• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4490 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲۴ مهر

سپر افكندن من هست محال

مرتضي ميرحسيني

سال 1318 در چنين روزي محمد فرخي‌يزدي در زندان قصر به قتل رسيد و نام او هم به فهرست نام‌هاي قربانيان اواخر دوران پهلوي اول اضافه شد، چنان‌كه پسوندش نشان مي‌دهد در يزد، گويا در خانواده‌اي تهيدست متولد شد. در جواني به جريان معترض پيوست و با جنبش مشروطه‌خواهي همراه شد. بعد از انقلاب هم با شعر و سخنراني به محافل آزادي‌خواهان رونق و شور و هيجان مي‌داد. همان دوره بود كه به دستور حاكم شهر، او را به زندان انداختند و لب‌هايش را با نخ و سوزن دوختند. انتشار خبر اين مجازات عجيب و غيرانساني سروصداي زيادي به راه انداخت و موضوع به صحن مجلس شوراي ملي كشيد و به بازخواست وزير كشور منجر شد.

هم وزير كشور و هم حاكم يزد دوختن لب‌هاي فرخي را تكذيب كردند، اما چنان‌كه مي‌گويند اثر اين شكنجه تا آخر عمر روي لب و دهانش ديده مي‌شد. چندي بعد از زندان گريخت و به تهران رفت، اما بعدها هم بارها به دلايل و اتهامات مختلف به حبس افتاد و چندبار هم در گذر از حوادث آن روزگار از آغوش مرگ گريخت.

آزادي‌خواهي را ناسازگاري با دولت‌ها مي‌پنداشت و با همه كابينه‌هايي كه يكي پس از ديگري روي كار مي‌آمدند، مخالفت مي‌كرد. سال‌هاي زيادي از عمر او در روزنامه‌نويسي گذشت و در نشرياتي مثل توفان، قيام و پيكار كه معمولا خودش آنها را اداره مي‌كرد نقد و خطابه و شعر مي‌نوشت. مرد بي‌عيب و ايرادي نبود و حتي گاهي در مواجهه با برخي حوادث واكنش‌هاي غيرمنطقي از خود نشان مي‌داد، اما صادقانه دلش براي كشور و مردم مي‌سوخت و به روزي اميد بسته بود كه ايران از عقب‌ماندگي و فقر نجات يابد و مردم آن در آزادي و رفاه زندگي كنند.

فرخي در اوايل دوره پهلوي مدتي هم نماينده مجلس شوراي ملي بود و آنجا نيز با رضاشاه و دست‌نشانده‌هاي پرشمار او مي‌جنگيد. سرانجام عرصه بر او تنگ و مجبور به ترك كشور شد.

به روسيه رفت و از آنجا به آلمان پناه برد. چند سالي در اروپا زندگي كرد، اما بعد با وساطت تيمورتاش -كه آن زمان وزير دربار رضاشاه بود- به ايران برگشت. در بازگشت به كشور دشواري‌هاي زيادي را تحمل كرد و بار ديگر، در ظاهر براي بررسي شكايتي عادي بازداشت شد.

آنجا دست به خودكشي زد، اما با تلاش و تقلاي پزشكان زنده ماند. چندي بعد پرونده‌اي سياسي برايش تنظيم كردند و او را به دادگاه بردند.

به دو سال و نيم حبس محكوم اما پيش از پايان اين دوره، در بهداري زندان با تزريق آمپول هوا به قتل رسيد. پزشك زندان، علت مرگ را ابتلا به مالاريا و نفريت گزارش كرد، ولي حتي در همان زمان هم كمتر كسي اين حرف را باور مي‌كرد. فرخي در سال‌هاي آخر به‌شدت بيمار و افسرده بود، اما همچنان دليري و سرسختي نشان مي‌داد؛ «پيش دشمن سپر افكندن من هست محال/ در ره دوست‌گر آماجگه تير شوم» و در آخر هم جان خود را براي باورهايش فدا كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون