با مکر و حیله، گوی سعادت توان بری
ابوالحسن آذری، شاعر و طنزپرداز درگذشته، از همکاران دوره دوم مجله توفیق بود که امروز در ستون «شادروان» معرفی شده است. چند شعر خواندنی او را هم در این ستون بخوانید.
1
شنیدهام که شکایت نموده کارگری
ز دستمزد کم خویش بر وزارت راه
پس از دعا و ثنا و درود او بنوشت:
جناب حضرت اشرف! وزیر عالیجاه
مراست مادر پیری و خواهری و سه طفل
که روز و شب ز فلاکت کشند ناله و آه
گذشته مدتی از عمر من به خدمت و حال
حقوق من شده ششصد ریال در یکماه
چه کم شود اگر از راه نوع پروردن
کنی به جانب یک کارگر دمی تو نگاه
گذشت چون ز لحاظ وزیر نامه وی
رجوع گشت سپس بر رییس کرمانشاه
گشود پاکت و شد از مفاد مستحضر
رخش ز فرط غضب شد بسان قیر سیاه
بداد از پی احضار کارگر فرمان
کند جریمه مر آن را که گشته سخت تباه
چو یافت کارگر آنجا حضور، گفت رییس:
شدی به امر وزارت از این زمان به رفاه
ز بعد فحش فراوان و مشت و چوب و لگد
نواخت سیلی سختی به چشم آن گمراه!
چو مزد خود بگرفت او ز کارفرما گفت:
برو که حق نشود هیچگه تو را همراه
کنون بیا و ببین دست انتقام چه کرد
فکند در اثر اختلاسش اندر چاه
بنا به فتوی قانون، رییس زندان زود
سر رییس تراشید و زلف شد کوتاه
فغان کارگر مستمند آخر کار
گلو گرفته و رسواش کرد در افواه
شنو ز آذری و زیردستآزاری
مکن، که آه ضعیف است تیر بس جانکاه
2
اگر لذت رشوه خوردن بدانی
دگر درس بهر درستی نخوانی
هزاران کلک بهر مردم کنی جور
که راحت تو را بگذرد زندگانی
سفرها نمایی به سوی اروپا
اگر در پس رل نشستن توانی
در ایران سه چیز است جان برادر
که با آن به میدان کنی خردوانی
یکی چاپلوسی و مدح و تملق
دوم دادن رشوه و ارمغانی
سوم باندبازی بدانسان که خود را
همی بر مقامات عالی رسانی
به نحوی از انحاء در بانک خارج
بنه بهر پیریت زر در جوانی
ورت نیست این کار آسان میسر
یکی پند بشنو ز استاد ثانی
در اطراف خود جمع کن عدهای را
که هردم بدانها کنی خرچرانی
ز چشم کسی قطرهای اشک ناید
مکن آذری بیش از این روضهخوانی!
3
ای کور اگر به عینک تطبیق بنگری
دانی گدایی است به از شغل نوکری
ای کارمند دولت اگر دی فرارسد
تو از گدای سامره صدبار بدتری
خوردی تو پنجبار ز دائن اگر کتک
بهتر بوَد به روی شریفت نیاوری
خانم نواخت گر سر و مغزت به لنگهکفش
خواهد فرامشت نشود عهد شوهری
فردا به دست نایدت از بهر سدّ جوع
این لنگهکفش را که تو امروز میخوری
گر فرش کهنهات به گرو رفت غم مدار
کاین باشدت ز دولت رزق مقدری
یکدم ز من بگوی رییس خزانه را
ای باد صبحدم که تواش پیک رهبری
راهی به سوی فاقه و افلاس میرود
راهی به جانب درک، اکنون مخیری
مردی گمان مبر که به فضل و صداقت است
با مکر و حیله، گوی سعادت توان بری
هرکس چو طبل شد شکم او ز مال مفت
دیگر به گوش نایدش آواز لاغری
ماشین ما نه برق نه آبش بوَد نه چرخ
گشته دچار پایه آن درد پنچری
گفت آذری که در اثر قرضههای سخت
ایران شود سرآمد هر ملک و کشوری
زآن روز تا بهحال ندیدیم اسکناس
یا مرسلالریال، تو دانی و آذری!
...