نفس كشيدن در هواي تازه
جواد طوسي
به نظرم سينماي ايران در شرايط كنوني اكران يكي از بدترين و بيرونقترين دورههاي خود را تجربه ميكند. هر چقدر بخواهيم وجوه كيفي فيلمها و عدم تنوع مضمونيشان را در اين قضيه دخيل بدانيم، باز در ارزيابي فيلمهاي فعلي روي پرده اين توقع را داريم كه تماشاچي از طيفهاي مختلف جامعه حضور گستردهتري داشته باشد. به هر حال در همين وضعيت نه چندان مطلوب، «ماجراي نيمروز۲(رد خون)» محمدحسين عسگريان، «مردي بدون سايه» عليرضا رييسيان و «دانشكده سال دوم من» رسول صدرعاملي در كنار فيلم متفاوت «مسخرهباز» همايون غنيزاده و «درخونگاه» سياوش اسعدي و زنگ تفريحي چون «كلوپ همسران» مهدي صباغزاده نمايش داده ميشود. پس چرا اغلب اين فيلمها فروش نااميدكنندهاي داشتهاند؟ چنين به نظر ميرسد كه بعضي مناطق شهري مانند خيابان شريعتي(حد فاصل سه راه طالقاني تا خيابان بهار شيراز كه سينماهاي صحرا، سروش و ايران در آن مستقر هستند) يا وليعصر بين ميدان وليعصر تا زرتشت(محل سينماهاي قدس، استقلال و آفريقا) همچنين سينماهاي حافظ، انقلاب، پيام، بلوار، ژاله، پايتخت و عصر جديد، بافت جغرافيايي پررونق خود را از دست دادهاند. شايد بتوان گفت كه در حال حاضر فقط پرديسهاي سينمايي از يك فروش نسبي برخوردارند و اين نشاندهنده شكست اقتصادي سينماي بومي است. بدون آنكه بخواهم باز اسير نوستالژي و گذشتهبازي شوم و از ارج و قرب سينما در دهه ۴۰ و نيمه اول دهه ۵۰ و مناسك فيلم ديدن روي پرده بگويم به فضاي عمومي و اجتماعي دهه 60 و نيمه اول دهه 70 اشاره ميكنم. در همان شرايط جنگي دهه ۶۰ و بعد از آن با شور و حال بيشتر و مخاطب با انگيزهتري روبهرو بوديم. در سينماهاي تك فيلمهاي چون عصر جديد، آزادي، آفريقا، قدس، بهمن، مركزي، فرهنگ، كريستال، پارس و صحرا با دو جور تماشاچي سروكار داشتيم؛ جدي و متفنن. ولي هر دو طيف تكليفشان با خود و فيلم انتخابيشان روشن بود و تعريف مشخص و سرراستي از سينما و فرهنگ، سرگرمي و روزمرگي داشتند. البته نبايد شرايط فرهنگي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي آن دوره را ناديده بگيريم. با وجود برخورداري جامعه از يكسري التهابات گوناگون، آدمها در طبقهبندي اجتماعي همگونتري قرار داشتند و روحيه و انگيزههايشان به مراتب بهتر و بيشتر از اين دوران فترت و دلواپسي و انفعال اخير بود و نتيجتا آن رابطهها و رفاقتها ريشه عميقتري داشت. همه اين نشانهها موجب ميشد تا همدلي و همراهي و فيلم ديدن در سينماهاي آزادي، عصر جديد، كريستال و سانس آخر سينما فرهنگ و ايام جشنواره فيلم فجر به يك خاطره براي بعضي نسلها تبديل شود. اما در اين عصر بلاتكليفي و جداافتادگي كه شرايط بد اقتصادي باعث شده هر كسي توي لاك خودش برود، سينما رفتن و فيلم ديدن گويي رفتهرفته دارد جاذبه و اهميت خودش را از دست ميدهد و هر فرد مجرد يا عائلهمندي به ناگزير اولويتهاي ديگري را در زندگياش در نظر ميگيرد و عدهاي از آنها نيز از فرط پريشاني و افسردهحالي، ديگر دل و دماغي براي پرداختن به علايق و عاشقانههايشان ندارند. كافي است تا اين روزها سري به سينماهاي مناطق ياد شده بزنيد تا كسادي و ركود را به عينه شاهد باشيد. حتي سينما آزادي كه تماشاچي خودش را داشت، اين اواخر ديگر حال و هواي سابق را ندارد. ميماند چند پرديس سينمايي مانند كوروش، مگامال، ملت و... كه حتي اگر استثنايي بر اين قاعده باشند، نميتوانند يك تنه تضمينكننده گيشه و بازگشت متعادل سرمايه باشند. طبيعي است در چنين اوضاع بغرنجي، سينمادار ميتواند سليقه خاص خودش را اعمال كند كه قدر مسلم به نفع سينماي مستقل و آثاري كه حرفي براي گفتن دارند، نيست. جا دارد جامعهشناسان، مديران فرهنگي و سياسي جامعه، روانشناسان و اهالي كاركشته در بخش خصوصي و اقتصاد سينما در نشستي جمعي با ارزيابي وضعيت موجود، راهحل مناسبي براي عبور از اين بحران پيدا كنند. با نگاه واقعبينانه به همين نمونه تشريح شده در اين يادداشت، ميتوان پي برد كه جامعه معاصر ما و آحاد اصلي و مطرحش نياز مبرم به «نفس كشيدن عميق در هوايي تازه» براي ادامه حيات طبيعي خود دارند.