در اهميت كتابفروشي و پاتوق
نيوشا طبيبي
بيستوپنج، شش سال پيش، كتابفروشي بزرگ كم داشتيم. تعدادشان حتي از تعداد انگشتان دست هم كمتر بودند. در اين كتابفروشيهاي بزرگ كتاب و فقط كتاب فروخته ميشد. مثلا يادم نميآيد كه در اميركبير، لوازمالتحرير ديده باشم. اهل كتاب كارشان را با خريد از كتابفروشيهاي محلي راه ميانداختند و اگر كتاب خاصي ميخواستند، سر زدن به راسته روبهروي دانشگاه مشكل را حل ميكرد. بعد از خيابان انقلاب، اندكاندك كريمخان زند هم از راستههاي كتابفروشي در تهران شد. كتابفروشيهاي ناشرين با «شو روم»هايي پرنور و شيك و قفسههايي مرتب و كافيشاپهايي كه اسپرسو به دست مشتري ميدادند همان حوالي شروع به كار كردند. با تاسيس شهر كتاب و راه افتادن فروشگاههاي عظيم كتاب و اقلام فرهنگي و لوازمالتحرير و بعد هم رايج شدن خريد اينترنتي كتاب و كتابهاي الكترونيك، كتابفروشيهاي محلي به انقراض افتادند. اين دكانها غالبا توسط مردماني با فرهنگ و باسواد راه انداخته و خيلي از آنها تبديل به پاتوق و محفل شده بودند. شكل گرفتن پاتوق فرهنگي به سادگي نيست. ديدهايد و ديدهايم كه مراكزي تاسيس و راهاندازي شدهاند و ميليون و بلكه ميلياردها سرمايه براي آنها صرف شده و نام پاتوق فرهنگي بر آنها گذاشتهاند، اما يخشان نگرفته و خالي و عاطل ماندهاند. براي شكلگيري اين پاتوقها هزار چيز مهمتر از سرمايه و زرق و برق لازم است. آن حس و حال لازم در اين دكانهاي كوچك فراوان به دست ميآمد. ايستادن دور هم بين قفسههاي كتابها و گپ زدن و بحث كردن با مشتريهاي ديگر و با كتابفروش معمولا كتابخوان كتابشناس لذتي داشت كه تبديل به عادتي مضاعف بر پرسه زدن در بين كتابها و مكمل آن ميشد. اين حال ويژه البته كه در فروشگاههاي بزرگ كه فروشندگان متعدد و ساختار سازماني داشتند، شكل نميگرفت و نگرفت. پاتوق داشتن خيلي مهم است؛ به ويژه آنكه اهل كتاب و فرهنگ و معنا نيازمند جايي صميمي هستند كه با همپالگيها و همسليقههايشان گپ بزنند و اطلاعاتشان را رد و بدل كنند و حظ روحي ببرند. البته كه كافه هم نميتواند دقيقا جاي پاتوق كتابخوانان و اهل فرهنگ را بگيرد. صداي موسيقي دايمي كه معمولا بي سليقه و شلخته انتخاب شده و هزار پديده مزاحم ديگر كافه را محل مطلوبي براي پاتوق شدن نميكند. اين كتابفروشي - پاتوقهاي محلي، در حيات فرهنگي محلات نقش بسيار مهمي داشته و دارند. آن چند كتابفروشي محلي كه باقي ماندهاند، مانند جزايري تنها در ميان انبوه مشاغل ديگر، پرچمدار بخش غيرمادي و فرهنگي محله شدهاند. اهل كتاب و فرهنگ بايد حمايت دايمي و نه مقطعي و مناسبتي از كتابفروشيهاي محله را در برنامه داشته باشند. سر زدن و خريد كردن ماهانه و حتي سفارش كتابهايي كه در موجوديشان نيست، ميتواند به ادامه كار آنها كمك كند. بسياري از اين كتابفروشيها توسط افرادي اداره ميشوند كه فارغ از سود و زيان مادي به عشق كتاب و كتابخواني و البته مشتريان كتابخوان به هزار مرارت كارشان را نگه داشتهاند. بسته شدن كتابفروشيهاي كوچك يعني تسليم شدن در مقابل سرمايه و سرمايهمحوري. يقينا تاسيس شهركتابها و فروشگاههاي بزرگ كتاب نقش مهمي در ارتقاي سطح كتابخواني داشتهاند، اما اين فروشگاهها به هيچ قيمتي پاتوق نميشوند و گرماي فرهنگ و معنا در آنها جاري نميشوند. كتابفروشي بايد پر از كتاب باشد، بايد كمي شلوغ و نامرتب و تاريك باشد، بايد مشترياني داشته باشد كه از پس سالها با كتابفروش و مشتريهاي ديگر رفاقتي به هم زده باشند، موقع خريد كتاب بشود با يكديگر حرف زد، كتابفروش كتاب پيشنهاد كند، خودش بنويسد، بخواند، حرف بزند و مشتريهايش را به اسم كوچك صدا كند. اگر كتابفروشي پاتوق نداريد، همين روزها يكي را در نزديكي خودتان پيدا كنيد و ببينيد كه حظ كتاب خواندن با پيدا كردن ياران همسليقه و خريد كردن از اين كتابفروشيها صدچندان ميشود.