دوستت دارم ايران
سيد علي ميرفتاح
وعده كرده بودم، حرف نيمهتمامم را تمام كنم اما امروز خبري شنديم كه مجبورم در روند كرگدننامه وقفه بيندازم و مطلب ديگري را به عرضتان برسانم.
پنجشنبه غروب خبر رسيد كه پدر آقاي آويني به رحمت خدا رفته است. خدايش بيامرزد و با فرزندش و با صالحان و نيكان محشورش كند. سيدمهدي آويني، مهندس معدن بود و به همين جهت ايران را خوب ميشناخت و به غير از تهران در شهرهاي ديگري به همراه خانواده رحل اقامت افكنده بود. از جمله، تا آنجا كه خبر دارم، مدتي كه مصادف بود با نوجواني سيدمرتضي خانواده را به كرمان برده بود و در آنجا ساكن شده بود. هم آقا مرتضي و هم سيدمحمد خاطرات شيريني از كرمان تعريف ميكردند و وقتي ياد كرمان ميافتادند، چشمشان برق ميزد. يادم هست، ميگفتند در زيرزمين خانهاي كه در آن مستقر بودند، پشت ديواري كاذب به گنجينهاي از كتابهاي خوب و خواندني برميخورند و بيش از آنكه از چنين گنجينهاي تعجب كنند به وجد ميآيند و به كمك كتابهاي كهنه، دنيايشان را معني تازه ميبخشند. اين قصه كتابهاي پنهاني چنان در خاطرم حك شده كه ناخواسته به دو، سه تا از قصههايم راه يافته. سيدمرتضي آويني يك بار در مقاله «دوستت دارم ايران» به پدرش اشاره ميكند و مستقيم و غيرمستقيم ميگويد كه دوست داشتن ايران را از او آموخته است. «دوستت دارم ايران» در اصل يادداشت فيلم است. آقا مرتضي به شدت از قصههاي مجيد پوراحمد خوشش آمده بود و آن را به صراحت، دو، سه جا گفته و نوشته. در يك جا يك نقد تكنيكي مفصل نوشت و در آن اشارهاي هم ترميناتور2 كرد. در اين يكي هم، دلي و صميمي و البته مثل هميشه آميخته با حكمت انسي گفت كه قصههاي مجيد يك قصه ايراني است كه جزئياتش بيننده را سوق ميدهد كه ايران را دوست داشته باشد. دوست داشتن ايران امروز تبديل به حرف بديهي شده و خيليها آن را بر زبان ميآورند اما در آغاز دهه 70 در زماني كه هنوز در هواي دهه 60 نفس ميكشيديم، حرف آقا مرتضي يكجور خرق عادت بود و توجهها را برميانگيخت. البته از حرف او كسي بوي ناسيوناليسم استشمام نكرد اما همين تاكيد بر وطندوستي نو بود و خيليها را به واكنش واداشت. اما اين مقاله چنان به دل من نشست كه در تمام اين سالها در نسبتم با وطن از آن ارتزاق ميكنم. بزرگترين اتفاق زندگيام همين بود كه سر از سوره دربياورم و چند صباحي با سردبير پرمهر سوره دمخور شوم. بيش از آنچه به زبان بيايد، وامدار شهيد آويني هستم و از او فراوان آموختهام اما مهمترين چيزي كه از او آموختهام همين حبالوطن است. اين وطني كه آقاي آويني توصيه به دوست داشتنش ميكند يك وطن انتزاعي نيست. خيليها را ديدهام كه ايراندوستند اما غالبا يك ايران تاريخي و فرهنگي را عشق ميورزند؛ ايراني كه تنها امروز هيچ مابهازاي واقعي ندارد بلكه مغاير با همه آن مفاهم و معاني بلند است. تاريخ ايران البته كه تاريخ پرافتخاري است و هر صفحهاش را كه باز كنيد به تعداد قابل اعتنايي وزير دانشمند و حكيم متاله و شاعر عارفپيشه و عامي فرهيخته برميخوريد كه چارهاي جز تحسين و تكريمشان نداريد. بيجهت خاك ايران را زرخيز نناميدهاند از بس كه در هر شهر و روستاي آن زر ناب ياف ميشود. معذلك ايران مورد نظر آن شهيد بزرگوار يك ايران مستور و مسطور در كتابهاي قديمي نبود و به گذشتههاي دور يا آيندههاي نيامدني مربوط نبود. او با حكمت خسرواني آشنا بود، اساطير ايران را هم به خوبي ميشناخت اما هنرش اين بود كه خود را از اسارت قيد و بندهاي نظري آزاد كرده بود و توانسته بود، پايش را روي خاك واقعي و قابل لمس ايران بگذارد و آن را با همه خوبيها و بديهايش دوست داشته باشد. نه فقط دوست داشته باشد بلكه با تمام وجود از آن دفاع كند. قابل تامل است كه خيلي از ايراندوستان در زمان جنگ خود را به كوچه عليچپ زدند و حتي به حرف از اين سرزمين اهورايي دفاع نكردند. برعكس آنها مردم كوچه و بازار بودند كه لباس رزم پوشيدند و تماميت ارضي ايران را حفظ و حراست كردند. آقاي آويني چنان با بسيجيها مانوس بود و چنان در دفاع از ايران با آنها خانه يكي بود كه توانسته بود بين ايران تاريخي (مفهومي) و ايران امروز (مصداق) پيوند برقرار كند و هر دو را يكي كند و دوستشان بدارد. استنباط من اين است و از مقاله فوقالذكر هم چنين برميآيد كه او اين ايراندوستي را از پدرش سيدمهدي آموخته بود. يك پله از اين بالاتر بر اين باورم كه مهر به وطن از سرريز مهر به پدر محقق ميشود. هر كس پدرش را دوست نداشته باشد، بعيد است بتواند ميهنش را دوست داشته باشد... مقاله دوستت دارم ايران در كتابهاي آقاي آويني و در فضاي اينترنتي قابل دستيابي است. از من بشنويد و آن را بيابيد و بخوانيد و علاوه بر اينكه راز ايراندوستي شهيد را درمييابيد براي شادي روح مرحوم فاتحه بخوانيد. الولد سر ابيه. از پدر و مادر خوب است كه فرزندي چون مرتضي به دنيا ميآيد. خدايشان بيامرزد.