من خواب ديدهام
حسن لطفي
مدت زيادي است كه خواب نميبينم يا اگر ميبينم صبح كه از بستر بيرون ميآيم چيزي از آن در حافظهام نمانده است. نميدانم چه شد كه چند روز پيش طلسم اين خواب نديدنم شكست. در يكي از خيابانهاي خلوت تهران قدم ميزدم. تنها و سرگردان. انگار دنبال جايي يا كسي ميگشتم كه نميدانستم كي يا كجاست. ناگهان بهرام بيضايي را ديدم كه از روبهرو ميآمد. آنقدر خوشحال شدم كه انگار عزيزترين موجود دنيا را ديدهام. تا به او برسم خيابان شلوغ شد و طرفدارانش دورهاش كردند. طرفداراني كه آنقدر زياد بودند كه ديواري انساني بين من و او كشيدند و او را از ديدم بيرون كردند. براي عقب راندن اين ديوار گوشتي تلاشي نكردم و فقط گوشهايم را تيز كردم.
بيضايي خونگرمتر از هميشه براي دوستدارانش از فيلمي ميگفت كه قرار است به زودي بسازد. از خواب كه بيدار شدم مثل همين حالا همه چيز يادم بود. بيضايي، پوشش، طرفدارانش و لحن صداش كه دلنشينتر از تمام لحظاتي بود كه شنيده بودم. نميدانم در اين سالهايي كه بهرام بيضايي فيلم نساخته است چند نفر خوابي مثل خواب من ديدهاند اما شك ندارم رويا و آرزوي بسياري از علاقهمندان خالق فيلمهاي ماندگاري همچون رگبار، چريكه تارا، باشو غريبه كوچك، مسافران و... اين است كه يك روز تيتر روزنامهها و مجلههاي سينمايي خبر از ساخت فيلم ديگري توسط او بدهند. خوشبختانه بهرام بيضايي فيلمنامه خوب آماده براي ساخت هم روي ميزش زياد دارد.
از اشغال كه سالهاي زيادي است دل خودش و طرفدارانش پي ديدن تصاويرش روي پرده سينما هستند تا ديباچه نوين شاهنامه، طومار شيخ شرزين، مقصد، آينههاي روبهرو و... نميدانم چه وقت خواب من و آرزوي مشتاقان فيلمسازي بهرام بيضايي تحقق پيدا ميكند، اما دوست دارم اين اتفاق هر چه زودتر بيفتد. آن وقت ميتوان خواب و آرزوي فيلمهايي بعدي استاد را در ذهن و خيال بارور كرد. خدا كند يكي كه قدرت، مسووليت و پول دارد شبي خوابي مشابه خواب من ببيند يا رويايش ساخت فيلم توسط فيلمسازي باشد كه براي ساخت فيلم پيش كسي گردن كج نميكند و به كسي باج فكري نميدهد.