درباره نادر ابراهيمي به مناسبت ترجمه فرانسه از كتابش
جستوجوگر
رسولآباديان
نادر ابراهيمي بيشتر به خاطر آثار داستانياش معروف است اما به باور كارشناسان، كارهاي سينمايي او هم در زمره بهترينها در اين حوزه ارزيابي ميشوند. ابراهيمي هنرمندي جستوجوگر است كه هميشه به دنبال كشف زاويههايي پنهان از زندگي تلاش كرده. شيوه كار ابراهيمي در نويسندگي داستان كوتاه و بلند، شيوهاي منحصربهفرد است. درباره آثار اين نويسنده بايد گفت كه استفاده از تكنيكهاي متداول داستاني تا حدي از سوي او به كار گرفته ميشوند كه خللي در ارتباط مخاطب با اثر پيش نيايد. كساني كه كتاب «بار ديگر شهري كه دوست ميداشتم» را خواندهاند، بدون شك با نويسندهاي مواجه شدهاند كه وجه عاشقانهنويسي را به بهترين وجه به بدنه ادبيات معاصر گره زده است. نوعي عاشقانهنويسي دقيق كه به باور خيليها يكي از تاثيرگذارترين عاشقانههاي ادبيات معاصر ايران است كه تا چاپ بيست و پنجم منتشر شده است. اثري كه شامل سه بخش «باران روياي پاييز»، «پنج نامه از ساحل چمخاله به ستارهآباد» و «پايان باران رويا» است.
اين كتاب به خاطر جريان ذهني نويسنده در داستان و وجود جملات شاعرانه لطيف جزو شاخصترين آثار ادبي معاصر شناخته شده است.
كتابي كه به تازگي توسط مهرناز كراني به زبان فرانسه ترجمه شده است. انتخاب دقيق مترجم به دليل وجه جهانشمولي مساله عشق و همچنين نگاه هنرمندانه و خالي از شعارهاي معمول به اين جنبه از روان انسان، نشان از نگنجيدن قلم ابراهيمي در چارچوبي خاص است.
صاحب آثاري چون «سرودخوان جنگ در خطه نام و ننگ، خانهاي براي شب، آرش در قلمرو ترديد، مصابا و روياي گاجرات، بار ديگر شهري كه دوست ميداشتم، هزارپاي سياه و قصههاي صحرا، افسانه باران، در سرزمين كوچك من، تضادهاي دروني و...» نوعي ديگر از نوشتن را در اين كتاب به نمايش گذاشته است.
كتابي كه در رديف پرفروشهاي سالهاي اخير قرار گرفته و هنوز هم خواننده دارد: «... هليا! فراموشي را بستاييم چرا كه ما را پس از مرگِ نزديكترين دوستْ زنده نگه ميدارد و فراموشي را با دردناكترينِ نفرتها بياميزيم زيرا انسان دوستانش را فراموش ميكند، كتابهايي را خوانده است فراموش ميكند و رنگ مهربان نگاه يك رهگذر را… آن را هم فراموش ميكند. ليكن چگونه از ياد خواهي برد- سگها پارس ميكردند- آن غروبهاي نارنجي را كه خورشيدِ آن غروبها بر نگاهِ من مينشست و نگاهِ من به روي قصر و تمام شيشههاي قصر سايه ميانداخت؟ آهنگها تنهايي را تسكين ميدهند؛ اما تسكينِ تنهايي تسكينِ درد نيست. در كنار بيگانهها زيستن در ميان بيرنگي و صدا زيستن است. اينك اصوات، بيدليلترينِ جاريشدگانِ در فضا هستند. وقتي همه ميگويند، هيچكس نميشنود. بهخاطر داشته باش! سكوت، اثباتِ تهيبودن نميكند. اينك آنكه ميگويد تهي است – و رُفتگران بيدليل نيست كه شب را انتخاب كردهاند...»