باهنر و بادامچيان
از شخصيت كاريزماتيك عسگراولادي و مهدويكني گفتند
دوراهي چندينساله جناح راست
«عالم عامل» توصيف محمدرضا باهنر از او است. كسي كه به «حبيب اصولگرايان» معروف بود؛ حبيبالله عسگراولادي. چهرهاي جامعالاطراف كه در دوران حيات از معدود سياستورزاني بود كه دستكم براي باز شدن راه تعامل و رابطه ميان چپ و راست سياسي دست به قلم شد. محمدرضا خاتمي، دبيركل جبهه مشاركت ايران اسلامي و حبيبالله عسگراولادي دبيركل حزب موتلفه اسلامي در دهه 80 به عنوان دو تشكل مهم و تاثيرگذار دست به كار شدند و در راستاي كاهش منازعات و فاصلههاي درونحاكميتي با يكديگر نامهنگاري كردند؛ نامهنگارياي كه گرچه با بنبست مواجه شد اما از معدود تلاشهاي دو جريان سياسي براي به رسميت شناختن «اختلافنظر» بود. حال اصولگرايان 6 سال است كه حبيبالله عسگراولادي را كه شيخوخيت او در اين جريان سياسي تكرار نشدني بود، در ميان خود ندارند. اگرچه او پيش از درگذشت با اصولگرايان در موضعگيري فاصلهاي قابل ملاحظه گرفتهبود، همان زمان كه ميرحسين موسوي و مهدي كروبي را «برادر» خطاب كرد و گفت آنها را مجرم نميداند. حالا قريب به 6 سال است كه محمدرضا باهنر بر همان صندلي تكيه زده كه روزگاري طولاني حبيبالله عسگراولادي زده بودند. با اين حال باهنر خود نيز معتقد است نتوانسته و نميتواند با نشستن بر جايگاه او، بهجاي او باشد. او در مصاحبه اخيرش با «خبرآنلاين» روايت كرده روزي كه به عنوان دبيركل جبهه پيروان خط امام و رهبري انتخاب شده به دوستان اصولگرايش گفته «هيچكدام شماها انتظار نداشته باشيد در اين مسووليت جاي آقاي عسگراولادي پُر شود، نه الان اين انتظار را داشته باشيد، نه در آينده.» او معتقد است «حتما جاي آقاي عسگراولادي پر نخواهد شد، اين را بارها و بارها هم در جلسات جبهه پيروان گفتهام. الان هم تكرار ميكنم كه نهتنها در ميان اصولگرايان بلكه در ميان نيروهاي متعهد و متعصب به نظام و انقلاب كسي مانند آقاي عسگراولادي را پيدا نميكنيم و معلوم هم نيست در آينده پيدا شود.» دبيركل حزب موتلفه هم كه پس از محمد حبيبي مسووليت اداره حزب را برعهده گرفت با باهنر همنظر است. اسدالله بادامچيان نيز در گفتوگويي با «خبرآنلاين» باور دارد عسگراولادي شخصيتي ملي بوده و «تا كسي بيايد عسگراولادي شود، طول ميكشد.» اما اصولگرايان در دهه 90 تنها اين چهره مهم را از دست ندادهاند. يك سال پس از فوت عسگراولادي محمدرضا مهدوي كني، دبيركل جامعه روحانيت مبارز نيز از دنيا رفت؛ كسي كه به روايت باهنر همچون عسگراولادي «مردان پشت پرده نبودند بلكه حرفهايشان را صريح و رك بيان ميكردند و تلاش خود را براي برقراري آشتي و صلح انجام ميدادند» و به روايت بادامچيان «فراتر از تاريخ » تعريف ميشد. پيش از اينكه مرگ جاي اين 2 چهره كاريزماتيك اصولگرايان را خالي كند نيز در جريان حوادث انتخابات 88 اصولگرايان از همراهي چهرههايي چون حجتالاسلام علي اكبر ناطقنوري و محمد امامي كاشاني نيز در جامعه روحانيت مبارز به عنوان يكي از تشكلهاي مذهبي- سياسي موثر در دهههاي گذشته محروم شدهبودند.
اين از دست دادنها كه بخشي از آن تقدير و بخشي ديگر را شايد بتوان به از دست دادگي سياسي تعبير كرد باعث بههمريختگي جرياني در اصولگرايان شد تا جايي كه مرزبندي اصولگراي سنتي و اصولگرايان معتدل با اصولگراي تندرو جديتر از قبل، عيان شد. اين روند البته در مهمترين كنشهاي سياسي اين جريان يعني «انتخابات» نمود يافت. شايد بتوان گفت اولين انتخاباتي كه نتايج آن نشان داد اصولگرايان بدون چهرههاي كاريزماتيك نميتوانند به مقصود موردنظر دست يابند، انتخابات دوره دهم مجلس شوراي اسلامي بود كه آنها بر سر يك فهرست انتخاباتي به نتيجه نرسيدند و نتوانستند در اين انتخابات به توفيقي تمام و كمال دستيابند، البته اين موضوع در انتخابات سال 92 نيز وجود داشت و آنها با وجود گروههاي تازهتاسيس و نسل جديد اصولگرايي روي يك كانديدا به توافق نرسيدند؛ مسيري كه تا به امروز ادامه دارد و يكي از نگرانيهاي اين جريان براي انتخابات پيش رو است. با اين حال به نظر ميرسد كه برخي از آنها معتقدند وجود يك رهبر يا يك يا چند چهره كاريزما كه «ختم كلام» را اعلام كند، نياز امروزشان نيست؛ كما اينكه محمدرضا باهنر نيز بر اين باور است كه «ديگر دوره چهرههاي حقيقي داراي كاريزما در كشور به سر آمده است و بهغير از مقام معظم رهبري كه قانونا و شرعا بايد محور وحدت جامعه باشند و مقام عظما را داشته باشند، ديگر نبايد دنبال چهرههاي كاريزما بگرديم؛ بلكه بايد دنبال ساختار و سازمانهاي باكاريزماتيك باشيم كه بتوانند اين مشكلات را حل كنند.» او مجلس اول را مثال زده و گفته «مجلس اول پر بود از چهرههاي كاريزما اما الان در مجلس شايد يك چهره كاريزما هم پيدا نشود چون اين دوران به سر آمده است.» همچنين بادامچيان نيز از شخصيتهايي چون موحدي كرماني و پورمحمدي به عنوان چهرههاي تاثيرگذار اصولگرايي در جامعه روحانيت مبارز نام برده و شخصيت حقوقي احزابي چون موتلفه را بيش از چهرهها به رسميت ميشناسد. اگرچه اصولگرايان در دهه جديد به اين نتيجه رسيدهاند كه دوره اين حرف و حديثها به سر آمده و ميخواهند همهچيز را با تكيه بر «شورا» حل و فصل كنند اما در عمل آنچه به نمايش گذاشتهاند اين بوده كه بدون حضور چهرههاي كاريزماتيك همواره گروهي از نسل جديد كه فاصله قابل توجهي با اصولگرايان سنتي دارند، ساز مخالف كوك ميكنند. چه آنكه شنيدهها نشان ميدهد با وجود تشكيل و تاسيس شورايي براي وحدت در ميان اصولگرايان همچنان پايداريها تمايل دارند با فهرستي جداگانه در انتخابات شركت كنند.