايي كه ظاهرا هم براي مخاطب نوجوان و هم براي بزرگسال نوشته‌ايد، كتاب «بند رختي‌كه براي خودش ‌دل ‌داشت» است. اين كتاب نشان‌ مي‌دهد كه شما در نوشتن زياد هم به تفكيك مخاطب از لحاظ سني اعتقاد نداريد. اين درهم‌آميزي نوشتن براي همه گروه‌هاي سني در يك روايت داستاني ريشه در چه ‌عواملي دارد؟

خب، اين تفكيك‌ها و مرزبندي‌ها چندان جدي نيستند. اگر جدي باشند گويي ما بچه‌ها را دست كم گرفته‌ايم. داستان داستان است. وقتي در يك جمع خانوادگي يك نفر شروع به تعريف خاطره يا داستان خودش مي‌كند هركس با توجه به فهم و تجربه خودش از آن برداشتي خواهد كرد. من 15 ساله بودم كه صد سال تنهايي را خواندم. به اندازه همان تجربه 15 سال زندگي چيزهايي فهميدم و لذتم را بردم. بعدها هم در جواني خواندم به مفاهيم عميق‌تري رسيدم. الان هم اگر بخوانم حتما لذتم فرق خواهد داشت. من فكر مي‌كنم در هر روايتي مشتي انديشه و مفهوم هست كه در هر خوانشي پنهان مي‌ماند. اما همان روايت يك روح هم دارد كه بر وجود مخاطب تاثير مي‌گذارد و بخشي از هستي او را شكل مي‌دهد. برخي داستان‌ها اين طوري هستند كه طعم و بوي خاصي دارند. مثل قهوه يا چاي. قبل از اينكه جذب بدن تو بشوند اول از بو و طعم‌شان لذت مي‌بري بعد از خاصيت‌هاي غذايي يا درماني. وانگهي، من فكر مي‌كنم كتابخوان‌هاي ما و اهالي ادبيات زيادي جدي و عصاقورت داده هستند. ادبيات كودك را ناچيز مي‌شمارند و خواندن كتاب‌هاي كودك را دور از شأن خود مي‌بينند. در حالي كه به ‌نظرم انسان‌هاي معتدل در تمام دوره زندگي‌شان حتما بايد كتاب‌هايي را كه براي بچه‌ها (حتي خردسالان) نوشته مي‌شود، بخوانند.

شما علاوه بر نوشتن با موضوعات آزاد، چندين اثر هم با محوريت‌ جنگ داريد. كارهايي قابل‌ توجه در اين زمينه كه اتفاقا مورد استقبال‌ هم قرار گرفته‌اند. خود شما مي‌دانيد كه ادبيات جنگ در چند دهه گذشته، فراز و نشيب‌هايي داشته و خيلي‌ها مدعي نوشتن‌ از جنگ شده‌اند اما كارهايي كه بتوان به عنوان نمونه از آنها ياد كرد، واقعا كم ‌است. به نظر شما چرا ما در ادبيات جنگ كه مي‌توانست به عنوان يكي از ژانرهاي قدرتمند ادبي عمل‌كند، به تكرار و پرگويي ‌رسيده‌ايم؟

من فكر مي‌كنم اين بلا را كساني سر ادبيات جنگ آوردند كه خود را پدرخوانده اين اتفاق مي‌دانند. خود را مالك و صاحبش مي‌دانند. كساني كه جز شعار و دستور و مميزي كاري بلد نبودند و در نهايت نه خودشان كار شايسته‌اي كردند و نه گذاشتند ديگران آزادانه در اين موضوع بنويسند. بهترين رمان‌هاي دنيا موضوع‌شان جنگ و انقلاب و التهابات سياسي بوده. كشور ما هم از اين بزنگاه‌ها و التهابات بي‌نصيب نبوده. اما هميشه عده‌اي بودند كه دايره سليقه و نگاه‌شان بسته بوده و خواسته‌اند مطابق ميل آنها نوشته شود و به هر نوشته‌اي كه مخالف آنهاست انگ سياسي و غير مي‌زنند و نقش تخيل و بازپروري وقايع و اختيار و انديشه نويسنده را ناديده مي‌گيرند. آنها نمي‌دانند كه ادبيات وقتي ابزاري براي تبليغ مي‌شود، نتيجه معكوس مي‌دهد و به ضدتبليغ بدل مي‌شود. داستان و شعر و هنر عرصه صفر و صد نيست. عرصه نمايش و شو و خودنمايي‌هاي سياسي و ايدئولوژيك هم نيست. داستان‌هاي واقع‌گرايانه فقط اين نيست كه به واقعيت‌هاي بيروني توجه كند و مستندنگاري كند. داستان به كند و كاو دروني شخصيت‌ها مي‌پردازد و به حيات رواني‌شان كار دارد. به هر احساسي كه در هر بزنگاهي خودش را نشان مي‌دهد و مميزي را برنمي‌تايد.

بدون ‌تعارف بايد گفت كه آثاري چون «هستي، مهمان‌ مهتاب و حياط ‌خلوت» را مي‌توان به عنوان آثاري قابل ‌توجه در ادبيات جنگ با نگاهي غيرمستقيم به اين اتفاق ارزيابي كرد. آثاري بدون شعارپردازي‌هاي معمول و پرداختن مستقيم به روح‌ و روان انسان‌هاي درگير جنگ. اين حس نوشتن ازجنگ ظاهرا يكي از دغدغه‌هاي ثابت‌ شماست. چرا؟

خب، من زخم‌خورد‌ه جنگ هستم. در جسمم هيچ نشانه‌اي از مجروحيت نيست. اما روح وحشتناك آسيب ديده است. سال‌هاي نوجواني و جواني‌ام با انقلاب و جنگ تصادف كرد. جنگ‌زدگي و مهاجرت را با تمام سختي‌هايش تجربه كردم و مسير زندگي‌ام تغيير كرد. دوراني دشوار و پرتلاطم و پر از بيم و اميد. هم من در بخشي از اين دوران زيست كرده‌ام و هم اين دوران در ناخودآگاهم ته‌نشين شده. نه اين دوران دست از سر من برمي‌دارد و نه من يقه‌اش را ول مي‌كنم. در عين حال همواره نويسنده مستقلي بودم. كار خودم را كرده‌ام و حرف خودم را در داستان‌هايم زده‌ام. من صافي‌ها و فيلترهاي خودم را داشته و دارم. براي من جنگ تكرار تفكرات و ادبيات كليشه‌اي ديگران نبوده. يك جاهايي دچار سانسور يا خودسانسوري شده‌ام ولي باز حرف خودم را زده‌ و البته يك جاهايي مميزي را دور زده‌ام. ما ملت عجيبي هستيم كه تخصص داريم در دور زدن. سياسيون ما دور مي‌زنند، فيلمسازهاي ما دور مي‌زنند و اين دوربرگردان حتي در رفتارهاي روزمره‌مان جاري شده. براي من جنگ فقط بيان ايثار و شهادت نبود. اينها بخشي از جنگ بودند كه درباره‌شان هم نوشته شده. جنگ يك اتفاق است كه از هزاران زاويه مي‌شود به آن نگاه كرد. از جنگ هشت ‌ساله ما ميليون‌ها داستان مي‌توان نوشت و من از فيلتر صلح به جنگ نگاه كرده‌ام. ضمن اينكه جنگ يك بهانه است براي نشان دادن واكنش و احساسات آدم ها در شرايط بحراني. حال شما به جاي جنگ بنويس زلزله، بگو سيل، بگو فوران آتشفشان كوه دماوند.

به‌ تازگي داشتم رمان«آهنگي ‌براي چهارشنبه‌ها» را مي‌خواندم و احساس كردم تكنيك ‌به كار رفته در اين كار، با توجه به سال انتشارش بسيار بالا و پيشرو است. زاويه ديدي كه در اين كار انتخاب شده و شخصيت‌هايي كه ساخته‌ايد مي‌تواند براي خواننده در حكم كلاس درس داستان‌نويسي عمل‌كند. كمي از اين كار و فكر اوليه و نحوه نوشته ‌شدنش بگوييد.

من اين داستان را با الهام از زندگي «عدنان» بازيگر فيلم باشو غريبه كوچك نوشتم. اين داستان 20 سال پيش منتشر شد و به ‌خوبي هم ديده نشد و ناشر روي پخش آن كار نكرد. سال پيش امتياز اين اثر را از ناشر قبلي پس گرفتم و با توجه به تجربه و دانش امروزم آن را بازنويسي كردم و به زودي توسط نشر پيدايش منتشر خواهد شد. اين رمان بنا به ضرورت طرح خود دو راوي دارد. اولي زني كه منشي صحنه و همسر كارگردان فيلم است و راوي دوم نويسنده است كه از ذهنيات و درونيات پسري كه بازيگر فيلم بوده اتفاقات درون كوپه قطار و گذشته را مرور مي‌كند. روايت اين دو راوي در يك نقطه به هم مي‌رسند و يكديگر را كامل مي‌كنند. همان طور كه گفتم 20 سال پيش ايده اوليه اين داستان پس از خواندن مصاحبه با عدنان عفراويان در يكي از شماره‌هاي مجله سروش به ذهنم رسيد. او و پدرش خسته و واخورده از روزهاي سخت فيلمبرداري از دست تهيه‌كننده شاكي بودند. به نظرم كودكان كار فقط اينهايي نيستند كه سر چهارراه به شيشه ماشين‌ها دستمال مي‌كشند يا آنها كه توي زباله‌ها دنبال مواد بازيافت مي‌گردند. اينها چهر‌ه آشكار بچه‌هاي كار هستند. متاسفانه كارهاي غيرقانوني يا غيراخلاقي زيادي وجود دارد كه حساسيتي روي‌شان نيست. كارهايي كه باب ميل بزرگترهاست و بچه‌ها به ناچار انجام مي‌دهند و تاثير خوبي بر آنها ندارد.

در پرونده‌ كاري شما، يك كتاب بازنويسي هم ديده‌ مي‌شود. كتابي بر اساس خسرو و شيرين ‌نظامي‌گنجوي. از آنجايي كه ادبيات كلاسيك ‌ما آن ‌گونه كه بايد و شايد درعصر حاضر خوانده ‌نمي‌شود، فكر مي‌كنيد چگونه مي‌توان اين مشكل را بر طرف كرد و چگونه مي‌توان اشتياق در خواندن را در ميان مردم احيا كرد؟

راستش را بخواهيد خودم آدم كلاسيك خواني نيستم. از كودكي و به دليل قابل فهم نبودن متون كلاسيك در كتاب‌هاي درسي، نوعي بيزاري از شاهنامه و گلستان سعدي و متون ديگر داشتم. بعدها كه جسته و گريخته برخي از داستان‌هاي كهن را خواندم فهميدم چه گنجي داريم ما. داستان‌هايي خيال‌انگير و پررمز و راز و جذاب. ولي مانعي كه وجود داشت و هنوز هم دارد زبان سخت و ثقيل اين كتاب‌هاست. شايد براي نسل جوان ما درك داستان‌هايي به زبان انگليسي راحت‌تر از خواندن ادبيات كلاسيك خودمان باشد. وقتي شنيدم كه «نشر ويدا» قرار است مجموعه‌اي از داستان‌هاي ادبيات كهن ايراني را براي جوان‌هاي امروزي منتشر كند، خوشحال شدم. اما وقتي ناخواسته فهميدم من هم يكي از نويسندگان انتخاب شده اين ناشر هستم، ترسيدم. اما جا نزدم در اين حوزه هم خودم را محك زدم. هميشه فكر مي‌كردم نويسندگاني كه مي‌توانند اثري خلاقانه بنويسند چه لزومي دارد وارد عرصه بازنويسي و بازآفريني متون كهن شوند؟ اما وقتي درگير نوشتن شدم، دانستم اين عرصه هم جذابيت‌ها و بازي‌هاي خودش را دارد. حس اينكه من و نظامي دو نفري از دو زمان متفاوت و با دو ديدگاه داستاني نوشته‌ايم مشترك احساس عجيبي داشت. در مجموع فكر مي‌كنم اين كار جداي از سياست‌هاي ناشران كوچك بايد سياست كلان دستگاه‌هاي فرهنگي باشد تا با نگاهي كلان مسيرهاي بازآفريني و بازنويسي ادبيات گذشته را براي خوانش نسل امروز هموار كنند. به‌روز بودن و به قول امروزي‌ها آپديت بودن فقط منحصر به اپليكيشن و نرم‌افزارها نيست.

اين ‌روزها مشغول چه‌كارهايي هستيد و كي‌ منتظر كتاب‌هايي تازه از شما باشيم؟

همانطور كه «آهنگي براي چهارشنبه‌ها» با ويرايش و بازنويسي تازه‌اي در نشر پيدايش در حال چاپ شدن است. حدود ده كتاب كودك هم دارم كه مراحل تصويرگري و انتشارشان را دارند طي مي‌كنند. به خودم قول داده‌ام كه پاييز امسال رمان بزرگسالانه‌اي را كه همان ابتدا گفتم پانزده سال پيش نوشته‌ام، بياورم وسط گود و ضربه‌فني‌اش كنم.

شما از آن جمله نويسندگاني هستيد كه چندين جايزه ادبي معتبر جهاني را به خاطر نوشته‌هاي‌تان دريافت كرده‌ايد. به گمان شما دريافت جايزه (داخلي و خارجي) تا چه اندازه مي‌تواند در رشد هر چه ‌بيشتر نويسنده موثر باشد؟

جايز‌ه‌ها براي شروع كار نويسندگان جوان خوب است. هر نهادي كه جايزه مي‌دهد معيارهاي خود را دارد و اگر نويسنده را دچار توهم خودبزرگ‌بيني نكند مي‌تواند او را به ادامه راهش اميدوار سازد. ولي نويسنده حرفه‌اي نبايد دلش را به جايزه‌ها خوش كند. اگر خوش كند، دچار انتظار و دلزدگي مي‌شود. براي من بهترين جايزه هماني بود كه از دست مخاطبانم گرفتم. مخاطبان نوجوان دو بار براي رمان «هستي» مرا بالاي سن بردند و اين جايزه به قول خودشان خيلي باحال بود. اما همه جايزه‌ها ارزشمند نيستند. جايزه‌هايي كه كوچك‌ترين تاثيري بر فروش كتاب‌هاي نويسندگان نداشته باشد چه خاصيتي دارد؟ آن لوح تقدير در قاب منبت‌كاري چه دردي از نويسنده درمان مي‌كند؟ گاهي حتي موجب بدنامي هم مي‌شود. گاهي خنده‌دار است چون بيست نفر از مقامات و مديران و پيشكسوتان مي‌روند روي صحنه تا به يك نفر جايزه بدهند؟ البته گاهي هم اين نويسندگان هستند كه به جايزه اعتبار مي‌بخشند. يعني نهادي مي‌آيد و براي اينكه خود را به نمايش بگذارد به هنرمندي مطرح جايزه مي‌دهد. به هرحال نويسنده بايد جداي از اين هياهو‌ها كارش را بكند و چشمش دنبال جشنواره‌ها نباشد. جايزه واقعي جاي ديگري است. يادم مي‌آيد يك بار براي كتابم جايزه نقدي گرفتم و فرداي مراسم آن را ريختم به حساب بانكي صاحب‌خانه‌ام. انگار جايزه اصلي مال او بود و من لوحش را گذاشتم توي كارتني در انباري، كنار بقيه لوح‌ها. ولي لوح جايزه اندرسن و ديپلم افتخار IBBY كه براي رمان «زيبا صدايم كن» در شهر آتن گرفتم حس فوق‌العاده‌اي داشت. نقدي نبود. يك مقواي A4 ساده و متني ساده و بدون تذهيب و قاب. بدون تشكري دروغين. اين جايزه برايم خيلي معتبر بود. يكي از فوايدش اين بود كه چند ماه بعد كشور ارمنستان مرا براي شركت در مراسمي دعوت كرد. فايده‌هاي ديگرش اين بود كه چند ناشر خارجي نامه نوشتند و خواهان ترجمه كتاب‌هايم در كشور خودشان شدند.

آن‌گونه كه پيداست ادبيات كودك و نوجوان ما در خارج‌ازمرزها، بيشتر از ادبيات بزرگسال نمود دارد. چرا؟ كمي هم درباره نامزدي و انتخاب خودتان برايمان بگوييد.

جايزه‌هاي ادبيات در دنيا متعدد هستند. زبان فارسي هم آنقدر مهجور است كه جز از راه ترجمه نمي‌توان به اين جايزه‌ها دست يافت. در حوزه بزرگسالان، ما نهاد فعالي نداريم كه متولي اين قضيه باشد و كتابي و نويسنده‌اي را معرفي كند. مگر اتفاقي يا استثنايي اثري در كشوري ترجمه شود و جايزه بگيرد. اما در حوزه كودك فرق مي‌كند. ما دو جايزه مهم براي ادبيات كودك داريم. اولينش جايزه «هانس كريستين اندرسن» است كه قدمتي ۵۰ ساله دارد. اين جايزه هر دوسال يك بار به يك نويسنده و تصويرگر داده مي‌شود. و يك بار نصيب ايران شده كه آن‌هم مربوط به سال ۱۳۵۴ است كه فرشيد مثقالي براي تصويرگري‌اش گرفت. پس از آن در دوره‌هاي مختلف برخي نويسندگان به مرحله نهايي رسيدند ولي كسي نگرفت. من سال پيش جزو پنج نويسنده منتخب جهان شدم و در يونان ديپلم افتخار اين جايزه را گرفتم. براي سال ۲۰۲۰ هم مجددا شوراي كتاب كودك كه نماينده اين جايزه در ايران است مرا نامزد كرده است. دومين جايزه معتبر حوزه كودك و نوجوان جايزه بنياد «آستريد ليندگرن» است كه چهار دوره است مرا نامزد مي‌كنند ولي به قول آقاي مرادي كرماني فقط نامزدي است و به عقد و ازدواج ختم نمي‌شود. اين جايزه يكي از گران‌ترين جوايز ادبي دنياست كه توسط ملكه سوئد به فرد برگزيده داده مي‌شود. جوايز جهاني هم معيارهاي خودشان را دارند. معيارهايي كه عمدتا جهانشمول هستند و به مجموعه فعاليت‌ها و يك عمر حضور موثر نويسنده تعلق مي‌گيرد نه يك كتابش. ايران هر سال نامزد خود را معرفي مي‌كند ولي تا مسيرهاي درست و اصولي را طي نكنيم، فقط بايد خواب برنده شدن را ببينيم. تا با دنيا تعامل نداشته باشيم، تا وقتي قوانين بشري و حقوقي مثل كپي‌رايت را رعايت نكنيم، تا وقتي آثار نويسندگان‌مان در كشورهاي ديگر ترجمه و منتشر نشود، تا وقتي شاهد تبعيض‌هاي خودي و غيرخودي در كشورمان هستيم و وضعيت كتابخواني چنين است بعيد به نظر مي‌رسد به خوبي ديده شويم.

 


من زخم‌خورد‌ه جنگ هستم. در جسمم هيچ نشانه‌اي از مجروحيت نيست. اما روح وحشتناك آسيب ديده است. سال‌هاي نوجواني و جواني‌ام با انقلاب و جنگ تصادف كرد. جنگ‌زدگي و مهاجرت را با تمام سختي‌هايش تجربه كردم و مسير زندگي‌ام تغيير كرد. دوراني دشوار و پرتلاطم و پر از بيم و اميد. هم من در بخشي از اين دوران زيست كرده‌ام و هم اين دوران در ناخودآگاهم ته‌نشين شده. نه اين دوران دست از سر من برمي‌دارد و نه من يقه‌اش را ول مي‌كنم. در عين حال همواره نويسنده مستقلي بودم. كار خودم را كرده‌ام و حرف خودم را در داستان‌هايم زده‌ام. من صافي‌ها و فيلترهاي خودم را داشته و دارم. براي من جنگ تكرار تفكرات و ادبيات كليشه‌اي ديگران نبوده.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون