تفكر والا، شخصيت كوچك
محسن آزموده
اينكه سقراط حكمت و دانايي (سوفيا) را فضيلت ميخواند و تحقق آن را در يك انسان، مساوي اخلاقي بودن او تلقي ميكرد، نيازمند توضيح است. هيچ بعيد نيست كه انساني بسيار دانا، باهوش و باسواد باشد، اما نه فقط حكيم نباشد، بلكه به لحاظ اخلاقي، از رذالتهاي بشري رنج ببرد. هانس گئورگ گادامر، فيلسوف برجسته آلماني در مورد استادش مارتين هايدگر گفته است: او «بزرگترين متفكران و كوچكترين انسانها بود». بعيد است كسي درباره اهميت و بزرگي هايدگر در ميان فلاسفه ترديدي داشته باشد. شكي نيست كه اگر در قرن بيستم بخواهيم از دو فيلسوف بزرگ و تاثيرگذار ياد كنيم، قطعا يكي هايدگر آلماني است و ديگري همزبان او، لودويگ ويتگنشتاين. هايدگر نه فقط در مباحث اصلي فلسفه يعني هستيشناسي و معرفتشناسي بسيار تاثيرگذار بود، بلكه رد پاي انديشههايش در حوزههاي گوناگون علوم انساني اعم از جامعهشناسي، زبانشناسي، روانشناسي، سياست، نقد ادبي و... نيز مشهود است. هايدگر همرديف فيلسوفاني چون افلاطون، ارسطو، آگوستين، دكارت، هيوم، كانت، هگل و نيچه، تاريخ فلسفه را به قبل و بعد از خود تقسيم كرده و دشوار است بتوان در يكي از مباحث اصلي فلسفه بحث كرد و او را ناديده گرفت.
اما همين فيلسوف معظم و بزرگ، در زندگي روزمره انساني كوچك و حقير بود، چنانكه شاگردش گادامر كه در انديشه بسيار مديون اوست، در موردش تعبير فوق را به كار بسته است. موضوع فقط همراهي و همكاري هايدگر با نازيها نيست، ماجرا به رفتار محافظهكارانه و حقارتآميز او در رابطهاش با هانا آرنت كه در جواني شاگرد و معشوقش بود، نيز ختم نميشود. رفتار هايدگر با استادش ادموند هوسرل، اصلا شايسته يك فيلسوف آزادانديش نبود. او چاپ اول كتاب سترگش هستي و زمان (1927) را به هوسرل تقديم كرد، اما در چاپهاي بعد از سر كار آمدن نازيها در سال 1933 اين تقديمنامه حذف شد، شايد به اين علت كه هوسرل يهودي بود. اين امر در رفت و آمد خانوادگي هايدگرها با خانواده ياسپرس نيز مشهود بود. آنها تا پيش از قدرت گرفتن نازيها روابط خانوادگي خوبي داشتند، اما پس از آن به دليل اينكه همسر ياسپرس يهودي بود، اين رابطه يكسويه و از طرف هايدگرها قطع شد. در سالهاي اخير نيز خبر انتشار «دفترهاي سياه» هايدگر كه حاوي يادداشتهاي او در سالهاي 1931 به بعد است، نشان ميدهد كه افكار نژادپرستانه اين فيلسوف نه يك امر حادث و اتفاقي كه بخشي از افكار او هستند. ظهور و بروز انديشههاي نژادپرستانه در يك متفكر امري جديد نيست.
كم نيستند متفكراني كه در زمانههاي گذشته (يا حتي امروز)، چنين افكاري داشتند يا دارند. كنت دو گوبينو، شرقشناس و ديپلمات فرانسوي قرن هجدهم صراحتا نژادپرست بود و از برتري نژادي دفاع ميكرد.
آنچه در مورد هايدگر حقارتآميز است، فقدان شجاعت او در بيان اين افكار و پنهان داشتن آنهاست.
كوتاه سخن آنكه مورد هايدگر به خوبي نشان ميدهد كه داشتن انديشههاي والا و هوشمندانه الزاما انسان را فردي حكيم نميكند. حكمتي كه سقراط ميگفت، امري صرفا نظري و آموختني نيست. دانش نظري اگر با حكمت عملي (فرونسيس) توام نشود و هر دو به خلق و خوي بشر بدل نشوند، تاثيري ندارند. از خود هايدگر آموختهايم كه معرفت امري هستيشناختي و وجودي است، نه صرف گزارههايي كه ميشنويم و تكرار ميكنيم.
انديشه اگر در فرد متحقق نشود، به لقلقه زبان بدل ميشود. مارتين هايدگر، چنانكه در بدو سخن گفتيم، فيلسوفي بزرگ و متفكري درجه يك بود و هست.
از او بسيار آموختهايم و بسيار هم بايد بياموزيم. او به ما فكر كردن درباره هستي، زبان، زمان، شعر، هنر، زندگي روزمره، معماري، روان انساني، تكنولوژي و... را آموخت. به ما آموخت كه زبان خانه هستي است و شعر و هنر آشكارگي وجود بر انسان (دازاين) است، او انسان (دازاين) را روشنيگاه هستي خواند و با بصيرتهاي ژرفنگرانهاش افقهاي گستردهاي پيش روي انسان معاصر گشود. از او ياد گرفتيم كه سكوت كنيم و پرسش را پاس داريم كه پارسايي تفكر است. خوانش انتقادي او از فيلسوفان بزرگي چون پارمنيدس و افلاطون و ارسطو و هگل و ماركس و نيچه و هوسرل، براي ما بسيار راهگشاست، اما همزمان از زندگي او در جهان فرا گرفتيم كه الزاما بزرگي انديشه، به فضيلتمندي شخصي نميانجامد.